اعتماد: بیشتر از شصت هزار نفر در پتروگراد به استقبالش رفتند و او را که بعد از چند دهه تبعید به کشورش برمیگشت به گرمی پذیرفتند. دشمن رژیم تزاری بود و سالهای زیادی از عمرش را پای این دشمنی گذاشت. نامش پیوتر و از خانواده اشرافی کروپوتکین بود، خانوادهای که اعضای آن به وفاداری بیچون و چرا به دربار روسیه شناخته میشدند و بسیاری از آنان لباس نظامی را برای خدمت به تزار به تن میکردند. پدرش یکی از همینها بود، زندگیاش در خدمت به تزار نیکلای اول گذشت و فرصتی برای تربیت فرزندانش پیدا نکرد. پیوتر زیرنظر معلم سرخانهاش -که فرانسوی و کهنهسرباز قوای ناپلئون بود- با مفهوم «برابری» آشنا شد و در همه ارزشهای طبقه و خانوادهاش تردید کرد. تا اوایل جوانی به محافل نزدیک به دربار رفت و آمد داشت و حتی اگر میخواست میتوانست آجودان شخصی تزار بعدی، آلکساندر دوم شود. اما متاثر از نوشتههای آلکساندر هرتسن و دلزده از زندگی آلوده به اسراف و ریخت و پاش درباریان، از سنپترزبورگ گریخت و اوایل دهه ۱۸۶۰ راهی سیبری شد. خودخواسته خدمت در سیبری را انتخاب کرد، مخالفت پدرش را نادیده گرفت و به جایی رفت که باور داشت سرنوشت برایش مقدر کرده است. زندگی در سیبری، آتش آن تردید سالهای نوجوانی را دوباره، اینبار با شدت بیشتر شعلهور کرد. در محل خدمت جدید، کارش نظارت بر امور جزایی محکومان بود و به روایت جرج وودکاک، آنجا «حرکت دستهجمعی محکومان بهزنجیر کشیده را دید که در استپها به سنگینی گام برمیداشتند و از بازداشتگاههای زهوار دررفته که زندانیها… در آنجا میخوابیدند، بازدید کرد. از زندانهای اعمال شاقه دیدار کرد… و نیز از معادن طلا بازدید کرد که محکومان درحالی که دستشان تا آرنج در آب یخ بود کار میکردند و همچنین از معادن نمک که شورشگران لهستانی در آنجا از سل و اسکوربوت میمردند.» از اصلاحاتی که آن زمان در روسیه شروع شده بود و او میخواست در اجرای آن نقشی داشته باشد، ناامید شد. سرش را به مطالعات جغرافیایی گرم کرد و بعد برای دیدن مناطقی که خارج از حوزه تمدن بودند به سفرهای دور و دراز رفت. او با مطالعاتش شناخت بشر از کوهها و فلاتهای آسیای شرقی را بیشتر کرد و به برخی پرسشها درباره موضوعاتی مثل یخبندانها و خشکسالیهای بزرگ پاسخ داد. در سیبری با شاعری تبعیدی به نام میخاییلوف دوست شد و پیش از مرگ شاعر (در ۱۸۶۵ بر اثر سل)، از طریق او نوشتههای پرودون و آموزههای آنارشیسم را کشف کرد. چندی بعد در اعتراض به روشهای نادرست ارتش تزاری در مواجهه با محکومان، لباس نظامیاش را درآورد و باز بیاعتنا به مخالفت و آزردگی پدرش به سنپترزبورگ برگشت. به فقر افتاد و زندگی در تنگنا را نیز تجربه کرد، اما مسیرش را تغییر نداد و به محافل درباری و مشاغل حکومتی برنگشت. نوشت «هنگامی که تمام دوروبرم چیزی جز فقر و بدبختی و ستیز برای تکهنانی کپکزده نبود، چه حقی داشتم که خود را به دست این شادیهای والا بسپارم؟ هنگامی که بایستی از تمامی امکانات استفاده میکردم تا میتوانستم در آن دنیای عواطف والا به زندگی ادامه دهم، حتما باید از دهان کسانی ربوده میشد که گندم میکارند و نان کافی برای کودکانشان ندارند؟» سرانجام از روسیه بیرون زد و گوشهوکنار اروپا را زیر پا گذاشت. با مبارزان انقلابی و تبعیدیها همنشین شد، چند کتاب و تعدادی رساله نوشت، با بینالملل کمونیسم همکاری کرد و در فرانسه به زندان افتاد. در گذر از این حوادث نه فقط به مخالف سرشناس حکومت تزاری که به یکی از مهمترین مردان آن روزگار و یکی از چهرههای اصلی جنبش آنارشیسم تبدیل شد و دوستان و دشمنان زیادی، هم در روسیه و هم در اروپا پیدا کرد. برخی صحبتهایش در فهرست جملات قصار بزرگان جای میگیرند که میگفت «اگر واژگونی حکومت تنها به تغییر افراد و برخی قواعد بینجامد، از آن چیزی فراچنگ نخواهد آمد» و باور داشت «هر کجا که اقتدار هست، آزادی نیست.» سال ۱۹۱۷ در چنین روزی در میان استقبال گرم هموطنانش به روسیه برگشت. اما آنهمه سال دوری از این کشور، بر نگاه و شناخت او تاثیر زیادی گذاشته بود. مردم خودش را نمیشناخت. بیخبر از آنچه اکثریت روسها مطالبه میکردند، از ادامه حضور روسیه در جنگ بزرگ دفاع کرد و اعتبارش را میان هموطنانش از دست داد. به حاشیه رفت و تا زمستان ۱۹۲۱ که مُرد، نقش مهمی در سیر حوادث کشورش نداشت.
استیون کینگ نام مستعار ریچارد باچمن را برگزید و با آن، داستانهای متعددی نوشت.
دربارهی روابط عاطفی و فکری جلال آل احمد و سیمین دانشور به مناسبت سالگرد ازدواجشان
سالروز درگذشت محمدتقی بهار؛ شاعر، ادیب، روزنامهنگار و سیاستمدار
عرض ارادتی به روح مینوی دکتر محسن جهانگیری، استاد فقید فلسفه دانشگاه تهران
سعدی، آزادی واقعی را برآمده از مهرورزی انسانی میشناسد و ازهمینروست که انسان بیتفاوت نسبت به رنج دیگران یا آدم بیعشق را از جرگهی انسانیت خارج میداند.