اعتماد: رمان «صومعه پارما» نوشته استاندال با ترجمه محمد نجابتی در انتشارات ققنوس منتشر شد. این ترجمه بر اساس نسخه جدید انتشارات گالیمار انجام شده که در سال ۲۰۰۸ منتشر شده. استماری آنری بِیل نویسنده فرانسوی معروف به استاندال یکی از مولفان سبک رئالیسم، نگارنده رمان «سرخ و سیاه» است که متولد سال ۱۷۸۳ است و سال ۱۸۴۲ درگذشت. داستان «صومعه پارما» با حمله ناپلئون به میلان در سال ۱۷۹۶ آغاز میشود و اتفاقاتش تا سال ۱۸۳۰ ادامه پیدا میکند. شخصیت اصلی قصه، مردی به نام فابریس دلدونگو است که با شنیدن آوازه قهرمانیهای ناپلئون، خود را از ایتالیا به فرانسه میرساند تا ناپلئون را ببیند و همراهش بجنگد. اما زمانی که فابریس به ارتش ناپلئون میرسد و میخواهد با او همراه شود، ارتش فرانسه در واترلو شکست سختی خورده. فابریس هم از واترلو مسیر بازگشت را در پیش میگیرد، اما گرفتار اتفاقاتی میشود که سرنوشتش را تغییر میدهند.
ادامه اتفاقات داستان به اینجا میانجامند که نفوذ عمه فابریس در شهر پارما، برادرزاده بختبرگشته را به این شهر میکشد. منتقدان ادبی درباره این کتاب نظر مثبتی داشتهاند. بالزاک دیگر نویسنده رئالیست فرانسوی، اولین منتقدی بود که درباره این رمان نوشت و اعلام کرد استاندال «شهریار» مدرن را نوشته و اگر ماکیاولی در ایتالیای قرن نوزدهم زندگی میکرد، چنین رمانی مینوشت. ایتالو کالوینو، نویسنده معاصر ایتالیایی این رمان را زیباترین رمان جهان نامیده است. آندره ژید هم در میان ۱۰ رمان برتر فرانسه صومعه پارما را در صدر نشانده. در ترجمه محمد نجابتی مقالهای به قلم فرانسوا کرلوئگان آمده است که بسیار کارگشاست و گوشههایی از رمان را آشکار میکند که پیشتر درباره آن بحث نکرده بودند. «ژنرال با دیدن برادرش دونجزاره فریاد زد: «بفرما! امروز فرداست که دوشس صدهزار اسکودو خرج کند تا به ریش من بخندد و زندانی را فراری دهد!»
فعلا ناچاریم قهرمانمان را در زندانش، نوک دژ پارما، به حال خود بگذاریم. آن بالا، از او به خوبی نگهداری میکنند و وقتی دوباره سراغش بیاییم، شاید کمی تغییر کرده باشد. ابتدا به دربار بپردازیم. …دوشس، پس از آنکه از شبنشینی کنت زورلا به خانه بازگشت، با اشارهای کنیزانش را مرخص کرد. سپس بیآنکه لباس عوض کند، خودش را بر بستر رها کرد. با صدای بلند فریاد زد: «فابریس به چنگ دشمنانش افتاده و چه بسا به خاطر من به او زهر دهند!» این توصیفِ مختصرِ اوضاع یأسی در پی داشت که در وصف نمیگنجد، آن هم در وجود زنی نه چندان خِردگرا که سرسپرده احساسات آنیاش بود و بیآنکه اذعان کند، همچون عقلباختگان، عاشق زندانی جوان بود. گنگ و نامفهوم شیون میزد، غضب در وجودش غلیان میکرد و حرکاتی تشنجگونه انجام میداد، هر چند اشکی نمیافشاند. کنیزان را مرخص کرد تا شاهد گریستنش نباشند، چون پنداشته بود که به محض تنها شدن، میزند زیر گریه و به هقهق میافتد.»
گفتوگو با البرز حیدرپور
یادی از فردریک جیمسون
شعری از برندهی نوبل ادبیات
اکهارت، مانند مولوی و عینالقضات در فرهنگ ما و بسیاری از عارفان در فرهنگهای دیگر، معتقد است که اخلاقی زیستن یعنی فراموشی خود و تنها اندیشیدن به دیگران.
نگاهی به کتاب «۲۰۶۵ تناقض در انتخاب»