img
img
img
img
img

داستان زندگی پر فرازونشیب سورن کیرکگور

گسترش: کتاب «فیلسوف قلب»، نوشته‌ی کلر کارلایل، به همت نشر نیماژ به چاپ رسیده است. وقتی تنها رابطه‌ی عاشقانه‌ی سورن کیرکگور با نامزدش به هم خورد، او نوشت: «رابطه‌ی عاشقانه همیشه سازنده است، چراکه معنای هستی ماست.» روش فلسفی کیرکگور این بود که از درون خودش به زندگی نگاه کند، او بیش از هر فیلسوف دیگری زندگی خویش را با فلسفه درآمیخت. ناکامی عشقی به او بینشی درخصوص آزادی انسان و هویت داد که درنهایت باعث شد «پدر اگزیستانسیالیسم» شناخته شود. او مکتب فلسفی جدیدی ایجاد کرد که در جریان درونی انسان‌بودن ریشه داشت. گرچه درک کیرکگور برای دیگران دشوار بود (و شاید سرمشق خطرناکی برای دیگران بود)، اراده‌ی او در آگاهی از شرایط انسانی مثال‌زدنی بود. وی در موضوعاتی مانند عشق و رنج، شوخ‌طبعی و اضطراب، ناامیدی و شجاعت متخصص شد و از این مسائل عاطفی برای مهم‌ترین موضوعات فلسفه‌ی خود استفاده کرد و آثارش نسل‌های مختلفی از خوانندگان را تحت‌تأثیر قرار داد.

در سال ۱۸۴۹، وقتی فردریکا برمر، نویسنده‌ی سوئدی، برای توصیف زندگی فرهنگی دانمارکی‌ها از کپنهاگ دیدن کرد، کیرکگور سال‌ها در شهر خود چهره‌ای شناخته‌ شده بود، اما پیشنهاد مصاحبه‌ی برمر را نپذیرفت و به این ترتیب برمر موفق به ملاقات با او نشد. برمر شایعات زیادی درخصوص عادات پریشانِ کیرکگور شنیده بود. مردم می‌گفتند: «او روزها در میان جمعیت راه می‌رود و ساعت‌ها بی‌هدف در شلوغ‌ترین خیابان‌های کپنهاگ قدم می‌زند و نور خانه‌ای که او تنها در آن زندگی می‌کند تمام شب روشن است.» شاید تعجب‌آور نباشد که برمر کیرکگور را شخصیتی «دور از دسترس» شناخت که «همواره نگاهش به نقطه‌ای خیره بود». برمر نوشت: «کیرکگور میکروسکوپش را روی نقطه‌ای می‌گذارد و بادقت ریزترین اتم‌ها و کوچک‌ترین حرکات و درونی‌ترین تغییرات را بررسی می‌کند. تمام سخنان و نوشته‌های بی‌پایان او در مورد همین نقطه است. از نظر او باید در این نقطه در جست‌وجوی همه‌چیز باشیم و این نقطه جایی نیست جز قلب انسان.»

این کتاب داستان زندگی کیرکگور را در جست‌وجوی پاسخی برای «مسئله‌ی هستی» دنبال می‌کند. مسئله‌ای که هم او را به حرکت وامی‌دارد و هم آزارش می‌دهد، او را پس می‌کشد و به جلو سوق می‌دهد: چگونه در جهان انسان باشیم؟ او از انتزاعیات فلسفه‌ی مدرن انتقاد می‌کرد و اصرار داشت که ما در حین زندگی و درحالی‌که آینده‌ی روشنی پیش رو داریم باید دریابیم چه کسی هستیم و چگونه باید زندگی کنیم. همان‌طور که در حین حرکت قطار نمی‌توانیم از آن پیاده شویم، برای تأمل در معنای زندگی نیز نمی‌توانیم از آن فاصله بگیریم. این زندگی‌نامه زندگی کیرکگور را از فاصله‌ی دور و از منظر کسی که از زندگی او آگاه است شرح نمی‌دهد، بلکه در سفرش با او همراه می‌شود و در تردیدهایش به او می‌پیوندد.

کلر کارلایل فارغ‌التحصیل رشته‌ی فلسفه و فناوری از دانشگاه کینگز لندن است. او همکاری منظمی با مجله‌ی ادبی تایمز دارد و ده‌ها مقاله در مورد فلسفه برای نشریه‌ی گاردین نوشته است. آخرین کتاب او با نام «در مورد عادت» در سال ۲۰۱۴، به‌عنوان یکی از برترین آثار علمی برگزیده شد. کارلایل در منچستر بزرگ شده، در کمبریج فلسفه و الاهیات خوانده و اکنون در هاکنی زندگی می‌کند.

قسمتی از کتاب فیلسوف قلب:

کیرکگور در یادداشت‌های خود و متون دیگری که قبل و بعد از سفر به گیللایه نوشته بود بخش‌هایی از افسانه‌ی قدیمی فاوست -دانشمند شکاک- را بررسی کرد. در دهه‌ی ۱۸۳۰، همه از فاوست صحبت می‌کردند. این داستان قرون وسطایی در مورد مردی که علیه خدا قیام کرد، توجه علاقه‌مندان به تخیلات رمانتیک را جلب کرده بود. گوته سرانجام قسمت دوم درام شاعرانه‌ی خود با نام فاوست را درست قبل از مرگش در سال ۱۸۳۲، به پایان رساند. طبق افسانه‌های سنتی، زندگی فاوست با لعنت به پایان رسید، اما گوته داستان را به‌گونه‌ی دیگری به پایان رساند. در داستان او فاوست در آخرین لحظه متحول می‌شود. درست مثل تجربه‌ی پولس رسول در راه دمشق. او ناگهان کور می‌شود، در تاریکی فرو می‌رود و سپس توسط گروهی از فرشتگان از شر شیطان نجات پیدا می‌کند. به نظر می‌رسد گوته با انتخاب این پایان برای داستان فاوست، پیام جدایی از دنیایی را بیان می‌کند که در حال پشت‌سرگذاشتن آن بود. این شاعر بزرگ در طول زندگی خود شاهد حرفه‌ای‌ شدن دانشگاه‌های آلمان و پرشدن آن‌ها از افرادی بود که با تحصیلات آکادمیک به دنبال روشنگری بودند، اما نابیناییِ ناگهانی فاوست نشان داد که روح انسان در شب‌های تاریک خودش بالغ می‌شود، می‌بالد، عمق پیدا می‌کند و خدا را در اعماق خود می‌یابد.

کیرکگور دیدگاه مشابهی به زندگی معنوی دارد و روح او شب‌های تاریک و بی‌خوابی‌های زیادی را از سر گذرانده است؛ اما در اواسط دهه‌ی ۱۸۳۰ پایان گوته را نپذیرفت، زیرا می‌خواست از داستان فاوست برای بیان برداشت خودش از عصر مدرن استفاده کند. او معتقد بود فاوست ویژگی بارز این عصر یعنی شک‌وتردید را به نمایش می‌گذارد و معتقد بود گوته با متحول‌کردن فاوست پیش از مرگش به ذاتِ شخصیت داستان خود خیانت کرده است. کیرکگور تفسیر جدیدی از فاوست ارائه می‌دهد که (مانند مقالات هایبرگ و فریدریش فون شلگل) نقد ادبی، فلسفه و شعر را با تجزیه و تحلیل هوشمندانه‌ی فرهنگ معاصر ادغام می‌کند.

در سال ۱۸۳۶، نیکلاس لنای شاعر نسخه‌ی دیگری از فاوست منتشر کرد. لنا به‌تازگی از پنسیلوانیا به آلمان بازگشته بود. او چند ماه در پنسلوانیا در یک گروه کمونیست افراطی پیتیستی زندگی کرده بود. فاوست او پوچ‌انگارانه (نیهیلیستی) بود، زیرا مالیخولیای رمانتیک او به بدبینی عمیق تبدیل شده بود. شعر لنا برای کیرکگور هم مایه‌ی عذاب بود. او پس از مشاهده‌ی مقاله‌ی مارتنسن با نام «پرسئوس» در مجله‌ی جدید هایبرگ که استدلال می‌کرد فاوست نماد گرایش‌های غیرمذهبی و اهانت‌آمیز سکولار مدرن است، در یادداشت خود در سال ۱۸۳۷ نوشت: «آه، چقدر غمگینم! مارتنسن مقاله‌ای درباره‌ی داستان فاوست لنا منتشر کرده است!» آن روزها کیرکگور همه‌چیز را کاملاً از زبان خودش می‌نوشت.

کیرکگور باز هم امتحانات الاهیات خود را به تأخیر انداخت و بیشتر وقتش را صرف تفکر، گفت‌وگو و نوشتن درباره‌ی ادبیات و فلسفه می‌کرد و نگرانی پدر سالخورده‌اش از این موضوع هر روز بیشتر می‌شد. او درخصوص طنز و کنایه، مسیحیت و رمانتیسم یادداشت‌هایی نوشت و معمولاً با پل مولر که شیفته‌ی این موضوعات بود غرق گفت‌وگو می‌شد.

فیلسوف قلب را مریم امیری مبعوث ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۵۱۶ صفحه‌ی پالتویی با جلد نرم چاپ و روانه‌ی کتابفروشی‌ها شده است.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  بحران سنت ‌ـ مدرنیته

نگاهی به کتاب «نقطه‌های آغاز در ادبیات روشن‌فکری ایران»

  رنج در قاب ذهنی آرتور شوپنهاور

معرفی کتاب «درباره‌ی رنج بشر»

  شهر فرنگ

کتابی درباره دوستی و عشق در دوران مدرن.

  همزادگان نادوسیده

نگاهی به کتاب «شاهنشاهی‌های جهان روا»

  اخلاق و الحاد

معرفی کتاب «اخلاق و دین»