img
img
img
img
img

درس‌گفتارهای هشتم تا دوازدهم

درس‌گفتار هشتم

  نگره‌های ادبی شاهنامه

سخنران: دکتر مهدی محبتی

جلسه‌ی بیست‌وسوم، بیست‌وچهارم، بیست‌وپنجم

زمان: ۸۷/۵/۱۶، ۸۷/۵/۲۳، ۸۷/۵/۳۰

دین و دانش دو مبنا و پایه اصلی جهان‌شناسی فردوسی است که بر این اصول نظریه‌های خود را پایه‌ریزی کرده و بزرگ‌ترین شاهکار خود شاهنامه را برای جهانیان سروده است. دکتر مهدی محبتی، استاد دانشگاه رشته ادبیات با بیان این مطلب گفت: فردوسی مانند هر متفکری دو مبنا را پایه اصلی جهان‌شناسی خود قرار داده است که بر اساس این دو مبنا یعنی دین و ایمان، خرد و دانش نظریه‌های بلند خود را پایه‌ریزی کرده است.

وی که در هشتمین مجموعه از درس گفتارهای فردوسی سخن می‌گفت با اشاره به ایدئولوژی افزود: هر عقیده و ایدئولوژی که بر مبنای دانش نباشد از نظر فردوسی کارساز نیست، ایمان و دین، خرد و دانش در نگاه فردوسی مانند نور و چراغی است که اگر نباشد انسان راه به جایی نخواهد برد.

این استاد دانشگاه به علم و دانش اشاره کرد و گفت: علم و دانش نخستین و مهمترین مبنای فکری فردوسی است و خرد که نتیجه دانش‌گرایانه است بیشترین بار تأکیدی را در شاهنامه فردوسی دارد.

این شاهنامه‌پژوه به پشتوانه دین و خرد در زندگی انسان‌ها اشاره کرد و گفت: انسان در این هستی باید پشتوانه‌ای داشته باشد که این پشتوانه ایمان، دین، دانش، خرد و عشق است و انسانی که بی‌پشتوانه است نمی‌تواند شاهکار خلق کند.

مولف کتاب «فارسی عمومی نو با نگاهی تازه به شیوه ساخت، پرداخت و دریافت اثر ادبی» یادآور شد: تمام شاهکارها محصول عشق و ایمان است کسی که عاشق نباشد نمی‌تواند شاهکاری که فردوسی خلق کرد، بیافریند.

وی افزود: فردوسی نگره‌های خود را درباره ادبیات و اثر ادبی در شاهنامه آورده است، مهم‌ترین رکن نگره ادبی فردوسی فهم این مسأله است که آیا یک اثر ادبی از ساحت ادبی برخوردار است یا از اجزای پراکنده شکل گرفته است.

این ادبیات‌پژوه به مقایسه مثنوی و شاهنامه پرداخت و خاطرنشان کرد: در مثنوی هر دو مصرع هم‌قافیه می‌شود و دست شاعر باز است و به‌راحتی می‌تواند شعر بگوید، مثنوی از نظر فرمی ساده‌ترین نوع شعر در ادبیات فارسی است اما در شاهنامه کار شاعر بسیار مشکل می‌شود.

نویسنده کتاب «بدیع نو: هنر ساخت و آرایش سخن»، افزود: پی‌افکندن یک طرح، زمینه ذهنی می‌خواهد که فردوسی در شاهنامه از نظم، کاخی بلند می‌سازد و در ذهن او کل این کاخ بلند یک معنا دارد. شاهنامه به مثابه یک درخت است که ریشه‌های آن در دوره جوانی فردوسی شکل گرفته و میوه‌هایش در دوره کهنسالی به بار می‌نشیند.

محبتی به بیت ابتدای شاهنامه اشاره کرد و گفت: در بیت به نام خداوند جان و خرد، کزین برتر اندیشه برنگذرد/ بیست سال اندیشه نهفته شده است هیچ شاعری درباره خداوند شعری به استحکام فردوسی نگفته است، این شاعر بزرگ شروع را متناسب با متن نوشته است.

این شاهنامه‌پژوه به عصاره خرد اشاره کرد و گفت: جان عصاره خرد و خرد عصاره حس و حس نتیجه تکامل جماد به نبات است، نبات علاوه بر وجود و حرکت حس دارد و حیوان علاوه بر وجود فهم دارد و انسان در وجودش دو نیروی فوق‌العاده دارد.

وی افزود: عقل مجموعه حس‌هایی است که از طریق حواس مشترک در وجود ما قرار گرفته و در این مخروط هستی خدا تنها جان و خرد را خلق می‌کند و می‌بینیم فردوسی در تک‌تک ابیاتش اندیشیده است.

نویسنده کتاب « المعجم فی آثار ملوک العجم» افزود: دیدگاه فردوسی درباره ابیاتش در شاهنامه بسیار گسترده و خردگراست، از این رو معتقد است اگر یک واژه از نظر من بیهوده در شاهنامه رد شود به خودم تسلیت خو اهم گفت زیرا در تک‌تک واژه‌ها، داستان‌ها و گفته‌هایم اندیشیده‌ام.

این استاد ادبیات دانشگاه به واژه «هش» در شاهنامه به معنی هوشیار اشاره کرد و گفت: هش در شاهنامه به معنی عقل نیست و قدرت عقل را نشان نمی‌دهد بلکه بر اسرار هستی و با معنای دین و خرد فردی پیوند می‌خورد آدمی که گیج و خواب‌آلود است نمی‌تواند هوشیار باشد.

نویسنده کتاب «پهلوان در بن‌بست» افزود: چه چیزی در ذهن فردوسی است که جوانی خویش را فدای خلق این اثر بزرگ می‌کند؟ این شاعر فرزانه حیات غریزی را رها می‌کند و به معنویت‌گرایی پیوند می‌خورد و به سمت نوع دیگری بودن حرکت می‌کند و اینجا آغاز حیات معنوی فردوسی است که از لذت‌های دنیوی می‌گذرد و به معنویت دست می‌یابد.

وی افزود: برای فهم نگره‌های ادبی فردوسی توجه به ظرایف لازم است زیرا شاهنامه تنها محصول ذهنی فردوسی نیست بلکه شاهنامه تمام زندگی فردوسی است که به صورت کتاب درآمده و مهمترین کلید شاهنامه توجه به ساختار آن است.

وی با اشاره به شناخت فردوسی خاطرنشان کرد: گام نخست برای شناخت فردوسی خود شاهنامه است و هیچ چیز بالاتر از خود شاهنامه نیست، گام دوم نام فردوسی به عنوان یک انسان خوش‌نام است که در فرهنگ پهلوانی مهمترین مسأله نام انسان است که به نیکی یاد شود از این رو فردوسی از طریق شاهنامه تولد دوباره کرده است.

وی در ادامه با اشاره به تاریخ ایران باستان یادآور شد: هدف فردوسی انتقال ایران باستان به روزگار کنونی است و شاهنامه پل انتقال معنویت ایران باستان به معنویت ایران اسلامی است، فردوسی نگهدار زبان پارسی و نخستین راه خود شاهنامه است.

نویسنده کتاب «سیمرغ در جستجوی قاف» افزود: تذکره‌ها مهمترین منابع در کشف ادبیات گذشته است و ادبیات مهمترین میدان شناخت تاریخ و فرهنگ ماست نه کتاب‌های تاریخی، زیرا مورخ در آن روزگار مجبور است به کام دل سلطان و پادشاه حرف بزند اما ادیب اینگونه نیست.

این استاد دانشگاه یادآور شد: در دوره فردوسی شخصیت واقعی سلطان محمود از کتاب‌های تاریخی به‌دست نمی‌آید بلکه از دیوان ناصرخسرو می‌توانیم آن را ببینیم. شاعر گاهی اوقات برای دل خود حرف می‌زند و اگر از کتاب‌های تاریخی به مسأله‌ای بنگریم از طریق ادبیات این ذهنیت می‌شکند.

وی افزود: ادبیات فارسی آزمایشگاه بزرگ تاریخ گذشته ماست و نسل فردا وضعیت ما را از نوشته‌ها و گفته‌های ما می‌بینند زیرا ادبیات نقل وقایع نیست بلکه بیان آرمان‌هاست. همچنین دیدگاه‌های شاعرانی نظیر سعدی، خاقانی، انوری و… درباره فردوسی مهمترین منابع کشف فردوسی بزرگ است و از این روست که سعدی می‌فرماید: چه خوش گفت فردوسی پاکزاد، که رحمت بر آن تربت پاک باد.

این استاد دانشگاه خاطرنشان کرد: شاهنامه فردوسی اجزای از هم گسیخته نیست، بلکه به مثابه یک کلیت است که بیت‌های آن با زنجیره وصل به هم پیوسته می‌شوند. ساختار شاهنامه در کلیت طرح مباحث، الگو گرفته از کتاب‌های مقدس به ویژه قرآن است.

وی افزود: شاهنامه درختی است که ریشه‌هایش در جوانی فردوسی شکل گرفت و میوه‌هایش در دوره کهنسالی به بار نشستند. فردوسی از معدود متفکرانی است که به صورت غیرمستقیم دیدگاه‌هایش را بیان می‌کند، زیرا شخصیت فردوسی دریاگونه و دریاوش است و نشان می دهد که تفاوت انسان‌ها به میزان ظرفیت روحی آن‌هاست. اگر هنر تحلیل شود، ذات آدمی به صورت ناخودآگاه دنبال تحلیل مسائل است و دین، هنر، عرفان و… برای پایایی خویش دنبال بررسی و تحلیل مسائل است.

نویسنده کتاب «پهلوان در بن‌بست» افزود: در زبان هنر در بعد خلاقیت یک نوع زبان رمزآلودگی وجود دارد که ارزش کار بزرگان ادبیات را نگه‌می‌دارد. فردوسی از سنخ انسان‌هایی است که حدیث، قرآن، تاریخ ایران باستان و… را می‌داند و از تمام آن‌ها الهام گرفته است و هرچه ذهن عمیق‌تر باشد، نوع درک از او و آثارش نیز عمیق‌تر می‌شود.

نویسنده کتاب «بدیع نو: هنر ساخت و آرایش سخن» افزود: اگر بخواهیم دیدگاه داروینیسم را بررسی کنیم که انسان میمون بوده و در تکامل به انسان تبدیل شده است، دچار مشکل هویتی عظیمی می‌شویم و تقدس انسانیت از بین می‌رود و این مسأله نمی‌تواند با عظمت آفرینش جهان و انسان هماهنگی داشته باشد.

وی با اشاره به داستان‌نویسی قدیم افزود: در داستان‌نویسی قدیم شاعر همه کوشش خود را به کار می برد که مخاطب را به خود جلب کند ولی در داستان‌نویسی مدرن، حرف نهایی را مخاطب می‌زند. معنا به اندازه ذهن مخاطب است و «رولان بارت» نیز صحبت از مرگ مولف می‌کند و خواننده محور است و عقیده دارد هر خواننده‌ای که بهتر می‌فهمد، بیشتر می‌داند. عده‌ای معتقدند انسان ها در خلق شخصیت‌های داستانی و علت پایانی داستان‌های سنتی و کلاسیک، شریکند و هرکس به فراخور درک خود در داستان‌ها سهیم می‌شود.

محبتی با بیان این مطالب، به داستان‌های شاهنامه اشاره کرد و گفت: داستان‌های شاهنامه پر از رمز و راز است و باید بدانیم سیاوش، رستم، اسفندیار و… برای کدام تیپ اجتماعی اند. فردوسی در لابه‌لای داستان‌ها با توجه به نوع داستان‌های مذهبی و مقدس، طرحی دارد که هنوز کشف نشده است. یکی از مهمترین منابع نقد ادبی، انگیزش سرودن است و ما باید بدانیم انگیزش سرایش شاهنامه چه بوده است. هر شاعری یک انگیزه‌ای دارد که به خلق شعری دست می‌زند و اگر انگیزه نباشد، حرکت محال است.

این شاهنامه‌پژوه تأکید کرد: هر چه شاعر ذهنیت متعالی داشته باشد، انگیزه‌های متعددی برای سرودن می‌یابد. عنصری و فردوسی با توجه به زمینه‌های تاریخی و فرهنگی، انگیزه‌های بسیاری برای سرودن داشتند.

محبتی خاطرنشان کرد: کلمه‌ها در شاهنامه چراغ‌های روزگارند و برخورد واژه‌ها گسترش دانایی و روشنایی است. فردوسی نشانه انتقال یک فرهنگ بزرگ گذشته به زبان معاصر و نگهداشت این فرهنگ برای فردای جامعه است.

این استاد دانشگاه یادآور شد: فردوسی نمی‌خواست با زبان عربی مبارزه کند، بلکه هدف از سرودن شاهنامه از دیدگاه نقد ادبی، ارائه یک الگوی کامل انسانی است. جمشید، ضحاک، فریدون، رستم و… نمونه انسان‌هایی اند که در طول زندگی به جنبه‌های مختلفی گرایش می‌یابند.

وی به اسفندیار و رستم اشاره کرد و گفت: اسفندیار پاک، اما پوک است و بی‌تعقل می‌خواهد پاکی را گسترش دهد. در برابر او، رستم مظهر خرد و داد است. الگوهایی که فردوسی مطرح می‌کند و از سیاوش نام می‌برد، نمونه انسان‌هایی اند که می‌خواهند پاک بمانند.

این شاهنامه‌پژوه به انگیزه سرودن شاهنامه اشاره کرد و گفت: فردوسی در مرحله نخست انگیزه سرودن خود را دادن یک طرح انسانی برای گرداندن جامعه مطرح می‌کند که بر مبنای خرد و عدالت بنیان نهاده شده است.

وی افزود: یک وجود عقلانی و دادگر بیشترین بار تأکیدی را در شاهنامه دارد و انگیزه دیگر به دست آوردن نام است و نمی‌خواهد در تاریخ بی‌نام بمیرد. امروزه نام برای ما بی‌اهمیت است ولی انسان گذشته این طور نمی‌اندیشید و معتقد بود که هر کس نام به‌دست بیاورد، نمی‌میرد.

محبتی به نام‌های ایران باستان اشاره کرد و گفت: نام‌های ایران باستان بیشتر صفت است تا نام و قبل از اینکه اسم باشد، صفت محسوب می‌شود. نام فردوسی، خداوندگار رستم است و داستان چیزی جز خلق قهرمانان نیست. جنگ و صلح تولستوی 4000 شخصیت داستانی و کلیدر دولت‌آبادی 60 شخصیت داستانی دارد. از این روست که ما نظامی را از لیلی و مجنون و خسرو و شیرین می‌شناسیم و هنگامی که کسی افسانه می‌گوید، کم‌کم به افسانه تبدیل می‌شود. همه زندگی ما خلق افسانه است.

این ادبیات‌پژوه خاطرنشان کرد: دومین انگیزه سرودن شاهنامه، مسائل اقتصادی است. فردوسی نیز مانند همه انسان‌های تاریخ مشکل معیشتی داشت. کسی که به دنبال علم می‌رود، هم جان را فدا می‌کند و هم مال را و همه بزرگان تاریخی با این مسأله درگیر بودند

وی به دیگر انگیزه‌های سرودن شاهنامه اشاره کرد و گفت: یکی از اهداف فردوسی، رسیدن به تأمین مالی و وضعیت اقتصادی تثبیت شده است و دیگری، نقد اوضاع سیاسی عصر خود است. همچنین تثبیت ارزش‌های بزرگ دینی، اراده یک الگوی مناسب برای شاعر ایران زمین است.

این استاد دانشگاه یادآور شد: هر کودکی که نام ایران را می‌آورد، نام فردوسی نیز بر زبانش جاری می‌شود. شاهنامه کارخانه تولید زبان فارسی است و هفتاد درصد واژه‌های شاهنامه، ساخته خود فردوسی است.

وی به نقد عملی از دیدگاه فردوسی پرداخت و افزود: دو مسأله نقد عملی و هرمنوتیک و تأویل متن از دیدگاه فردوسی بسیار پراهمیت است. فردوسی از نخستین شاعران در زبان فارسی است که عملا به نقد متون خود پرداخته است. قبل از فردوسی نیز درگیری‌های لفظی بوده که شهید بلخی نقد کوتاهی بر شعرای عهد خود و از شعرای دوره سامانی دارد، همچنین سلسله نقدین عنصری و قزایری در قصیده لامیه معروف است. منوچهری متأخرترین شاعران قبل از خود را نقد می‌کند و در اشعار فرخی نیز نقدهای مهمتری می‌توان در متون گذشته یافت.

این شاهنامه‌پژوه یادآور شد: فردوسی به دو دلیل عمده نقد پراهمیتی از کارهای قبل از خود می‌کند یکی اینکه می‌خواهد شاهنامه را یک اثر تازه و ممتاز معرفی کند و مجبور است بگوید در این کاری که من پیشی گرفتم اگر چه کسانی قبل از من شروع کردند ولی من مقصر نیستم و مجبور است نگاهی به سمت شاهنامه‌نویسی پیش از خود بیندازد. شاهنامه فردوسی امتداد کار دقیقی در گشتاسب‌نامه است. در عهد فردوسی شاهنامه‌نویسی داریم و حدود سیصد نفر به نثر و نظم مشغول شاهنامه نوشتن بودند. از آغاز تجدید حیات زبان فارسی تا عهد فارسی که دوره رنسانس ایرانی به‌شمار می‌آید در فرهنگ ایران نیز اثر بسیاری گذاشت. درباره رنسانس آنچه در اروپا رخ داد یک نشانه نیز در فرهنگ ما وجود داد و برگشت به منابع اصیل سنتی، احیای زبان و مواریث کهن در ایران نقش برجای گذاشت ولی رنسانس در ایران ناتمام ماند و با ظهور غزنویان و ادامه قشریت بنیادینی که توسط سلطان محمود و جانشینانش نهادینه شد بر فرهنگ ایران امکان امتداد رنسانس نبود و از همان زمان فرهنگ ما دچار چرخش عظیمی شد و نتیجه آن را در حمله مغول مشاهده می‌کنیم.

وی افزود: عقلانیت و پایه‌های دموکراسی تقریبا لطیفی در دوره سامانیان شکل گرفت و میل به فردگرایی، فردیت و تا حدودی دانش‌گرایی گسترش یافت ولی با ظهور محمود غزنوی تا حدودی از بین رفت و فرهنگ ریا نهادینه شد. اوج نهضت رنسانس ایرانی خود را در فردوسی نشان داد و فردوسی برای گریز از این مسأله قبل از اینکه شاهنامه را عرضه کند نقد بسیار دقیقی به ابیات دقیقی می‌اندازد آن ابیات معروف که در آغاز گشتاسب‌نامه آورده و 1000 بیتی که دقیقی سروده در متن شاهنامه جای گرفته است. نگاه به ابیات فردوسی ما را با چند مسأله آشنا می‌کند و مهم‌ترین اشکال فردوسی بر دقیقی این است که کتاب دقیقی هیچ ساختار منسجمی ندارد و همه همت فردوسی در این 30 سال صرف ساختار بخشی به شاهنامه شده و مشغول پیوند دهی یا پیوند دادن به شاهنامه بوده است. فردوسی با توجه به دید فوق‌العاده تیزی که به ساخت ادبی دارد وقتی به گشتاسب‌نامه نگاه می‌کند درمی‌یابد که این کتاب ساختار ندارد و مجموعه‌ای پریشانی از گفته‌هاست.

محبتی به روحیه دیگر شاعران اشاره کرد و گفت: روح سعدی روح حماسی نیست و به شوخی و طنز جای آن را در ابیاتی مطرح کرده است. جامی می‌گوید سعدی حماسه را نمی‌شناسد و فردوسی قضاوتش از دقیقی این است که دقیقی مرد حماسه نیست و معتقد است کسی که اسیر عشرت‌های جسم است محال است بتواند 30 سال بر سر یک مطلب پایداری می‌کند. اگر برای به‌دست آوردن آینده ملی و سرنوشت حیات به عشرت‌های شبانه خود فکر کنی اینها قدرت سرپیچی را از تو می‌گیرد و تو را به اندازه عشرت‌ها کوچک خواهد کرد. قضاوت فردوسی نه توهین به دقیقی و نه خروج از هنجارهای مباحث نقد، دروغ و بهتان واقعیت‌های زندگی است زیرا دیگران نیز آن را تأکید کرده‌اند. فردوسی معتقد است که در پشت کتاب دقیقی طرحی نمی‌بینیم و برای فردوسی غیر از مسأله ساختار، روانشناسی شاعر نیز بسیاری مهم است. هر شاعری هر مطلبی را نمی‌تواند به نظم درآورد. یک عده مرد میدان تغزل، قصیده، پند و حماسه هستند و هر شاعری در یک وادی بسیار قوی است. حافظ غزل‌سرای بسیار بزرگی است و وقتی وارد قصیده شده دیگر آن حافظ نیست. هر شاعری در یک میدان می‌تواند توانمند باشد. وقتی شاعری طماع است نمی‌تواند برای حماسه‌های بلند پایداری کند طمع تا جایی امکان خلاقیت می‌دهد ولی نمی‌تواند به نتیجه برسد. شاعر زمانی که طمع را می‌کشد به آزادی می‌رسد به قول ناصرخسرو کسی که بسیار ترسوست نمی‌تواند غرور ملی داشته باشد. وقتی شاهنامه را نگاه می‌کنید فردوسی با این واژه‌ها شمشیر می‌کشد و محو واژه‌هاست.

وی افزود: فردوسی شخصیت دقیقی را به خاطر وضعیت خاص روحی و روانی مطرح می‌کند و معتقد است که این مرد میدان حماسی نخواهد بود. دقیقی یک مقدار سرسپردگی دارد و در پی اثبات این مسأله است که با آمدن زرتشت ایران و حکومت‌ها چه شده‌اند و شروع گشتاسب‌نامه از خواب پادشاه‌گشتاسب است و درخت تناوری که بر ملت ایران ظاهر می‌شود و فردوسی می‌گوید این اثر جهت‌دار است و کار جهت‌دار با خلاقیت مطلق جور در نمی‌آید شاعر زمانی که با خود مطلق است می‌تواند آزادی‌های روحی خود را نشان دهد. همچنینن رهایی است که شاعر را به خلاقیت مطلق می‌رساند. آن لحظه که شاعر می‌خواهد به حمیت برسد برق زرق و برق دنیا چشمش را مسحور می‌کند. ناصرخسرو وقتی خودش رها می‌شود به اوج خلاقیت می‌رسد ولی هنگامی که در پی اثبات عقاید اسماعیلیه است وی را محدود می‌کند. فردوسی هنگامی که خودش را بی‌هیچ گونه ذهنیت و عقاید از پیش تعیین شده می‌کشاند شعرهایش بی‌نظیر است ولی هنگامی که می‌خواهد بگوید من چارچوب دارم شعرش ضعیف می‌شود و وقتی مثل یک آدم تعیین نشده قالب دار حرف می‌زند ضعیف شعر می‌گوید. شعر زمانی صورت می‌گیرد که آن لحظه احساس رهایی و وصل دریای جان ایجاد شود و ما در دریا خلاصه شویم.

وی به مقایسه اشعار فردوسی و دقیق پرداخت و گفت: بسیاری الفاظ ناتراشیده و الف‌های اطلاق در اشعار دقیقی وجود دارد، دقیقی ۹۰درصد بیشتر الف اطلاق و اشباح در آخر ابیات آورده است بدون آنکه نیازی به آن‌ها باشد شاید دقیقی در آغاز راه بوده و بر الفاظ و واژه‌ها تسلط نداشته است. فردوسی دلسوزی در تک‌تک واژه‌ها دارد و معتقد است که اگر یک واژه آن‌طوری نباشد که من می‌خواهم و ۵۰۰ کلمه غیر و نابجا در شاهنامه باشد تمام شاهنامه را قربانی می‌کنم. در مورد دقیقی شعر دیگری دارد و در اشعار وسواس به خرج می‌دهد. اگر شاعر مجبور است الفاظ اضافه بیاورد نشانه ضعف خلاقیت شعری است و اگر مجبور نیست نشانه تنبلی و اهمالش در باز ساییدن واژه‌هایی است که در شعر وجود دارد. شعر گاهی اوقات جوششی و مثل سیلاب از جان شاعر بیرون می‌آید و آرام‌آرام باید با تصفیه گل و لای را کنار بگذارد و گاهی اوقات کوششی به‌وجود می‌آید که باید ذره‌ذره آن را درست کرد، اگر شعر شاعر جوششی است و شاعر آن را پالوده نکند تاریخ این کار را خواهد کرد. اگر بسیاری از اشعار مولانا پالوده می‌شد و گل و لای آن گرفته می‌شد بهتر بود و امروز ما با بعضی از اشعارش مشکل داریم. شعر و گسسته‌نمایی یکی از شیوه‌های جذابیت شعر در مولاناست و عمده این‌کار را کرده است.

محبتی یادآور شد: فردوسی می‌گوید من شاهنامه را گفتم که شهریار و همه تاریخ قضاوت کنند و نشان دهد سخن گفتن نابکار چه تفاوتی با سخن گفتن کارآ دارد. اگر گشتاسب‌نامه دقیقی مانده به یومن برکت فردوسی است. بزرگان فرهنگ و علم جزو ایثارگرترین انسان‌های دنیا هستند و مجبورند خودخواهی را بکشند نخستین شرط بزرگی نفی خودخواهی‌هاست. روح خودخواهی در چنبر خود همه ذهن‌های افراد را گرفته و برای ایثارگری باید خودخواهی را در درونمان از بین ببریم.

وی به تأویل متن شاهنامه فردوسی اشاره کرد و گفت: متن ادبی یک لایه دارد و یا مانند متون مقدس می‌تواند لایه‌های متعدد داشته باشد. فردوسی مسأله تأویل را پیش چشم داشته است. فردوسی شیعه اسماعیلیه بوده و گرایش‌ها، نوع نگاه و مسائلی را در ابتدای شاهنامه آورده از این رو گرایش باطنی نیز داشته و معتقد است که هستی، کل گرایش و حقیقت واقعی هستی نیست بلکه پرده‌هایی هستند برای واقعیات که باید از آن بگذری تا به آن حقایق برسی. آیا برای فردوسی ظاهر داستان‌ها مهم بوده و یا لایه‌هایی آن مهم بوده است؟ فردوسی گاهی به صراحت و گاهی تلمیح می‌گوید نگاه من به داستان‌ها نگاه نو نیست این داستان‌ها ظاهرش واقع می‌آید ولی حقیقت آن است که واقع ظاهر می‌آید. آیا هفت خوان رستم یک واقعیت تاریخی است و یا سلوک فردی روح بزرگ فردوسی است. خود رستم شخصیت رمزی نمادین است و یا واقعی است. فردوسی می‌گوید خلوت‌های من را هیچ کس ادراک نکرد حتی اهل بیت من و تنها بانوی فردوسی است که این حرمت را نگه‌داشت و خود می‌تواند داستان نمادینه باشد برای زندگانی همسران در این روزگار کنونی.

این شاهنامه‌پژوه یادآور شد: فردوسی در چندین موضع این نکته را باز می‌کند که داستان‌های شاهنامه داستان‌های ظاهری صرف نیست. در سرتاسر ادبیات فارسی بیتی به محکمی فردوسی در مورد انسان گفته نشده است. در نگاه فردوسی فلسفه خلقت بر اساس انسان مداری می‌چرخد فطرت یعنی خلقت و وقتی که آخرین مرحله قیامت برسد باز انسان محوریت دارد. دیو در شاهنامه زیاد آمده است دیو با دیپ هم‌ریشه است دیوان اصل آن دیپان است و به معنای نوشته است. این دیوهایی که بومی ایران بودند قبل از آمدن آریایی‌ها بسیار با فرهنگ بوده و خط را بلد بودند و با نوشتن آشنایی کامل داشتند و تهمورث دیوبند اینها را به بند می‌کشید و در صورتی آن‌ها آزاد می‌کرد که به هر کدام از ایرانی‌های مهاجر و آریایی‌ها خط و نوشتن را یاد بدهند و همین مبنا ریشه نوشتن دیپ شده است. ولی معنی دیو در شاهنامه چیست؟ خط روشن تأویل از اینجا در شاهنامه آغاز می‌شود یعنی هر جا که من می‌گویم دیو آن را به اقوام ساکن قبل از آریایی‌ها نسبت ندهید بلکه دیو نماد انسان‌هایی است که آدم‌نما هستند و حقیقت آدمی ندارند. صحبت تأویل یکی از مهمترین مباحث نقد ادبی در شاهنامه است. در حقیقت فردوسی را می‌توان در ادبیات فارسی به نوعی بنیانگذار نقد تأویلی و هرمنوتیک در ادبیات فارسی دانست و از این منظر به نقد شاهنامه، زندگی فردوسی و قهرمانان شاهنامه فردوسی از منظر تأویلی به بحث و گفت‌وگو پرداخت.

درس‌گفتار نهم

  رستم و شغاد

سخنران: دکتر محمدتقی راشد محصل

جلسه‌ی بیست‌وششم

زمان: ۸۷/۶/۶

داستان رستم و شغاد در شاهنامه استاد توس، پایان زندگی قهرمان بزرگ حماسه جاودان فردوسی و فرجام بخش پهلوانی است و یکی از گیراترین و دلنشین‌ترین بخش شاهنامه به شمار می‌رود.

دکتر محمدتقی راشدمحصل، متخصص فرهنگ و زبان‌های باستانی با بیان این مطلب گفت: هنگامی که رستم از شاهنامه برود، کلام فردوسی، فضای حاکم بر داستان‌ها و شکوه سخن فردوسی رنگی دیگر می‌گیرد.

وی که در نهمین مجموعه از درس گفتارهای فردوسی سخن می‌گفت، با اشاره به نقش رستم از دیدگاه فردوسی افزود: این‌ها عواملی هستند که صحنه‌آرایی داستان شاهنامه را عوض می‌کند، فردوسی را غمی فرامی‌گیرد و از این روست که در آغاز آن داستان از تنگ‌حالی و اندوه سخن می‌گوید و کوتاه بیان می‌کند و زمینه را برای بیان مرگ رستم آماده می‌سازد.

استاد فرهنگ و زبان‌های باستانی خاطرنشان کرد: اندوه از مقدمه داستان آشکار است و بی‌حوصلگی شاعر احساس کردنی‌است، اما نفوذ غم در خواننده دیده نمی‌شود بلکه بی‌ارزشی جهان، گذرایی زمان و بدعهدی روزگار بیشتر آشکار است.

وی با اشاره به مرگ رستم افزود: مرگ رستم نیز مانند زندگانی او حماسی است. رستم همراه با اسب باوفایش رخش، در چاهی پر از نیزه و خنجر که نابرادری او، شغاد بر سر راه او کنده بود، می‌افتد و پیش از آن‌که بمیرد، شغاد را با یک تیر به درختی در فراز چاه می‌دوزد.

راشدمحصل یادآور شد: داستان رستم و شغاد ۳۴۸ بیت از شاهنامه را در برمی‌گیرد و یکی از جذاب‌ترین و گیراترین بخش از شاهنامه فردوسی به شمار می‌رود. وقتی رستم در فضای شاهنامه نیست، سراینده و خواننده شاهنامه احساس تنهایی می‌کند و خود را نومید و بی‌یاور می‌بیند.

نویسنده کتاب «نجات‌بخشی در ادیان» یادآور شد: عظمت رستم در شاهنامه به گونه‌ای است که بعد از مرگ رستم، خود فردوسی نیز دیگر دل بسته زندگی نیست و تمایل دارد شاهنامه‌اش را به پایان برساند لذا این معنی را می‌توان از فضای پایانی داستان رستم و شغاد بعد از نابودی خاندان زال دریافت.

وی افزود: به خوبی می‌توان دریافت که مقدمه داستان رستم و شغاد از درونی دردمند و پراندوه برمی‌خیزد. از این روست که سخت کوتاه است؛ گویی گوینده می‌خواهد به عنوان یک رویداد آن را به قلم آورد.

نویسنده کتاب اوستایی«سروش یسن» خاطرنشان کرد: راوی داستان، خود از خاندان رستم است و نژادش به سام نریمان می‌کشد و نه تنها راوی است بلکه راوی روایت‌های رستمی نیز هست و زبانی نغز و دلی آکنده از خرد دارد.

وی افزود: در سراپرده زال، کنیزی بود نوازنده رود و سخنور که هنگامی که رودابه فرزندی به دنیا آورد، ستاره‌شناسان اختر او را تباه دیدند و زال غمگین از آنچه شنیده، با اندوه او را شغاد نام نهادند.

مصحح متن کتاب «زند بهمن یسن به همراه آوانویسی» خاطرنشان کرد: شغاد هنگامی که توانا می‌شود، سپهدار کابل، دختر خویش را به همسری او درمی‌آورد و این یادآور پیوند رودابه دختر مهراب کابلی با زال پدر رستم و شغاد نیز هست و می‌تواند از مقوله انتقال عوامل اسطوره‌ای به اسطوره دیگر نیز باشد. بدین سان شغاد در دربار شاه کابل عزت می‌یابد و قدر می‌بیند.

مولف کتاب «کتیبه‌های ایران باستان» خاطرنشان کرد: کابل باج‌گزار رستم است و شغاد اکنون که دختر شاه کابل را به همسری گرفته است، انتظار دارد که برادر از این پس باج را ببخشد اما رستم چنین نمی‌کند و این مسأله مهتر کابل را سخت گران می‌آید.
وی افزود: شغاد با مهتر کابل، گله خویش به گونه‌ای باز می‌گوید که متضمن نوعی توهین به رستم نیز هست و این دو نفر شبانه با هم رایزنی می‌کنند و بر نابودی رستم هم‌داستان می‌شوند.

عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات فرهنگی خاطرنشان کرد: این تدبیر و هم‌داستانی آن است که شاه کابل بزمی می‌آراید و در آن بزم به هنگام مستی شغاد را به عمد گوید و او به قهر به سوی زابلستان رود و نزد برادر از رنج مهتر کابل بنالد تا رستم برآشوبد و به نبرد سوی شاه کابل آید و این سو کابل‌شاه نخجیرگاهی بیاراید، چاه‌هایی بکند و ژرفای آن‌ها را با سلاح بیاگند و سر چاه‌ها را سخت کند و رستم و یاران را بر آن بگذراند تا در چاه فروافتد و بدین سان نابود شوند و بر این قرار انجمنی آراسته می‌شود.

وی افزود: شغاد دل به تیرگی‌ها آلوده و بر نابودی رستم مصمم است، فریبکارانه سخنانی می‌گوید که او را نسبت به امیرکابل به خشم می‌آورد، شغاد کامرواست اما هنوز نیت پلید خویش را کامل نمی‌بیند. رستم تنها نبرده‌ای دلیر است که بر نابودی سپاهی قادر است از این رو باید کوشید که همراهان او نیز به حداقل برسند تا شغاد آسوده خاطرتر باشد پس مهتر کابل را کم ارج و بی‌بها می‌کند و زبان به ستایش دلاوری‌های رستم می‌گشاید و رستم می‌پذیرد که خود و برادر دیگرش زواره (که یار همیشگی او در نبردهاست) و یکصد مرد جنگی آماده عزیمت به کابل و گوشمالی امیر شوند.

این زبان‌شناس یادآور شد: شاه کابل از رویارویی با رستم بیمناک است، بنابراین تا او را می‌بیند، فریبکارانه او را می‌ستاید و از کرده ناسنجیده خویش درباره شغاد پوزش می‌خواهد. از این رو جشنگاهی خرم می‌آراید، می، رود و رامشگران را فرا می‌خواند و رستم را به شکار برمی‌انگیزد و اینسان چشم خرد پهلوان که همیشه در سختی‌ها آینده هولناک را پیش‌بینی می‌کند از دید فرو می‌ماند و سپاه در دشت پراکنده می‌شود.
وی افزود: شگفتا که رخش، یار همیشگی رستم، خاک ریخته و تازه را می‌شناسد و از رفتن بازمی‌ماند اما رستم، شیر میدان رزم که اسیر تقدیر است، او را با تازیانه‌ای به حرکت اجباری وامی‌دارد و به مرگ‌جای هدایت می‌کند.

مولف کتاب «اوستا» از مجموعه از ایران چه می‌دانم، خاطرنشان کرد: گام نهادن بر رخش همان و سپاه و سوار به چاه درافتادن همان و فردوسی اینجاست که مرگ قهرمان را کوتاه، راست و پرتأثیر بیان می‌کند. از دیدگاه فردوسی، سخن گفتن هرچه کوتاه‌تر از مرگ قلب تپنده مردی مردانه که به تنهایی هویت ایرانی در گستره تاریخ و پهنه زمین به‌شمار می‌رود، سنجیده‌تر و بهتر است.

وی افزود: رستم در آخرین لحظات زندگی نیز خردمندانه و بزرگوارانه پاسخ می‌دهد اما انتقام از متجاوز را فراموش نمی‌کند و آن را به پسرش وامی‌گذارد. اگر چه دیگران در پایان زندگی آنگاه که دل از حیات می‌برند کمتر به درستی می‌اندیشند اما تدبیر قهرمان که عمری را با تیغ، شمشیر، کمان، نیزه و سلاح جنگی به سر برده است از قدرت اندیشه او مایه می‌گیرد و شغاد که از قدرت اندیشه برخوردار نیست به پایان کار نمی‌اندیشد و رستم مردانه برادر بی‌خرد و سنگدل خود را با درخت به هم می‌دوزد وشغاد با آهی سرد با زندگی وداع می‌کند.

راشد محصل به ویژگی‌های اصلی داستان رستم و سهراب اشاره کرد و گفت: عامل یا عواملی که در داستان رستم و شغاد وجود دارد با داستان‌های دیگر مشترک است و احتمالا از آن‌ها مایه گرفته و به چند ویژگی اصلی تقسیم می‌شود. نخست اینکه کوتاهی داستان نشانه اندوهی است که در بیان داستان مشهود است، مرگ پدیده‌ای طبیعی است اما فردوسی هیچگاه از مرگ قهرمانان بویژه آنجا که در صحنه جنگ می‌گذرند اینسان کوتاه و از روی اندوه سخن نگفته است، فردوسی به سابقه دریافت استادانه خویش به توصیفی کوتاه می‌گذرد و رستم چه بزرگوارانه سپاس خداوند را می‌گوید و آمرزش می‌طلبد.

وی افزود: دوم اینکه نقش پررنگ تقدیر در این داستان است، درباره مرگ رستم داستان‌های دیگری نیز وجود دارد، مثلا رستم خود می‌میرد یا کسی غیر از شغاد او را می‌کشد و این اشاره به مسأله‌ای دارد که روایت‌های مختلفی از مرگ پهلوان ملی وجود داشته و فردوسی این روایت را برگزیده است. رنگ تقدیر بارها در این داستان جلوه می‌کند و فردوسی خود چندبار این پدیده را برجسته می‌کند.

راشدمحصل تقدیر را یکی از مسائل مهم در شاهنامه فردوسی برشمرد و گفت: تجلی تقدیر را در رفتارهای رستم نیز می‌توان دید با اینکه ستاره‌شناسان در آغاز از تباه کردن خاندان زال به وسیله شغاد خبر داده‌اند اما رستم وقتی با او روبرو می‌شود به سادگی بسیار آنگونه که کودکی پاکدل با سختی نرم فریب می‌خورد و گفتار برادر ناجوانمرد را باور می‌کند و دیگر اینکه رخش وفادار خویش را که در دریافت از بسیاری مردان فزون‌تر است و رستم را چند بار از مرگ رهانیده است به تاریانه ادب می‌کند و هشدار او را نادیده می‌گیرد.

وی افزود: از این موارد هم بگذریم داستان رنگ‌هایی دارد که آن را با داستان جم قابل قیاس می‌کند و اینگونه نیست که بگوییم داستان الگو گرفته از داستان جم است بلکه عناصری از داستان با آنچه درباره جم آمده همبستگی دارد توجه به این نکته لازم است که جم خود را از اجداد رستم شمرده است. جم علیرغم گناهی که مرتکب شده است از شخصیت‌های اساطیری محبوب ایرانی است همانگونه که رستم قهرمان ملی شده است اسدی توسی در گرشاسب‌نامه نیز به ارتباط نسبی جم و رستم اشاره دارد.

این استاد زبان‌های باستانی به برادرکشی در داستان رستم و شغاد اشاره کرد و گفت: برادرکشی نیز در هر دو داستان وجود دارد و می‌توان اندیشید که یکی از علل انتخاب داستان رستم و شغاد از میان داستان‌هایی که احتمالا در مرگ رستم وجود داشته است کشته شدن جم به دست برادر خود است. در داستان رستم و شغاد، شغاد برای ایمن بودن از دست رستم در میان درختی نهان می‌شود و رستم، شغاد و چنار را به هم می‌دوزد و در داستان جم نیز به روایتی جم در میان درخت نهان است و با اره برادرش به دو نیم می‌شود.

درس‌گفتار دهم

  مفهوم‌شناسی حکمت در شاهنامه

سخنران: دکتر حسن بلخاری

جلسه‌ی بیست‌وهفتم

زمان: ۸۷/۶/۱۳

حکمتی که در شاهنامه تجلی دارد مصداق آن بوذرجمهر حکیم و جاماسب است، حکمت شرقی که مبنایی گسترده‌تر از یک نظام فلسفی دارد و در رساله اخوان‌الصفا نیز به آن اشاره شده است.

دکتر حسن بلخاری  با بیان این مطلب گفت: شاهنامه نسبت مستقیم با فلسفه ایران باستان دارد و در مسلک اندیشه حکمایی چون بوذرجمهر و جاماسب بروز کرده و حکمت و فلسفه را به شکل زیبایی به تصویر کشیده است.

وی که در دهمین مجموعه از درس گفتارهای فردوسی سخن می‌گفت با اشاره به شاهنامه فردوسی از دیدگاه حکمت افزود: در نگاه نخست به صراحت می‌توان گفت که شاهنامه کتاب فلسفه نیست زیرا از ماهیت وجود و مراتب وجود بر ماهیت سخن به میان نرفته است و از مسائلی نظیر کثرت، وحدت، بسیط، مرکب به نحوی در ساحت شاهنامه خبری نیست. بحث حکمایی فلسفی تشکیک نور و مراتب نور است و شیخ بزرگ اشراق آن را در حکمت اشراق بروز کرده است و در شاهنامه نیز مصداق آن را در بوذرجمهر حکیم مشاهده می‌کنیم.

این استاد دانشگاه خاطرنشان کرد: شاهنامه کتاب حکمت و فلسفه نیست بلکه کتاب تاریخ، اسطوره و حماسه است و از کیومرث نخستین انسان میرا آغاز می‌شود ولی بدان معنا نیست که کتاب حکمت نباشد. شاهنامه کتابی نیست که بتوان در آن تنها به دنبال مباحث تاریخی، حماسی، داستان و اسطوره بود بلکه کتاب حکمت نیز به‌شمار می‌رود و در اندیشه بوذرجمهر حکیم و جاماسب بروز کرده است.

مولف کتاب «حکمت، هنر، زیبایی» خاطرنشان کرد: بوذرجمهر به عنوان مهم‌ترین مصداق حکمت در شاهنامه فردوسی است و شاهنامه نخستین متنی نیست که در تاریخ و فرهنگ ما ایرانیان از بوذرجمهر سخن گفته شده است، بلکه مقدم بر شاهنامه، در رساله اخوان‌الصفا در سال ۴۰۰ هجری به جایگاه این شخصیت و الا اشاره شده است. بوذرجمهر به عنوان مصداق کامل حکیم در شاهنامه فردوسی برآمده از منطقه‌ای است که حکمت، به ساحت عمل نزدیک‌تر است تا ساحت نظر، اگر چه در ساحت نظر عمیق و غنی است ولی ساحت عمل نیز در اندیشه حکمای آن روزگار بروز کرده است.

بلخاری تصریح کرد: معنای حکمت در شاهنامه اعتقاد به یک نظام حقوقی مسلم است که به دنبال تطبیق رفتار انسان با سرشت اوست نه تبیین اسرار سر به مهر عالم. در شاهنامه حکمت به معنای عملی وجود دارد، نه نظری. سال‌های سرایش شاهنامه در دهه‌های پایانی قرن چهارم و اوایل قرن پنجم، معاصر با دوره‌ای مهم در تاریخ حکمت و فلسفه ایرانی- اسلامی است. دوره‌ای که فارابی به عنوان بزرگ‌ترین فیلسوف اسلامی، فلسفه اسلامی را بنیان‌گذاری کرد و ابن‌سینا نگارش عظیم‌ترین متون فلسفی را به عهده داشت.

مولف کتاب «در انتظار نور» خاطرنشان کرد: مفاهیم فلسفی این دوره حساس و سرنوشت‌ساز در تاریخ فلسفه اسلامی، در شاهنامه حضور و ظهور چندانی ندارد. حکمت در شاهنامه، بازتاب مفهومی خاص از حکمت عملی است که در آن فکر و اندیشه، ابزار معرفت نیستند بلکه وسیله عمل به‌شمار می‌آیند. امروزه متفکران می‌خواهند بین حکمت و فلسفه خط بکشند، حکمت الهی یا فلسفه الهی به سادگی اجازه کاربرد همزمان و معنایی مشترک نمی‌دهد. حکمت قصه خاص خود را دارد و فلسفه نیز مسائل خاص خود را داراست.

این دکترای فلسفه هنر یادآور شد: در قرن سوم و چهارم فرهنگ ایرانی اسلامی اوج می‌گیرد و در اوایل قرن چهارم توسط کسانی چون فارابی بنیادگذاری می‌شود. فارابی نخستین فیلسوف جهان اسلام است و قبل از او کندی را داریم ولی کندی آن تأمل و تتبع فارابی را ندارد. فارابی فلسفه اسلامی را بنیادگذاری کرد و با ابداعات خود مفاهیم جدیدی را وارد فلسفه اسلامی کرد. تا پیش از فارابی قوه خیال قادر به پرواز تا نهایت نبود ولی فارابی برای اثبات جریان نبوت و وحی قوه تخیل انسان را چنان فرا می‌برد که قادر به سیر در فوق قمر نیز هست.

عضو گروه تخیل هنری فرهنگستان هنر به ابن‌سینا اشاره کرد و گفت: بعد از فارابی ابن‌سینا را داریم که در قرن چهار و پنج هجری نقش بسیار برجسته‌ای دارد و دوران بسیار مهمی به‌شمار می‌آید و اصطلاح حکمت و فلسفه جابجا در مترداف معنوی نیز به کار می‌رود. پیش از فردوسی گروهی داریم که کمتر از آن‌ها صحبت می‌شود ولی بسیار مهمند مانند اخوان‌الصفا و مواردی که مطرح می‌کند تأثیر بسیار زیادی بر حکمت و فلسفه ما گذاشته است.

مولف «در دایره معنا، شرح آیات معنوی در ابیات مثنوی» خاطرنشان کرد: گرایش اخوان‌الصفا ایرانی بوده و اهل تحقیق و مطالعه به شدت گرایش ایرانی داشته‌اند و حکمای بوذرجمهر و جاماسب را کسی مانند اخوان‌الصفا به رشته تحریر درآورده است.

در ساحت موسیقی نیز سه تئوری‌پرداز داریم صفی‌الدین، عبدالقادر مراغی و قطب‌الدین شیرازی که قطب‌الدین شیرازی یکی از مهمترین اشراق به‌شمار می‌آید.

عضو گروه نقد فرهنگستان هنر افزود: فردوسی ارسطو را تنها حکیم می‌داند زیرا ارسطو عالم مثل را قبول ندارد و حضور روح قبل از ماده را نمی‌پذیرد. ما ارسطو را فیلسوفی می‌دانیم که چندان دغدغه خدا ندارد و نمی‌توانیم او را حکیم الهی بنامیم ولی فارابی دغدغه خدا را دارد و می‌توان او را فیلسوف الهی نامید. ارسطوی رویای شیخ اشراق ارسطویی است که مسلمانان به غلط او را مولف فلوتین دانستند، ما مسلمانان در تاریخ فلسفه خود یک اشتباه فاحش داریم و در اسفار و شواهد آمده است که ارسطوی شیخ اشراق ارسطوی فلوتینی است.

مولف «تهاجم یا تفاوت فرهنگی» یادآور شد: فردوسی تابع فرهنگ حاکم عصر خویش است و برای هنرمندان و متفکران فرهنگشان بوی زمان و مکانشان را می‌دهد و برای افرادی که در فلسفه بحث می‌کنند این یک اصل است و دیدگاه‌ها ایده‌های اصلی هستند و فردوسی نیز مستثنی از این نظر نیست. فردوسی نیز گاهی با همین معنا حکمت و فلسفه را به‌کار می‌برد. حکمای بزرگی چون بوذرجمهر در حکمت اشراق تبلور می‌کند، حکمت اشراق چکیده شاهنامه نیست بلکه متأثر از شاهنامه است. نیکول‌من معتقد است که شیخ اشراق شاهنامه را تأویل کرده است. زمان سرایش شاهنامه هنوز شیخ اشراق به دنیا نیامده بود اما این اندیشمند به شاهنامه رجوع کرده و به نحوی تنها آرا او بازتاب شاهنامه در ابعاد مختلف است زیرا کمال جهان‌بینی آن روزگار است و تعریف او از حکمت می‌تواند دستمایه ورود ما به شاهنامه باشد.

این استاد دانشگاه یادآور شد: شیخ اشراق تقسیم‌بندی از حکما دارد و پنج دسته حکیم برمی‌شمرد، یک دسته از حکما مانند بوذرجمهر و جاماسب که صاحب ذوقند و در الهیت غرقه هستند و بنا به ریاضت و عبادتشان به این حکمت رسیده‌اند. حکمت ذوقی را ابوریحان بیرونی تعریف کرده و به کسی حکیم ذوقی می‌گویند که دارای نیروی الهی است و اشیاء را به ذات مشاهده می‌کند، همچنین حکیمی است که علمش از آن خودش نیست بلکه علم لدنی است که زمان، مکان و مدارج ندارد و به یک چشم برهم زدن دلش باز می‌شود. دسته دوم در حکمت بحثی بی‌نظیر هستند و نظیر ابن‌سینا در آخر عمر متن کوتاه فی مقامات‌العارفین را آورده که در ایجاز و زیبایی همتا ندارد. یک دسته از دیدگاه شیخ اشراق سلاطین زرتشتیان با نام ردان هستند و قادرند رویت شهود خود را به سان عقل برگردانند و ترجمه کنند.

وی افزود: حکمت از دیدگاه حکمای آن زمان لدنی است و قطعا متأثر از قرآن است. طلوع فلسفه اسلامی با کندی است ولی تداوم آن با کسانی است که سعی دارند واردات قلبی و استنتاجات عقلی خود را با دستگاه قرآن تطبیق دهند و شخصی مانند ابن‌سینا به سراغ آیه نور می‌رود. فارابی من فلسفه آن روزگار است و تأثیر سیطره قرآن را می‌داند. شیخ اشراق محال است باب بلندی را تعیین کند که قرآن در آن نباشد. مفهوم حکمت تحت تأثیر آیات قرآن بوده است. حکمت علمی لدنی است و باطن اشیا را رویت می‌کند نه ظاهر آن را و سوم اینکه منتج به عمل است و در دوره فردوسی حکمت را علم خدادادی می‌دانیم که علم اشیا را می‌داند.

این دکترای فلسفه هنر خاطرنشان کرد: در شاهنامه دو نوع حکمت داریم. جاماسب شخص مهمی در تاریخ اسطوره‌ای ما از یک‌سو و تاریخ مذهبی از سوی دیگر است. معدود تمدن‌هایی وجود دارند که مرز بین اسطوره و واقعیت پررنگ و مشخص نیست. جاماسب اسطوره‌ای جدا از جاماسبی است که اشوزرتشت دخترش را به همسری او می‌دهد. یسنا مهمترین بخش از اوستاست که ۷۲ هات دارد و زرتشتیان معتقدند که ۱۷هات آن برای خود اشوزرتشت است متنی بری از پالوده‌های اسطوره‌ای. تمایزی بین جاماسب زرتشتی و جاماسب شاهنامه نیست در جاماسب زرتشتی جاماسب یک حکمت است و این حکمت او چگونه است؟ گشتاسب می‌گوید خدا به تو این دانش را داده است. جاماسب نمونه حکیمی است که علمش برای خودش نیست و تخصص جاماسب ستاره‌شناسی است که با خرد و حکمت او پیوند خورده است. مصداق مطلق حکیم در شاهنام بوذرجمهر است که قصه عجیبی در شاهنامه دارد.

این استاد دانشگاه یادآور شد: حکیم در شاهنامه فردوسی کسی است که علم لدنی دارد و مورد قبول حکمت الهی است و تنها دنبال فلسفه‌ورزی صرف نیست و نتیجه عمل برایش مهم است. اینها همه بازتاب فلسفه ایران باستان است و معنا و مبنایی گسترده‌تر و وسیع‌تر از نظامی است که در فلسفه امروز دریافت می‌کنیم. حکیم شاهنامه حکیم رازگشا به زبان عقل نیست بلکه به دنبال تطبیق رفتار انسان‌ها با اشه زرتشتی است و ذات فلسفه نیز تبیین ماهیت الهی است که اشه زرتشتی در مهمترین بخش از یسنا آن را به روشنی بیان کرده است.

درس‌گفتار یازدهم

 سیمای زن در شاهنامه

سخنران: دکتر محمدرضا قنبری

جلسه‌ی بیست‌وهشتم، بیست‌ونهم

زمان: ۸۷/۶/۲۰، ۸۷/۶/۲۷

بسیاری از قهرمانان و شخصیت‌های شاهنامه زنان هستند که به رشادت، شجاعت و پادشاهی معروف‌اند از این روی دیدگاه فردوسی به زنان شاهنامه جنسیتی نیست بلکه شخصیتی است که آزرم، شرم و وفاداری را در پی دارند.

محمدرضا قنبری شاهنامه‌پژوه در نشست «سیمای زن در شاهنامه فردوسی» گفت: دیدگاه فردوسی به زنان جنسیتی نیست بلکه شخصیتی است یعنی آنجایی که از شخصیت قصه ناستودگی، پلیدی و زشتی می‌بیند فردوسی زبان به شکوه می‌گشاید حال می‌خواهد سودابه، سیاوش، رستم و یا تهمینه باشد.

وی که در دهمین مجموعه از درس‌گفتارهای فردوسی در شهرکتاب مرکزی سخن می‌گفت با اشاره به وضعیت زنان در فرهنگ و ادب ایران افزود: بررسی سیمای زن در شاهنامه تنها با توجه به وضعیت زنان در فرهنگ و ادب ایران امکان‌پذیر خواهد بود زیرا دیدگاه شاعران، وضعیت حاکم بر جامعه را مطرح می‌کند.

این شاهنامه‌پژوه خاطرنشان کرد: زن در شاهنامه فردوسی دو گونه مطرح می‌شود گاهی از رشادت‌ها، وفاداری‌ها و خردمندی‌های او سخن به میان می‌آید و گاه تفکرات حاکم بر جامعه در جای جای شاهنامه سایه افکنده است، اگر نگاه منفی نسبت به زن در شاهنامه مطرح می‌شود حتما شاعر برای بیان آن شأن نزول را رعایت کرده است. به عنوان نمونه فردوسی هرگز در ابتدای به ساکن داستان سودابه و سیاوش بیت مشهور «زن و اژدها هر دو در خاک به/جهان پاک از این هر دو ناپاک به» را به کار نمی‌برد.

قنبری با بیان خلاصه‌ای از داستان سیاوش و سودابه گفت: اگر در داستان سودابه بیت مذکور نقل شده برای این است که سودابه مسبب مرگ سیاوش بود و فردوسی نیز در آخر داستان از سر دلتنگی بیت دیگری می‌سراید که «سیاوش ز گفتار زن شد به باد/ خجسته زنی کو ز مادر نزاد» این است که شأن نزول گفتار فردوسی بسیار اهمیت دارد.

وی افزود: اگر زنان را به بی‌وفایی نسبت داده‌اند و یا اینکه آنان زبان رازداری ندارند، این القاب و اوصاف ریشه‌های تاریخی دارد والا نگاه فردوسی به زن جنسیتی نیست بلکه شخصیتی است در جایی رستم را سرزنش می‌کند و در جای دیگر قهرمانان زن داستان‌هایش را مورد خطاب و شکوه قرار می‌دهد.

وی خاطرنشان کرد: فردوسی در پایان پادشاهی پوراندخت به مهر و دوستی و جامعه آرام در آن روزگار یاد می‌کند«همی داشت پوران جهان را به مهر/ نجست از بر خاک باد سپهر» یعنی تا این حد روزگار او امن بود و این مسأله نشان می‌دهد که فردوسی نسبت به زنان سخن ناروا به میان نمی‌آورد و زن و مرد در قهرمان داستان‌هایش تفاوتی ندارند.

نویسنده «خیام‌نامه» ادامه داد: فردوسی در جاهای دیگر شاهنامه دیدگاه‌های خودش را از زبان قهرمانانش بازگو می‌کند او در داستان فریدون از زبان پادشاه یمن می‌سراید: «به اختر کسی دان که دخترش نیست/ چو دختر بود روشن اخترش نیست» فردوسی برای اینکه این تلخی را تعدیل کند در همین داستان نتیجه‌گیری می‌کند که «چو فرزند باشد به آیین و فر/ گرامی به دل بر چه ماده چه نر» و این یعنی جنسیت تفاوتی ندارد.

وی افزود: هنگامی که منیژه پنهانی بیژن را به کاخ افراسیاب می‌برد و با او نرد عشق می‌بازد و این خبر به گوش افراسیاب می‌رسد از زبان افراسیاب می‌گوید: «کرا از پس پرده دختر بود/ اگر تاج دارد بد اختر بود» دیدگاه‌های حاکم درباره زنان در ذهن فردوسی هم رسوخ کرده و در کلماتش جاری شده است.

نویسنده مجموعه شعر «با عشق پیوستن» افزود: مدل شاهنامه مدل نهج‌البلاغه است. به عقیده من فردوسی در مذمت زنان بسیار متأثر ازسخن حضرت علی(ع) بوده است. حضرت در خطبه 80 می‌فرمایند: «ای مردم زنان ناتمام در ایمان و ناتمام در بهره‌مندی و ناتمام در خرد هستند» هر چند که در زمان فردوسی هنوز نهج‌البلاغه توسط سید رضی جمع‌آوری نشده بود اما من معتقدم که فردوسی از این گفته آگاهی داشته است.

وی ادامه داد: فردوسی نیز به تبعیت از فرهنگ حاکم جامعه زنان را وسیله‌ای برای زاد و ولد می‌پندارد و حتی پسر زایی آنان را بسیار مورد توجه قرار می‌دهد و می‌گوید: «زنان را نباشد به جز یک هنر/ نشینند و زایند شیران نر» و این مسأله در متون پهلوی نیز که فردوسی آنها را مورد توجه داشته است می‌بینیم که یکی از سعادت‌های پدر، داشتن پسر است و کسی که پسر نداشته باشد نمی‌تواند از پل صراط عبور کند.

این نویسنده افزود: این اشعاری که فردوسی درباره زنان می‌سراید، سخن فردوسی نیست سخن روزگار فردوسی است، سخن فرهنگ حاکم است که جامعه را تغذیه می‌کند و در تاریخ مداومت پیدا می‌کند و به روزگار ما وصل می‌شود، فردوسی هر جا که فرصت می‌یابد از زنان بزرگوار در شاهنامه سخنانی را بیان می‌کند زیرا ادبیات آیینه تمام نمای فضای فرهنگی اجتماعی و سیاسی روزگار خود است.

محمدرضا قنبری گفت: فردوسی درباره بررسی سیمای زن در شاهنامه مظلوم واقع شده است چون سخنان بسیار بی‌مهری درباره زنان در دیوان شاعرانی چون مولانا، سنایی، سعدی و نظامی می‌بینیم که در اشعار فردوسی مشاهده نمی‌شود. فردوسی در کنار نکوهش زنان از آنها به نیکی یاد می‌کند. او خرد فرانک، وفاداری فرنگیس و شجاعت گردآفرید را می‌ستاید و در تمام این ابیات به زیبایی و سرو قامتی زن نیز بسیار اهمیت می‌دهد.

وی افزود: اگر ما می‌خواهیم نظر و عقیده خود فردوسی را درباره زن جویا شویم باید داستان بیژن و منیژه را بخوانیم نه داستان سیاوش و سودابه و یا رستم و تهمینه زیرا در داستان بیژن و منیژه می‌خواهد از دیدگاه خودش سیمای زن را به تصویر بکشد.

این پژوهشگر شاهنامه افزود: در داستان بیژن و منیژه، فردوسی سیمای زن خویش را به تصویر می‌کشد و در ابتدای داستان توصیف از بانوی مهربان خویش می‌کند که به خردمندی و شایستگی زبانزد است. فردوسی در این داستان بانوی خود را به سرو بن و ماه‌روی توصیف می‌کند و در جای دیگر او را به خرد، شرم، آزرم و وفاداری نسبت می‌دهد.

وی در پایان سخنانش به اشعار پروین اعتصامی زنی درخشان و نمونه اشاره کرد و گفت: از سخنان و اشعار پروین اعتصامی لطف و شیدایی به روشنی آشکار است و «فرشته انس» او چه زیبا و شیوا سروده شده است از این رو بایسته است سیمای زن در آثار مکتوب فارسی و شاعران ایرانی بررسی شود تا با دیدگاه شاعران درباره زنان بیش‌تر آشنا شویم.

درس‌گفتار دوازدهم

 طنز در شاهنامه

سخنران:  منوچهر احترامی

جلسه‌ی سی‌ام

زمان: ۸۷/۷/۱۷

بزرگ‌نمایی، زمینه را برای ایجاد طنز آماده می‌کند و این اغراق‌گویی‌ها در شاهنامه فردوسی با ظرافت بیان شده و برای خواننده شاهنامه بسیار لذت‌بخش و آرامش‌بخش است

منوچهر احترامی، طنزپرداز، در نشست «طنز در شاهنامه فردوسی» گفت: در طنز بیشتر دنبال لطیفه هستیم و این مسأله کارهای نمایشی را دربرمی‌گیرد و مخاطب با غافل‌گیری مواجه می‌شود.

وی که در دوازهمین نشست درس‌گفتارهای فردوسی سخن می‌گفت، با اشاره به شاهنامه فردوسی افزود: دوسی در شاهنامه طنزهای بسیاری را مطرح کرده است، ولی این طنز تفاوت بسیاری با طنزهای حافظ و سعدی دارد. طنز فردوسی برخلاف آن چیزی است که سعدی و حافظ مطرح کرده‌اند، به نوعی در زندگی مردم سیر می‌کنند.

این طنزپرداز خاطرنشان کرد: گامی که آثار سعدی را می‌خوانید، بیشتر قصه‌های مردم و انسان‌های معمولی است که به تصویر کشیده می‌شود و هر نوع غافل‌گیری و وارونگی در زندگی انسان‌ها ایجاد طنز می‌کند.

وی افزود: فردوسی از ابتدا ابیات محدودی از زندگی خود می‌گوید که واقعی‌تر و غیر افسانه‌ای‌تر به نظر می‌رسد و زندگی معمولی و عادی به‌شمار می‌آید و در اینجا فردوسی دیگر آن فردوسی حماسه‌سرای رستم و سهراب و رستم و اسفندیار نیست و بیشتر، گزارشگر است.

این طنزنویس یادآور شد: چهار و پانصد بیت از شصت هزار بیت شاهنامه درباره انوشیروان است و با اینکه بخش افسانه‌ای انوشیروان را می‌گوید، ولی خواننده می‌داند که نوع کار گزارشی است و اگر غلو و بزرگ‌نمایی نداشته باشد، قصه‌هایی به‌شمار می‌آید که اغراق ندارد و تضادهایی است که بین واقعیت‌های موجود و بزرگ‌نمایی ارائه می‌شود.

وی در ادامه افزود: اگرچه این بخش واقعیت ندارد، ولی به دل می‌نشیند و همگان از خواندن آن لذت می‌برند زیرا همه دوست دارند پهلوان و دانا باشند و بتوانند کاری کنند که با یک فوت دنیا را باد ببرد و این مسأله در افسانه‌ها و حماسه‌ها مشاهده می‌شود!

این طنزنویس کودک خاطرنشان کرد: این بزرگ‌نمایی‌ها، زمینه‌ای برای ایجاد طنز است و همین که نویسنده آن غلو می‌کند، نوعی طنزپردازی و فاصله گرفتن از واقعیت به‌شمار می‌آید و می‌توان با آن ارتباط برقرار کرد.

نویسنده کتاب کودکان «حسنی نگو یه دسته گل» افزود: شما می‌توانید سنگینی کوهی را که قهرمانی آن را بلند می‌کند، حس کنید و یک گرز گرانسنگ را لمس کنید و با خواندن این بزرگ‌نمایی‌ها بدتان نمی‌آید که گرز را بلند کنید و دور سرتان بچرخانید!

این طنزنویس مجله «گل‌آقا» خاطرنشان کرد: شاعر می‌تواند قابل قبول و پذیرش جلوه دادن حماسه‌ها را به خواننده انتقال دهد و فردوسی با آنکه ظاهری جدی و اخمو دارد، ولی بسیار با ظرافت آن افسانه‌ها را بیان کرده و شوخی‌های زیبایی را در شاهنامه به تصویر کشیده است.

نویسنده مقاله «نز در اشعار عطار» گفت: اگر اشعار فردوسی را در بخش‌های حماسی بخوانید، درمی‌یابید تا زمانی که رستم در شاهنامه وجود دارد، برکت نیز هست و شوخی‌ها و غلوگویی‌هایی مطرح می‌شود که بسیار لذت‌بخش و آرامش‌بخش است.

نویسنده مقاله «طنز و شوخ‌طبعی در شاهنامه» گفت: در طنزهای شاهنامه، فضایی مطرح می‌شود که شوق‌انگیز است و با یک نوع اغراق و شیرینی بیان می‌شود .فضای داستان و تصویر آن قهرمان، همدل و همراه با مخاطب قرار می‌گیرد و بسیار لذت‌بخش مطرح می‌شود.

وی افزود: در بیشتر داستان‌های کهن و قصه‌های قدیمی، عمر انسان‌ها طولانی است و ما در تاریخ، انسان‌های پرسن و سال زیاد داریم و در شاهنامه فردوسی نیز انسان‌هایی مانند جمشید، ضحاک و فریدون را داریم که هر کدام به ترتیب ۷۰۰، ۱۰۰۰ و ۵۰۰ سال عمر می‌کنند، سه انسان که در ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد مسیح(ع) در دوره‌های طولانی تاریخی دنیا را اداره کرده‌اند.

نویسنده مقاله «طنز در اشعار سعدی» یادآور شد: ضحاک، جمشید را از سر راه برمی‌دارد و دو دختر جمشید (شهنواز و ارنواز) را به زنی می‌گیرد و هزار سال این دو دختر در نکاح ضحاک می‌مانند و بعد ازهزار سال فریدون می‌آید و ضحاک را در چاه می‌اندازد و یک کوه بزرگ و سنگین را در سر آن چاه می‌گذارد و دختران جمشید را به زنی می‌گیرد و از شهنواز، ایرج زاده می‌شود و از ارنواز نیز سلم و تور که ریشه ایران و توران نیز در همین واقعه وجود دارد.

وی افزود: فردوسی در شاهنامه ارزشمندش، دشمنان را به اندازه دوستانش به تصویر می‌کشد و درست و دقیق و بی‌طرف وقایع را مطرح می‌کند و ما عدالت را در تمام این حماسه مشاهده می‌کنیم و قهرمان‌هایش را برابر می‌بینیم.

نویسنده مقاله «طنز در اشعار ابوسعید ابوالخیر» گفت: هنگامی که فردوسی می‌نویسد ضحاک هزار سال عمر کرد، خودش می‌داند اغراق می‌کند و حالت طنز دارد. این حماسه‌سرا شخصیت‌های شاهنامه را آورده و از جوانی تکلیف آن را با خواننده مشخص کرده و حالت اسطوره‌ای را با ظرافت به ذهن خواننده منتقل کرده است.

وی افزود: فردوسی می‌داند رستم با عمل سزارین زاده شده، وزن رستم در هنگام تولد چقدر بوده و هنگامی که راه می‌رفته، جای پایش بر زمین می‌مانده و سنگ‌ها در زیر پایش خرد می‌شده و می‌توانسته است یک گورخر درسته ببلعد! خواندن این داستان‌ها برای مخاطب حماسه و شاهنامه، بسیار لذت‌بخش و آرامش‌بخش است.

نویسنده مقاله «طنز در اشعار جامی» گفت: بزرگترین هماورد رستم، افراسیاب است و افراسیاب نیز می‌داند رستم پهلوان بزرگی است. سیاوش محبوب همه است و مانند گیو، توس و گودرز، جنگجو نیست ولی در تقسیم و کارهای مانوری آنقدر مهارت داشته که گورخر را با شمشیر از وسط به دو نیم می‌کرده که میزان هم بوده و یک جو بیشتر از قسمت دیگر نبوده است.

وی افزود: در شاهنامه نمی‌بینیم که رستم چه زمانی به دنیا آمده ولی ۷۰۰ سال عمر کرده و اسبی غیر از رخش نداشته است و هنگام مرگ با رخش در چاه می‌افتد ولذا می‌بینیم که اسب‌ها نیز در روزگاران کهن عمر بالایی داشته‌اند!

این طنزنویس خاطرنشان کرد: فردوسی به زیبایی، ظرافت و لطافت نکاتی را در شاهنامه مطرح می‌کند و بی‌جهت نیست که غذا خوردن رستم را به تصویر می‌کشد و خواننده تمایل دارد که با قهرمان داستان همزادپنداری کند. فردوسی ضحاک را انسان زشت معرفی می‌کند که کارهای ناپسندی دارد و مارهای بر سر دوشش مغز انسان‌ها را می‌خورد.
وی افزود: این شاعر حماسه‌سرا، حرکت پهلوانان و قهرمانانش را به تصویر می‌کشد و شکل آن را تغییر می‌دهد. بعضی از این تغییرات دائمی هستند و اسب‌ها آن‌قدر حرکت می‌کنند تا کوه‌ها ساییده می‌شوند و به قعر زمین فرو می‌روند و به دریا تبدیل می‌شوند.

نویسنده مقاله «طنز در اشعار حافظ» یادآور شد: تا زمانی که رستم در شاهنامه وجود دارد، طنز و اغراق‌گویی نیز وجود دارد و طنز زمانی به وجود می‌آید که اوضاع و احوال سر جای خود قرار ندارند و قضایا به شکل وارونه نمایش داده می‌شوند.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  مخاطرات اندیشه‌ی یک فیلسوف

گفت‌وگو با البرز حیدرپور

  آن چیزی که ما را از مردن باز‌می‌دارد

یادی از فردریک جیمسون

  سنگ نیلی

شعری از برنده‌ی نوبل ادبیات

  هرچه از عمر انسان بگذرد باید لذت عمیق‌تری ببرد

اکهارت، مانند مولوی و عین‌القضات در فرهنگ ما و بسیاری از عارفان در فرهنگهای دیگر، معتقد است که اخلاقی زیستن یعنی فراموشی خود و تنها اندیشیدن به دیگران.

  داستانی درباره‌ی اهمیت آزادی و اخلاق تصمیم‌گیری

نگاهی به کتاب «۲۰۶۵ تناقض در انتخاب»