گسترش: «تاریخ گریه»، با زیرعنوانِ پژوهشی در باب شیون و زاری، کتابی است نوشتهی صلاح حسنپهلوان که نشر آگه آن را به چاپ رسانده است. در طول تاریخ بشر، همواره و هرباره این پرسش در ذهن ما شکل گرفته که انسان حواسِ خود را با چه هدفی به کار میگیرد. دو حسی که بیشتر از سایر حواس در ایجاد ارتباط نقش دارند یکی حس دیدن و دیگری حس عاطفه است. انسان از راه این دو حس با جهان پیرامون خود ارتباط برقرار میکند و از راه همین ارتباط است که لحظههایش لبریز از خنده و گریه و شادی و غصه و خشم و آرامش و روشنی و تاریکی میشود.
یکی از حسهایی که با همهی حواس دیگر ارتباط دارد حس ابراز عاطفه است که به شکل اشک و گریه نمود مییابد. گریه کردن و اشک ریختن، گامی است به آن سوی نگرشهای انسان؛ به عبارت دیگر نگرش تمام روابط، از خود آدمی گرفته تا همهی موجودات و محیط پیرامون.
مسئلهی اشکریختن ما را به سمت پدیدههای بسیاری راهنمایی میکند. خودِ اشک به تنهایی دهها جنبهی دیگر دارد؛ جنبههایی همچون جنبهی وجدانی و اخلاقی و روانشناختی و فیزیولوژیکی و حتی سیاسی و اقتصادی و علمی و تجربی و آیینی و جغرافیایی و…
گریستن یا اشکریختن پدیدهای روحی است، اما آیا این پدیده تنها یک ویژگی انسانی و مختص انسان است و ارتباطی به جانداران دیگری همچون پرندگان و حیوانات ندارد؟
هنگامیکه انسان احساسات خود را بیان میکند، حالت چهرهاش تغییر میکند، طوری که تغییر حالت تواناییهای درونی او را به نمایش میگذارد. از این گذشته انسان، بیشتر از سایر جانداران، قادر به دگرگونی شکلهای بیان احساسات و بازیکردن با ملودی حس و پیکتوگرام عاطفه است. دامنهی وسیع این تواناییِ تغییر بیانگر آن است که انسان برای هر پدیدهای بیشازحد نیاز به تفسیر و تشریح میپردازد.
انسان، بیشازحد نیاز، به هر نوع بیان حسی میاندیشد. انسان هر احساسی را که ابراز میکند خود را برایش آماده میکند و آن را تجزیه و تحلیل میکند و برایش مفهوم میتراشد و هزاران مویرگ و یاخته را به کار میگیرد تا پیام مورد نظرش را برساند، به همین دلیل است که مسئلهی فکر و اندیشه هم مثل هر کار دیگری نیازمند تجزیه و تحلیل است.
حس اندیشیدن در نظر انسان به چند پله تقسیم میشود. بالا رفتن و پایین آمدن از این پلهها نیاز به نقشهای دارد که از مغز اجرا میشود. با افزایش فعالیتهای رفتوآمد از این پلهها، وظیفهی مغز بیشازپیش افزایش مییابد، به همین دلیل مغز نیاز به تلاش بیشتری دارد تا بتواند تفکر و تجزیه و تحلیل لازم را انجام دهد. همین فکرها و تجزیهوتحلیلهاست که باعث ایجاد احساسات گوناگون در انسان میشود. نزد انسان، بالا رفتن و پایین آمدن از این پلهها پلهبهپله و به شکلی تدریجی است، ولی این عمل در نزد جانداران دیگر به شکلی شتابان و ناگهانی است؛ از همین روست که بیان احساسات، در این جانداران، سریع و شتابزده است.
کتاب تاریخ گریه در فصلهای چندگانهی خود میکوشد تا از منظری فلسفی_روانشناختی_اجتماعی و با کندوکاو در تاریخ و اسطورهها و افسانهها و واقعیتها، به بررسی گریه و زاری و شیون و سوگواریِ انسانها و تغییر و تحول آن در طول زمان بنشیند و تصویری از زوایای پنهان و آشکار آن به دست دهد.
قسمتی از کتاب تاریخ گریه (پژوهشی در باب شیون و زاری):
گریه اگر با پدیدههای طبیعی مقایسه شود، مقایسهای عادی و طبیعی خواهد بود. گریه میتواند به باران و چشمه و رودخانه تشبیه شود. هقهق گریه به خروش چشمهساران و به خشم آسمان شبیه است. این پدیده، در مقایسه با سایر پدیدهها، تشبیهی طبیعی است که هستی آن را پدید میآورد. هنگامیکه انسان اشک میریزد، شیئی غیرمادی را از درون خود بیرون میافکند. این شیء غیرمادی باعث دگرگونی پیوندها خواهد شد. همهی پریشانیها و بیتابیها و بیحوصلگیهای روح ناآرام، ناگهان به شکل چند قطره اشک شور درمیآید و از کاسهی چشمها فرومیچکد. این اشکها گاه مثل آسایشِ پس از سختترین بیگاریها آرامشبخش است. اشک ریختن مانند سیرابشدن روح و فرونشاندن تشنگی جسم است. همانگونه که جوشیدن یک چشمه از دل زمین نوعی پالایش درونی و برونی خاک را در پی دارد و همانگونه که بارش باران باعث زدودن غبار از آسمان و فرونشستن تشنگی کشتزاران میشود، اشکریختن هم باعث پالایش درون (روح) و برون (بدن) انسان خواهد شد.
با این اوصاف، فرایند گریه و حوادث طبیعت شباهت بسیاری به هم دارند. از سویی انسان نیاز به ریختن اشک دارد تا درون خود را پالایش کند… انسان نیاز به گریستن دارد تا، از جهت روحی و روانی و اجتماعی و فرهنگی، توجه طرف مقابل را به خود جلب کند… از سوی دیگر نیز، در طبیعت، شکلی از تعادل وجود دارد که باید حفظ شود… وجود رودها و چشمهها محصول بارش باران است. باران هم در نتیجهی مجموعهای از روابط فیزیکی پدید میآید. آب رودها و دریاها تبخیر میشود و در آسمان به شکل ابر درمیآید و دوباره در چهرهی باران بر زمین میچکد. در این میان، آسمان هم نیاز به گریه (بیشک گریهی طبیعی) دارد. چشمهها هم محبوس ماندن آبها در دل خاکاند که نیاز به رها شدن دارند، ازاینرو گاه و بیگاه پوستهی زمین را میشکافند و از ژرفای خاک راهی میگشایند و به بیرون میجوشند.
تعبیر و تحلیل طبیعت، از جهت علمی و ساختاری، شباهت بسیاری به انسان دارد. این مسئله برای فلسفه از نوعی دیگر است. فلسفه نیازمند آن است تا بداند تفاوتها در چه نقطهای به پایان میرسند و پیوندها در چه جایی از حرکت بازمیمانند. بنابراین آنچه در طبیعت رخ میدهد درست همان است که در درون انسان اتفاق میافتد؛ اما اتفاقات طبیعت، درونی و باطنی است و ما آن را در ظاهر طبیعت نمیبینیم، که این هم خود همان تفاوت است.
مسئلهای که برای فلسفه محل مجادله است مسئلهای است که در میان انسان و نیازهای احساسی و آگاهانهاش وجود دارد. انسان با خویشتن خویش و با بارانهایی که بر کشتزارهای روحش میبارد در پیوندی دیالکتیک است. انسان، در حکم بخشی از هستی طبیعت و در مقام پدیدهای طبیعی، نیاز به حضور و استمرار دارد. به این منظور هم نیاز به ارتباط دارد که در این ارتباط هم گاه موفق و گاه ناموفق است. انسان اغلب پس از مرگ خویشاوندان و عزیزانش نیاز به عزاداری و سوگواری دارد. این کار هم، چندان که برای توجیه احساسات خودش است، برای کاهش شدت غم و غصه نیست. بنابراین انسان، در مسئلهی غم و غصه در حالتی کاملاً هماهنگ با طبیعت است. انسان در نتیجهی ویرانگریهایی که خود به بار میآورد… در نتیجهی عواملی که باعث پدیدآمدن بلا و بدبختی میشوند به گریه پناه میبرد… به شیوههای دیگر ابراز اندوه پناه میبرد. انسان چهبسا خود مثل طبیعت باعث ویرانی خود میشود… انسان با برپایی جنگ، به دلایل نامعلوم و واهی، زیباییهای خود را نابود میکند. انسان در بسیاری از کارهای خود پیروِ پدیدههای طبیعی است. سیلاب و توفان و آتشفشان و زمینلرزه بخشی از خشم و خشونت طبیعت است که طبیعت با این کارها زیباییها را از تن خود دور میکند و نوعی بیتابی و ناآرامی در دل خود پدید میآورد که آن هم شکلی از پاسخ درونی است.
کارها در نزد انسان شکلی از پاسخ روحی و درونی است. بیشتر کارهایی که در زندگی عادی و رزمرهی انسان دیده میشوند حاکی از بیداریهایی است که باعث حیرت او میشوند. اکثر حوادث طبیعی تعبیر از ملال و خستگی درونی زمین دارند. فلسفهی زندگی هم گویای آن است که تنها در ناآرامی و پریشانی است که زندگی و درون انسان موج گریه برمیآورد. از رابطهی میان انسان و زمین میتوان دریافت که انسان و طبیعت هر دو پدیدههایی از جنس احساس و آگاهیاند… نیز هر دو به شکلی از اشکال گریه میکنند… هر دو را پیامی روحی از درون تحت تأثیر میگذارد که این پیام در انسان دردهای روحی و جسمی است و در زمین عوامل طبیعی است که عرصه را بر او تنگ میکند. همانگونه که طبیعت در تاریخ پیدایش انسان نیز سهیم است، انسان هم در ویرانی طبیعت سهیم است. با این وصف میتوان گفت که مسئلهی گریه در نزد طبیعت همانند مسئلهی گریه در نزد انسان است و هر دو به شکلی از اشکال میکوشند در تراژدی زندگی (با همهی سختیها و تلخیهای آن) سهیم باشند. بنابراین انسان و طبیعت، با همهی ساختارهای خود، دارای نوعی پیوند روحی هستند.
نگاهی به کتاب «نقطههای آغاز در ادبیات روشنفکری ایران»
معرفی کتاب «دربارهی رنج بشر»
کتابی درباره دوستی و عشق در دوران مدرن.
نگاهی به کتاب «شاهنشاهیهای جهان روا»
معرفی کتاب «اخلاق و دین»