اعتماد: مواجهه با آثار غزاله علیزاده، یکی از مهمترین چهرههای ادبیات معاصر ایران، مواجهه با روایتهایی چندصدا، پرجزییات و پرفراز و فرود است؛ از جهان تمثیلی «خانه ادریسیها» تا تشریح و تصویر شمایل روشنفکری دهههای چهل و پنجاه تهران در «شبهای تهران». از میان آثار علیزاده «خانه ادریسیها» از منظر نگاه او به گذار از گذشتهای محکوم به انحطاط به انقلابی ناکام و امید به آیندهای روشن که از خاکستر گذشته و حرکت بیتوقف حال میگذرد، حائز اهمیتی ویژه است.
فروپاشی: مبدأ عزیمت
انتشار «خانه ادریسیها» در سال ۱۳۷۰، سال فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، یکی از مهمترین اتفاقات ادبیات معاصر ایران است. «خانه ادریسیها» روایتگر فروپاشی خاندانی اشرافی به دست نیروهای انقلابی است. روند این فروپاشی در همان سطرهای اول داستان در قالب خانه اشرافی فراموش شدهای نمود پیدا میکند. شرح به تفصیل اشیا و لوازم منزل در حقیقت نگاهی است به قدمت رو به پایان اهالی منزل که خود جزیی از این لوازم شدهاند و گرد و غباری کهنه به خود گرفتهاند. هیچ چیز در این خانه تا لحظه اتفاق عظیم تکان نمیخورد؛ حتی اتاق رحیلا که ۲۰ سال از مرگش گذشته است، همچنان دست نخورده باقی مانده تا موزه خانه و خانواده ادریسیها تمام و کمال باقی بماند. اعضای چهار نفره خانه هم همچون اشیای دیرینه این موزه پای رفتن و حرکت ندارند. روال کند و کشدار زندگی در «خانه ادریسیها» با ورود قهرمانهای آتشخانه مرکزی، زنها و بچهها و جاسوسها، زیر و رو میشود و نظم و قوانین معمول خانه از بین میرود. انسانها از اشیا پیشی میگیرند؛ زبان اشرافی و منزه خانه جای خود را به زبان کوچهبازاری و لیچار و کنایه میدهد؛ عمل، جای کلمات زیبای بیخاصیت و کار جای بیکارگی، خمودگی و بیهوده وقت گذراندن را میگیرد.
بیمکانی و بیزمانی
با وجود اینکه داستان در شهر عشقآباد به وقوع میپیوندد، بیمکانی و بیزمانی مستتر در وقایع داستان، دست نویسنده را در خلق جهانشهری تمثیلی و استعاری باز گذاشته است. در جهان داستانی «خانه ادریسیها» گذشته، حال و آینده ارجاعات مشخص تاریخی و جغرافیایی ندارند، اما گذشته به تفصیل در توصیفها و اشارههای شخصیتهای پرشمار داستان به تصویر کشیده میشود چنانکه از خلال وقایع آن میتوان به چیستی و چرایی وقایع حال پی برد و آنچه در زمان حال در حال وقوع است، شکست قهرمانها را به نوعی پیشبینی میکند. این در هم تنیدگی زمانهای گذشته، حال و آینده در دو زن باقیمانده از خانواده ادریسی، لقا و زلیخا نمود پیدا میکند. خانم ادریسی، یکی از «نیلوفرهای سپیدی که بر سطح برکه اجدادی میشکفتند» نماینده گذشتهای سراسر رنج و انقیاد است. او که پس از ورود آتشکارها در ابتدا تمایلی به تن دادن به تغییر و نظم جدید ندارد پس از مدتی زبانههای عشق قدیمی خود به قباد را تازه میکند تا در زمانه نو به سرخوردگیها، حسرتها و مرزبندیهای طبقاتی پایان دهد. لقا هم که در ابتدای داستان در جهان تکافتاده و آدمگریز خود زندگی میکند، در نهایت چنان دستخوش تغییر میشود که گویی آنچنانکه در سطرهای کتاب نیمهسوخته میخواند دوباره زاده شده است. او که در ابتدای داستان از بوی مردان هم فراری است در اواخر داستان برای جمعی از مردان پیانو مینوازد و با زندگی در خوابگاهی عمومی کنار میآید.
خانه: بستر استحاله
در این نظم جدید مرزها فرو میریزند و کسی بر دیگری به واسطه مال و مکنت و موقعیت برتری ندارد. هیچ جلو زدنی هم در کار نیست. در حقیقت بنای داستان، بنای تغییر و از دل زمانهای به زمانه دیگر غلتیدن است. خانه بستر این تغییرات است و شاهدی خاموش بر گذر از گذشتهای که جایی از فراز و فرود میافتد و ناگهان درگیر استحالهای عظیم میشود و تغییری در بطن تغییری دیگر چنان رخ مینماید که حتی قهرمانها هم چهره عوض کرده و به رأی و اقدام آتشخانه مرکزی به دیده شک نگاه میکنند. هیچ چیز ثابت باقی نمیماند و مسیر اتفاقات با چنان سرعتی بر مدار تحول میچرخد که دشمنان پیشین به مقام درک و مفاهمه میرسند و در برابر دشمن جدید آماده مبارزه میشوند، مبارزه در برابر قدرتی کور و تکصدا که از دل انقلابی در ظاهر برابریخواه برآمده است.
گذشته میرا در برابر حال نامیرا
وهاب اما میلی به تغییر ندارد و همچنان تمایل دارد هم خود بخشی از موزه خانوادگی ادریسیها باشد هم شمایل محبوبش رحیلا را از گزند دخل و تصرف زمان حفظ کند. او ابتدا سعی میکند اتاق رحیلا را از چنگاندازی تازهواردها دور نگه دارد و کمی بعد برای محافظت از گذشته تقلا میکند وجود میرای رحیلا را که میداند در نظم جدید خانه در آستانه فراموشی است، در حضور جاری و عینی رکسانا زنده کند. او حتی سعی دارد برای اثبات مهر دیرینه خود به رکسانا که به پیش از دیدار این دو باز میگردد پیشینهای تاریخی دست و پا کند، آنچنانکه مدعی میشود: «زنهای گذشته در وجودت تکرار میشوند.» گذشته و خواب و خیال گذشته برای وهاب حقانیتی است که واقعیت بیپرده و خشن حال و آینده را بیاعتبار میکند. اما رکسانا همنظر با زلیخا و لقا میلی برای سیر و سقوط در انجماد گذشته را ندارد و میخواهد بخشی از جریان توقفناپذیر زمان حال باشد. او به خوبی میداند که وهاب نه در پی عشق او که در پی استمرار سایه اثیری رحیلاست که نقطه اتصال او به گذشته است. عشق وهاب به کتابخانهاش هم از همین جنس است، پاسبانی گذشته و هر آنچه از گذشته باقی مانده است. آنچنانکه رکسانا به خوبی درمییابد: «در کتاب خواندن تو یکجور ادای دین به زنی است که نشناختی.» در حقیقت چیزی که برای همیشه در گذشته جا مانده و دیگر نمیشود، تغییرش داد. وهاب که دانشآموخته تاریخ است، در وصل کردن آنچه از تاریخ یاد گرفته به زمانهاش عاجز است و در جواب یکی از تازهواردها که چرا درس تاریخ نمیدهد، میگوید: «چه بگویم که خوشت بیاید؟ منطقی فکر کن! تا حالا نفهمیدهای که من در این جامعه یک زالوی منفورم با افکار ارتجاعی، نفس کشیدنم را به زور تحمل میکنند چه رسد به درس دادن.» همه اینها از او «کنده خشک و پوکی در حاشیه» ساخته است که از یک «رویای شبانه به رؤیایی دیگر» میغلتد.
چنین به نظر میرسد که دلیل حضور وهاب در داستان، تنها عضو خانواده ادریسیها که به تغییر تن نمیدهد، در حقیقت درک حد و عمق تغییرپذیری زلیخا و لقاست. در تصویری که علیزاده از این آخرین بازماندههای خانواده اشرافی پیش روی مخاطب میگذارد به خوبی میبینیم که سد شدن در برابر تغییرات و با تغییرات همراه شدن هر کدام چه سروشکل و نتایجی دارند. اما برخلاف آنچه وهاب میخواهد گذشتهای اثیری از جنس لوبا و رحیلا هم در خدمت ساختن تغییری بزرگ، ساختن حال و آیندهای قابل اتکا در میآید؛ گنج پنهان شده در اتاق لوبا و رحیلا به کمک یاران کوهستان میآید تا مبارزهشان را علیه آتشخانه سراسر فساد شروع کنند. در حقیقت گذشتهای که در خود بماند و راه را برای تحول و دگردیسی باز نکند، محکوم به فناست. در نهایت وهاب آنچه باید از روند پرشتاب گذر از خیال گذشته به واقعیت حال درمییابد و مامن یادها و خاطرههایش را، خانهای که دیگر هیچ شباهتی به خانه ادریسیها ندارد، ترک میکند و راهی سفر میشود. دستنوشتههای یونس هم بخشی از تلاش گذشتگان برای استمرار تغییر و عزیمت است: آیندگان باید بدانند که گذشتگان چه سیر و سلوکی را برای رسیدن به زمان حال طی کردهاند، باید بدانند که هیچ فضیلتی در توقف و رکود نیست.
دربارهی روابط عاطفی و فکری جلال آل احمد و سیمین دانشور به مناسبت سالگرد ازدواجشان
سالروز درگذشت محمدتقی بهار؛ شاعر، ادیب، روزنامهنگار و سیاستمدار
عرض ارادتی به روح مینوی دکتر محسن جهانگیری، استاد فقید فلسفه دانشگاه تهران
سعدی، آزادی واقعی را برآمده از مهرورزی انسانی میشناسد و ازهمینروست که انسان بیتفاوت نسبت به رنج دیگران یا آدم بیعشق را از جرگهی انسانیت خارج میداند.
چرا اینفلوئنسرها به کارهای عجیب رو آوردهاند؟