انجمن مرغ مقلد: جلال آلاحمد بیتردید یکی از مسئلهزاترین روشنفکران و نویسندگان معاصر بوده است که موافقان و مخالفان بسیاری داشته و آرا و نظراتش به ویژه در «غربزدگی» با انتقادات زیادی مواجه شده است. او از مهمترین و تأثیرگذارترین روشنفکرانِ صد سال اخیر ایران خواندهاند که حضوری فعال در فضای فرهنگی و سیاسی دورانش داشت و بهواسطه نزدیکی و دوستی با خلیل ملکی و مصطفی شعاعیان بیش از دیگر نویسندگان زمانهاش بهعنوان نویسندهای سیاسی شناخته شد. امید طبیبزاده، پژوهشگر و منتقد ادبی، اخیرا در کتابی با عنوان «جلال آلاحمد و معاصرانش» به جنبههای مختلفی از این شخصیت فرهنگی-سیاسی پرداخته است. این کتاب در چهار مقاله، مناسباتِ آلاحمد با معاصرانش همچون نیما یوشیج، همایون صنعتیزاده، ابراهیم گلستان و ناصر وثوقی را بازخوانی کرده و جایگاهِ تعیینکننده جلال آلاحمد را در دورانش نشان میدهد.
یکی از مهمترین مشخصات زمانه جلال آلاحمد شدت گرفتن استبداد و شکلگیری نهادهای سرکوبگری چون ساواک بود. در اختناق آن دوره ایران تأثیر استبداد در آرا و نظرات و مواضع روشنفکران کاملا مشهود است. طبیبزاده معتقد است این اختناق و استبداد به بازتولید رفتارهای خشونتآمیز در جامعه و روشنفکران منجر شده بود و آنان برای ضربه زدن به حکومتِ وقت دست به هر کاری میزدند. او برای نمونه به سالهای پایانی دهه چهل تا زمان انقلاب اشاره میکند که انتشار هر اثری در مخالفت با جریانهای چریکی یا ایراد هر نظری در مخالفت با لنینیسم و حتی استالینیسم، از جانب بسیاری روشنفکران ایرانی به منزله خیانتی به خلق و حمایتی حکومتی تلقی میشد و کار به جایی رسیده بود که امیرپرویز پویان، صاحب اثر و ایده تأثیرگذارِ «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» (۱۳۴۸)، در یادداشتی با عنوان «خشمگین از امپریالیسم، ترسان از انقلاب» که آن را اندکی پس از مرگ آلاحمد مخفیانه منتشر کرده بود، از مرگ «بهموقع» آلاحمد سخن گفت و حتی تلویحاً از مرگ او ابراز رضایت کرد، چراکه معتقد بود اگر جلال زنده میماند به صف دشمن میپیوست: «شاید اندیشههای آلاحمد در جریان مبارزات انقلابی خلق ما، دستخوش دگرگونیهایی میشد و او را در صف انقلاب قرار میداد. اما به گمان من این شاید، بیشتر احتمالی در حوزه منطق است تا در حوزه واقعیت. به همین سبب است که من مرگ بهموقع او را، هرچند به یک اعتبار اندوهناک بود، برایش موفقیتی میدانم.»
مقاله چهارم با عنوانِ «دربارهٔ ناصر وثوقی و جلال آلاحمد؛ و ماجرایِ «سلونی قبل ان تفقدونی… یا اشباه الرجال و لا رجال»! از خواندنیترین مقالات کتاب است، چراکه بر یکی از زوایای کمتر نامکشوف از جلال آلاحمد نور تابانده است. این مقاله به رابطه جلال با ناصر وثوقی میپردازد که آغاز آشناییشان به سالهای ۱۳۲۳ و ۱۳۲۴ و فعالیتشان در حزب توده مربوط میشود. ناصر وثوقی و جلال آلاحمد تقریبا همسنوسال بودند و در جریان انشعاب سال ۱۳۲۶ به پیروی از خلیل ملکی از حزب توده بیرون آمدند و بعدها تقریباً با هم به حزب نیروی سوم ملکی پیوستند و چندی نگذشت که از نیروی سوم هم بیرون آمدند و هرکدام بهطریقی به فعالیتهای فرهنگی و هنری خود ادامه دادند و از آن پس دیگر به هیچ حزب و دسته سیاسی نپیوستند.
«آلاحمد یکی از معروفترین و تأثیرگذارترین روشنفکران زمان خودش بود که شهرت و تأثیرش پس از مرگ وی نیز نهتنها فروکش نکرد بلکه بیشتر و بیشتر شد، اما وثوقی گرچه در دوران حیاتش چند ترجمه منتشر کرد و نیز از طریق انتشار مجلهٔ اندیشه و هنر تأثیر بسیار بر جامعهٔ روشنفکری ایران گذاشت، نه در زمان حیاتش و نه پس از مرگش جز در نزد برخی اهل قلم و پژوهشگران شهرت چندانی نداشت. وثوقی پس از تحصیل در رشتهٔ حقوق، مدرک دکترای خود را در رشتهٔ اقتصاد از دانشگاه تهران گرفت، سپس در سال ۱۳۲۶ وارد دادگستری شد، به کسوت قضاوت درآمد، و در زمان مصدق مصدر خدمات مهمی در وزارت دادگستری شد و پس از آن نیز به عالیترین مقامات در دیوان عالی کشور دست یافت. وی در حدود سال ۱۳۶۱ پس از ۳۵ سال خدمت، زمانی که مستشار دیوان کشور بود به میل خود بازنشسته شد. او در سال ۱۳۳۳، پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، در واکنش به ناامیدی حاکم بر جامعهٔ روشنفکری آن زمان، انتشار گاهنامهٔ اندیشه و هنر را آغاز کرد و توانست تا زمان انقلاب در سال ۱۳۵۷، ۵۰ شماره از این مجله را منتشر کند. این مجله از ابتدای انتشارش محل انتشار آثار نویسندگان و شاعران و مترجمان صاحبنام ایرانی بود و او از این طریق نقش بسیار مهمی در طرح و پیشبرد مباحث تاریخی و اقتصادی و ادبی، و خاصه نقد ادبی و مباحث مربوط به نقد سینما و تئاتر در ایران به عهده داشت.»
ارتباط ناصر وثوقی و جلال به شمارهٔ ۴ از دورهٔ پنجم مجلهٔ «اندیشه و هنر» (۱۳۴۳) برمیگردد که وثوقی آن را را بهصورت ویژهنامهای برای آلاحمد منتشر کرد و در آن شماره ضمن درج بخشهای منتشرنشدهای از برخی آثار آلاحمد و مصاحبهای نسبتاً مفصل با وی، آثار متعددی از نویسندگان دیگر را دربارهٔ او و آثارش منتشر کرد. مراحل پایانیِ آمادهسازیِ این شماره با آغاز سفر حج آلاحمد مصادف شد و به این ترتیب او پس از بازگشت از سفر حج نسخهٔ چاپشدهٔ مجله را دید و در کمال حیرت متوجه شد که این شماره هیچ شباهتی با آنچه تصور میکرد و قرار بود باشد ندارد. از اینروست که آلاحمد در مقالهٔ سوم از بخش نخست کتاب «یک چاه و دو چاله»؛ و «مثلاً شرح احوالات» (۱۳۵۶)، ناصر وثوقی را مانند ابراهیم گلستان چالهای میخواند که دستِ روزگار پیش پایش قرار داده بود.
«گردانندگان مجله در دورهٔ پنجم دست به ابتکار جالبی زدند که تا آن زمان در تاریخ مطبوعات کشور هیچ سابقهای نداشت و آن عبارت بود از انتشار ویژهنامه برای روشنفکران و نویسندگان و شاعران. وثوقی در سال ۱۳۴۳ دو ویژهنامه برای دو روشنفکر مشهور آن زمان، یعنی احمد شاملو و جلال آلاحمد منتشر کرد. ویژهنامهٔ احمد شاملو در فروردین ۱۳۴۳ (شمارهٔ ۲) منتشر شد و ویژهنامهٔ آلاحمد در مهرماه همان سال (شمارهٔ ۴). ویژهنامهٔ شاملو چندان پُربار و قطور نبود، اما ویژهنامهٔ آلاحمد مبدل به یکی از قطورترین شمارههای اندیشه و هنر شد و هم در زمان خودش با استقبال مواجه شد، هم پس از گذشت بیش نیم قرن همراه با مقدمهای، عیناً دوباره منتشر شد. این ویژهنامه ۲۰۰ صفحه داشت که عمدهٔ مطالب آن در ۱۷۰ صفحه به نحوی از انحاء مربوط به آل احمد میشد. ویژه نامه با یادداشت کوتاهی آغاز میشود:
جلال آلاحمد در حد نویسندهئی و منتقدی: صفحات آینده دربرگیرندهٔ طرحی است کلی. طرح دربارهٔ کارهای «او» از مقاله و سفرنامه گرفته تا داستان کوتاه و بلند و از اینکه چهگونه مینویسد تا آنجا که چگونه میاندیشد. چهرهپردازان این طرح سخن فراوان گفتهاند و حدیث روزگاران بسیار آوردهاند و اندازهها و معیارهاشان در نقد نهتنها آل احمد را محک کار و هنر تواند بود که نویسندهیی برتر است بل همهٔ آنان را که هنوز در آغاز راهاند یا تازه میخواهند توشهٔ سفر فراهم سازند.
و فهرست مطالب آن به شرح زیر است:
»شوهر من جلال» از سیمین دانشور؛ «نسترنهای همسایه و قصهٔ قصهگو» از م. آزاد؛ «دو نامه» (مشتمل بر دو نامه از آل احمد و جمالزاده)؛ «سگها و گرگها» (فصلی از کتاب در دست نگارش نفرین زمین اثر آل احمد)؛ «ولایت اسرائیل» (بخشی از سفرنامهٔ هنوز چاپنشدهٔ آل احمد)؛ «گفتگو با جلال آل احمد» (با حضور پوران صلحکل و ناصر وثوقی و آیدین آغداشلو و شمیم بهار)؛ «در اقلیم نثر جلال آل احمد» از فرامرز خبیری؛ «از اورازان تا خارگ» از ناصر وثوقی؛ «جهانبینی و پیامش» از ناصر وثوقی؛ «نگاهی دوباره به تاریخ» از آیدین آغداشلو؛ «آل احمد در داستانهای کوتاهش» از محمود کیانوش؛ «آل احمد در داستانهای کوتاهش» از سیروس طاهباز؛ «مدیر مدرسه و نون والقلم و جلال آل احمد» از شمیم بهار؛ و «هشت طرح از علی گلستانه».
سه مقاله از مقالات این شماره بیشتر به تمجید از آثار و شخصیت آلاحمد اختصاص دارد (مقالههای سیمین دانشور، م. آزاد، و سیروس طاهباز)، و شش مقالهٔ دیگر آن به بررسی انتقادآمیز آثار آل احمد مربوط میشود: یک مقاله از فرامرز خبیری که نام مستعار آیدین آغداشلو بود، دو مقاله از ناصر وثوقی، و نقدهای آیدین آغداشلو و شمیم بهار؛ بهعلاوهٔ بخش گفتگو با جلال آلاحمد که عمدتاً شامل نکتهجوییهای آغداشلو و شمیم بهار از آلاحمد و پاسخهای آلاحمد به آنها است.»
مطالب اخیر سبب شد تا آلاحمد پس از انتشار مجله و مشاهدهٔ آن بهشدت خشمگین شود و حاصل خشم خود را در بخشی از کتاب «یک چاه و دو چاله» (۱۳۵۶) بیاورد. طبیبزاده معتقد است بهاستثنای آنچه سیمین دانشور دربارهٔ شوهرش نوشته است و نیز نقد شمیم بهار با عنوان «مدیر مدرسه و نون والقلم و جلال آلاحمد»، هیچیک مطالب فوق، امروزه دیگر ارزش ادبی و اعتبار علمی چندانی ندارد و مینویسد:
«تصور میکنم اگر آلاحمد با آن لحن خشماگین و آزردهاش، خود فصلی از کتاب یک چاه و دو چاله… را به ناصر وثوقی اختصاص نداده بود، این ویژهنامه و مطالبش در انبوه اسناد و آثار تاریخ ادبیات معاصر ما از نظرها پنهان میماند و فراموش میشد و جز همان دو مطلب سیمین دانشور و شمیم بهار که به آن اشاره شد، دیگر هیچ نشانی از آن ویژه باقی نمیماند.»
گفتگو با جلال آلاحمد با حضور پوران صلحکل و ناصر وثوقی و آیدین آغداشلو و شمیم بهار صورت میگیرد. مصاحبه با پرسشهای دقیق وثوقی و پاسخهای صریح آلاحمد آغاز میشود و در ابتدا جریانی آرام و طبیعی دارد، اما وقتی کار به دست جوانها، یعنی آغداشلو و شمیم بهار میافتد، جریان مصاحبه شدت میگیرد و از حالت بحثی روشنفکری یا جدلی علمی درمیآید و در نهایت، بهرغم تمام تلاشهای شمیم بهار برای آرام کردن آلاحمد، مبدل به چیزی میشود شبیه «مچگیری»! بهگفته طبیبزاده این مصاحبه بهعلت همین مچگیریهایش شهرت بسیاری پیدا میکند اما واقعیت این است که این بخش از مصاحبه تقریباً فاقد هرگونه ارزش ادبی و تاریخی است و هیچ نکته یا اطلاعات سودمندی در اختیار خواننده نمیگذارد. در هرحال قدر مسلم این است که این مصاحبه سبب اصلی خشمگین شدن آلاحمد نبود، زیرا او قبل از چاپِ مصاحبه، متنِ پیادهشدهٔ آن را دیده و تأیید کرده بود. ناصر وثوقی در مقاله «جهانبینی و پیامش» سه اثر معروف آلاحمد، یعنی «سرگذشت کندوها» (۱۳۳۷)، «نون والقلم» (۱۳۴۰) و «غربزدگی» (۱۳۴۱) را نقد و بررسی کرده است. و به قول طبیبزاده آن بخش از این مقاله که به نقد «غربزدگی»، آنهم در آن نخستین سالهای انتشار این کتاب، اختصاص دارد بسیار ارزشمند و مهم و خواندنی است، اما دو بخش دیگرش حرف چندانی برای گفتن ندارد. حدود هفت صفحهٔ نخست این مقاله شامل سخنانی کلی است که ربط چندانی به موضوع مورد بحث ندارد. وثوقی سپس به بررسی و نقد دو اثر داستانی آلاحمد، «سرگذشت کندوها» (۱۳۳۷)، «نون والقلم» (۱۳۴۰)، میپردازد. این دو اثر از تمثیلیترین آثار داستانی آلاحمد هستند و رویکرد وثوقی نیز در نقد این آثار رویکردی سنتی و عمدتاً تاریخی است. چنین رویکردی در نقد در وهلهٔ نخست مستلزمِ گشودن قفلِ تمثیلهای اثر است، و بدیهی است که اگر چنین امری در شرایط خفقان و سانسور آن زمان میسر میبود آلاحمد خود دیگر داستانهایش از تمثیل بهره نمیبرد. وثوقی برای نقد این دو کتاب، بهناچار از زبانی تمثیلی بهره برده و همین امر سبب شده است تا نقدش خود نیازمند تفسیری دیگر باشد. اما وثوقی در نقد کتاب «غربزدگی» بهدرستی از برخی کژاندیشیها و افراطیگریهای آلاحمد پرده برداشت، و شجاعانه در مقالهٔ خود نکاتی را طرح کرد که البته امروزه شاید دیگر بدیهی و پیشپاافتاده بنماید اما در آن زمان کاملاً تازگی و اهمیت داشت:
«بازده لطمات دوهزار ساله را یکجا گرد کرده، رنج راه را که در این راهپیمائیِ دراز بر چهرهٔ کاروان نشسته در لحظهٔ واحدی از تاریخ متمرکز گردانده، رسوب شکست و انحطاط را که بهروزگاران پدید آمده تازه و ناگهانی پنداشته و آنگاه بر همهٔ اینها با انگارهها و مظاهر خیالی نام غربزدهگی نهاده است. قومی که مادهٔ اول برنامهاش در زندگی بیکارهگی، تسلیم و فریب است همچون مظلومی نمایانده شده که از آنجا که تاریخ به یاد دارد بر او لطمه زدهاند و ستم راندهاند تا به روز سیاهش نشاندهاند. ولی خودش، بهرغم همهٔ امکانها و فرصتها، بر این خاک زرخیز و زیر این آفتاب جانپرور، هیچ گناه نداشته و ندارد! مگر غرب (!) میگذارد کسی زندگی کند؟
مینویسد علت غربزدهگیِ ما فرار از هندِ مادر است و میافزاید که هیچ کودک در نازپروردهگیِ آغوش مادر به جایی نرسید. بااینحال روشن نمیسازد که چرا بر گریزپایی ما اشک میافشاند و چرا ما که از آن فراخآغوش روی تافتیم به جایی نرسیدیم«
البته به نظر طبیبزاده این نقد چندان که باید مورد توجه قرار نگرفت و سانسور حاکم بر کار چاپ و نشر ایران در آن زمان نه اجازهٔ انتشار کتابهایی چون «غربزدگی» را میداد و نه حتی اجازهٔ نامبردن و حتی نقد کردن آنها را. «این شیوه خود به دور باطلی در جامعه فرهنگی میانجامید که در آن از یک سو هالهای تقدسآمیز پیرامون این قبیل کتابها شکل میگرفت، و از سوی دیگر نقد و ایراد گرفتن بر آنها و حتی خواندن چنان نقدهایی، کموبیش به منزلهٔ حمایت از حکومت تلقی میشد. درواقع یکی از علل نقد نشدن کتاب آشفتهٔ غربزدگی جز این نبود که کسی دوست نداشت تا در نظر دیگران طرفدار حکومت تلقی شود.»
به هر حال، گویا مهمترین دلیل خشم آلاحمد از آن ویژهنامه این بود که وثوقی وعدهٔ انتشار ویژهنامهای در معنای مرسوم کلمه را داده بود، اما آنچه منتشر شد، با آن وعده فرسخها فاصله داشت. جلال خود در این باره میگوید:
»فردا یا پسفردای همان مجلس [گفتگو با آلاحمد] من روانهٔ حج شدم و بعدها که مجله درآمد، دیدم شدهام خرگوشی برای آزمایشگاهی. ما کی و کجا دعوی کردیم؟ برای ما همین بس که مینویسیم. اسمش را شما بگذارید. ما کی و کجا دعوی کردیم؟ تنها دعوی ما این قلمزدن. سکوتش برای نیما- قدرتش برای خانلری- جسدش برای خود من و تازه به اسم تجلیل. گمان کرده بودم آمدهاند مس مرا به محک بزنند. غافل از اینکه آمدهاند، پای این درخت تبر زدن بیاموزند. همین بود که دلم از وثوقی گرفت. گمان نمیکردم محتاج به چنین قشونکشی باشد؛ آنهم در قبال من. از او دلم گرفته برای اینکه در از دست دادن هر دوستی من پارهای از تنم را میدهم.«
آلاحمد قبل از پرداختن به اصل مطلب خود، شرح مختصری از اوضاع سیاسی و فرهنگی آن دوره به دست میدهد و توضیح میدهد که مقامات سیاسی ایران در اوایل دههٔ چهل بهاقتضای اوضاع و احوال آن زمان که ظاهری مترقی و روشنفکر را میطلبید، میکوشیدند جمعی از روشنفکران را دور خود جمع کنند و نشریهای منتشر سازند:
«اواخر سال ۱۳۴۰ ایامی بود که هر کدام از بزرگان قوم دستهای از روشنفکران را دور خودشان جمع میکردند که جانشین حکومت امینی بشوند. و همه هم به تقلید از عَلَم که خانلری و دارودستهاش را خریده بود و علموکتلی راه انداخته بود و سخن مرکز ثقلش. دارودستهٔ منصور بود که کاوش مرکز ثقلشان بود با هویدا ادارهکنندهاش؛ و به پول نفت. دارودستهٔ اطلاعات هم چند سال پیش از این قضایا بود که شاملو یک دو شمارهٔ ماهنامه برایشان داد و بعد درماند. و حالا کمپانیها هوس کرده بودند.»
انتشار شمارهٔ چهارم از سال ششم مجلهٔ اندیشه و هنر (مهر ۱۳۴۸) کموبیش با درگذشت جلال آلاحمد مصادف شد. ناصر وثوقی این شماره را با یادداشتی تحت عنوان «یاد آن که نماند» آغاز کرد و در آن نکاتی را در سوگ آل احمد نوشت:
«نویسندهیی بود که از میان مردم برخاست، که از مردم نبرید. با دو جنبش بزرگ همگامی کرد و، همراه همگنان هر بار همآغوش شکست. قلم را در تکاپوی دردمندیها و درماندگیها فرسود و هم این شیوه، همگام با عوامل دیگر، فرسودگیِ جانش را به بار آورد.
… مرگ نابههنگام او از دیدگاه عاطف، بهویژه در سرزمینی که باید با نورافکن دنبال آدم گشت، ضربتی بود تکاندهنده برای دوستان. اما این ضربت، هرچند دردناک، در نظام ارزشها دگرگونی پدید نمیکند. سنت بزرگ و سالخورد، مردهپرستی و بهرهبرداری از کار آنها که به ابدیت پیوستهاند، ارزانی روشنفکرانی باد که مسئولیتشان در فراهم ساختن روزگار و زندگیهای دشوار و نفسگیر دربست و یگانه است. پیرامون جلال نیز از ششلولبندهای ادبی تهی نبود.»
طبیبزاده اشاره میکند زمانی که وثوقی این یادداشت را مینوشت هنوز «یک چاه و دو چالهٔ» آلاحمد را نخوانده بود، که اگر خوانده بود شاید اصلاً قید نوشتن این یادداشت را میزد، یا اگر هم مینوشت از تمجیدهایش میکاست و بر دشنامهایش میافزود. از نظر امید طبیبزاده آلاحمد به هنگام نوشتن جزوهٔ «یک چاه و دو چاله…» هیچ امیدی به انتشار آن مطلب در زمان حیات خودش نداشته، اما او آن جزوه را برای منتشر کردن نوشت، کما اینکه پس از مرگش هم به محض مساعد شدن اوضاع سیاسی، این جزوه را منتشر کردند.
آیا این محتواها میتوانند ما را خشنتر کنند؟
این فیلمهای جاسوسی تنشها، دسیسهها و پنهانکاریهای رایج در دنیای جاسوسی و خبرچینی را با دقت وسواسگونه نمایش میدهند.
با اینکه نوجوانان امروزه کمی از مطالعه فاصله گرفتهاند اما میتوانیم با توصیهٔ کتابهای مناسب به آنها، عادت کتابخوانی را میان آنها رواج دهیم.
سیاست زندگی مبتنی بر روزمرگی البته انعطاف پذیر و سیال است اما فاقد الگوهای تثبیت شدهای است که نظم اجتماعی را امکان پذیر سازد.
من و بابام، فقط به قسمتهای خوب و شیرین رابطهی پدر و پسر نپرداخته است و به همین خاطر واقعی به نظر میرسد.