اعتماد: آنچه در این نوشتار و در دو بخش به آن میپردازیم، مسالهای بسیار مهم و باارزش است که نخست آن را از دیدگاه آموزشی و سپس از دیدگاه جامعهشناسی بررسی میکنیم.
در نظام آموزش
بهتر است در آغاز اشارهای چندسطری به شیوه پیدایی آثار مکتوب داشته باشیم. بر هیچ فرد خردمند، اهل فن و آگاه به حوزه فرهنگ عمومی پوشیده نیست که زبان و تخیل، در کنار محتوای تاریخ، اساطیر، افسانهها و نیز واقعیتهای اجتماعی یا دانشیک (علمی) -که در ادبیات، همگی تحت نامِ «فرم» قرار میگیرند- پایه و بنیانهای آفرینش هر اثر ادبی را، چه شعر باشد و چه نثر، میسازند. آثار ادبی پدید میآیند تا نه تنها سرگرمکننده، که ابزاری باشند برای بیان دیدگاههای مهم نویسنده و سراینده، و ظهورِ هماندیشی و همدلی میان خوانندگان اثر، که یا شهروندانِ یک کشورند یا فراتر از مرزهای آن و در سراسر جهان پراکندهاند. آنچه در ذهن انسانهای روزگار کهن و از تجربه آنان در جابهجاییها یا یکجانشینیها و رویارویی با پدیدههای طبیعی و اجتماعی پدید آمد، بعدها با شکلگیری زبان -به عنوان مجموعهای از نشانهها و قراردادها- فرم نگاشته شده یا مکتوب به خود گرفت و به نوشتههای ادبی و نیز هنری و فلسفی راه یافت و سپس با رشد و تکامل زبان در گذر زمان، به صورت امروزی خود رسید. همین درآمد کوتاه و ساده درباره پیدایش آثار مکتوب (نگارهها، کتابها و کتیبهها) نشان میدهد که ادبیات -از رهگذرِ زبان- مهمترین ابزار اندیشه و خیالپردازی انسان بوده است. پس با توجه به این واقعیات و روند یادشده، در عصر کنونی نیز هرگونه تضعیف جایگاه ادبیات به ویژه در نظام آموزش، به اختلال در حافظه تاریخی، گنگی و اختلال در چرخه یادگیری و درنهایت فقر ادراک خواهد انجامید. تصور کنید که پس از رویکرد زیانبار اخیر از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی، در تصویب حذف درسهای عمومی از کنکور سراسری – و پیشتر از سوی وزارت آموزش و پرورش در تالیفِ پُرایراد کتابهای ادبیات فارسی- دانشآموزان بخواهند پاسخ یک مساله ریاضی یا فیزیک و… را به صورت تشریحی بنویسند؛ طبیعی است که در پرتو رویکردهای مخربِ یادشده، آنان به اجبار به سوی بهرهگیری از «مینیمالیسم» در نگارش متنی روی خواهند آورد! و فرم نوشتار آنها، دیگر آمیخته به قالبهایی چون «اگر فرض کنیم که…، آنگاه خواهیم دید…» نخواهد بود و جای آن قالبها را «نمادنویسی»هایی مانند «xy» خواهد گرفت! آیا همین روند که باید رواجِ نوشتن به فرم «گفتاری» – به عنوان مسالهای بغرنج- را هم به آن بیفزاییم، باعث رشدِ کمحوصلگی، کاهش دایره واژگان و تضعیف دانش ادبی و توانایی نگارش دانشآموزان نخواهد شد؟ بیهیچ شکی چنین خواهد شد؛ خروجیهای نظام آموزش در یکی، دو دهه گذشته که هنوز در آن تصمیمی رسمی برای کاهش نقش درس ادبیات ملی (یعنی فارسی) گرفته نشده بود، نشان میدهد که برای دیدن جلوههای افولِ سطح ادبیات در نوجوانان و جوانان نیازی به چشم مسلح نیست! چه رسد به امروز و مصوبهای که از آن نام بردیم. اوج این مشکل، آنجاست که بخش بزرگی از مسائل درسهایی چون ریاضیات، فیزیک، زیستشناسی و… را نمیتوان تنها با بهرهگیری از «نمادنویسی» پاسخ داد و دانشآموزان – یعنی دانشجویان آینده- باید بتوانند در حل آن مسائل، از توصیف بهره بگیرند! شاید این مطلب تناقضآمیز جلوه کند و برخیها بگویند: «خب در این صورت، دانشآموزان و دانشجویان وادار میشوند تا فنِ نوشتار خود را تقویت کنند و از همان آغاز آن را خوب فرا بگیرند.» اما باید گفت که در عمل چنین نخواهد شد؛ هنگامی که در نظام ارزشیابی، آزمونهایی با فرمِ «پاسخ کوتاه» مطرح میشود که در حال گسترش است- و حتا در آزمونهای نهایی هم آن را میبینیم!- چگونه میتوان انتظارِ بهبود یا تلاش برای تقویت فن نوشتار را، آنهم به صورت خودجوش و داوطلبانه! از سوی دانشآموز داشت؟ دلیل اصلی اینکه نباید چنین انتظاری داشت، این است که در اینجا با یک مساله روانی روبهرو هستیم؛ هنگامی که درسهای عمومی از «آزمون سراسری» به یکباره و برخلاف دیدگاه کارشناسان و نیز اعضای محترم فرهنگستان علوم حذف میشوند و ملاک سنجش تنها محدود به درسهای اختصاصی میشود! به طور طبیعی و ناخودآگاه، داوطلبان و دانشآموزان به سوی دستکم گرفتن یا نادیده انگاشتن درسهای عمومی میروند؛ حتا این راهکار که سازمان سنجش بخواهد بخش عمدهای از نمره داوطلبان را از روی نمره امتحان نهایی دروس عمومی درنظر بگیرد -بنا بر دلیل روانیای که اشاره کردیم و آثارش در مدرسهها آشکار است- کارساز نخواهد بود؛ زیرا یکی از بزرگترین دردها و آفتهای نظام آموزش کشور در دو دهه اخیر، وابستگی مستقیم به کنکور و سلطه «نتیجهگرایی» به جای «آموزشمحوری» است! از اینرو نگاه و تلاش دانشآموزان و مدارسِ عمدتا نتیجهگرای کشور بر درسهای اختصاصی استوار خواهد شد. پس هرگونه حرکت در حاشیه بهجای متن، مانند مُسکن درد است و نه درمان و ریشهکنی درد. آسیبشناسی مسالهای که مطرح کردهایم، از مطالبی که تاکنون پرداختهایم فراتر است؛ زیرا هدفِ کلان نظام آموزش و پرورش در هر کشوری تلاش برای آموزش همگانی و ارتقای آن و تعلیم بنیانهای فرهنگ است و به همین دلیل، آموزش و فرهنگ عموم نباید تابعی از یک آزمون ورودی بهنام «کنکور» باشد! نخست باید توجه کنیم که قرار نیست همگان به دانشگاه بروند و مهمتر و بالاتر از این، هر فرد تحصیلکرده در آموزش و پرورش باید بتواند آگاهی لازم را در مسائل فرهنگی، ملی و… پیش از بلوغ و وارد شدن به اجتماع از مدرسه – و سپس دانشگاه- فرا بگیرد. پایگاه آموختن مهارتها و ارزشهایی چون نامهنویسی (اداری و شخصی -چه دستی و چه الکترونیک) یا ارتباطهای انسانی، مطالبهگری، رعایت حقوق دیگران و غیره، برای یک نوجوان و جوان جایی جز مدرسه و دانشگاه نیست؛ چراکه این نهادها مهمتر از هر چیز یک نهاد آموزشی- اجتماعی هستند و نه پایگاه نتیجهگرایی صرفا مادی یا مسائل دیگر. پس نباید برخلاف ظاهرِ یک مصوبه، از حذف دروس عمومی خوشحال باشیم و گمان کنیم که با این کار افراد متخصص بارمیآوریم و دانشآموزان، دیگر با نمره کاذب برخی درسهای عمومی وارد دانشگاه نمیشوند. پیامدهای منفی این مصوبه، که به برخی پرداختیم و در ادامه نیز خواهیم پرداخت، بیگمان از دستاوردهایش بیشتر است. حذف یا تضعیف هر زبانی در نظام آموزش رسمی (فارسی، عربی و زبانهای انگلیسی، فرانسه، روسی و آلمانی) آرامآرام به انسداد مهمترین و نخستین دریچه اندیشه و ارتباط -زبان- میانجامد. از آنجا که نباید با نگاه آزمایشگاهی به مسالههای بنیادین جامعه، تلاش بر آزمایش و خطا کرد! پرسش مهم این است که: چه نهاد، مسوول یا حاکمی مسوولیت آثار زیانبار تصمیماتی چنین نادرست را خواهد پذیرفت؟ بنابراین، نخستین راهکار برای کاهش صدمات رویکردهای نامبرده، خاصه در روزگارِ گسترش افسارگسیخته شبکههای مجازی که انبوهی از اطلاعات درست و نادرست، «غلطنویسی»و شکلکنویسی (بهجای واژهنویسی) در آن هست، این است که درسهای عمومی در نظام آموزش – بهویژه ادبیات فارسی- به جای اصلی خود بازگردند تا هم جایگاه و ارزش معلمان آن دروس (برای جلوگیری از عوارض آن پدیده روانی که اشاره کردیم) حفظ گردد و هم به دست آوردن نمره قبولی این درسها در «آزمون سراسری» به عنوان شرطِ شرکت در آزمون درسهای تخصصی -که از آغاز مورد نظر فرهنگستان علوم بوده است و شورای عالی انقلاب فرهنگی بیتوجه به نظر فرهنگستان، درسهای عمومی را کنار گذاشته!- قلمداد شود و از سوی دیگر کتابهای درسی ادبیات فارسی، که هم در دوره پهلوی و هم در دو نظامِ آموزشی پیشین در جمهوری اسلامی ایران، درسهای ارزشمندی در آنها وجود داشت از نو تالیف یا بازنگری شوند. امید است که زبان و ادبیات ملی به عنوان نخستین ریسمان پیوندی ایرانیان و نیز دریچه اندیشهورزی و ابزار رشد و بالندگی فرهنگی، به جایگاه راستین خود در نظام آموزش برگردد و بدانیم هرگونه تضعیف جایگاه آن پیامدهای بسیار نامطلوبی خواهد داشت.
در نظام جامعه
در این بخش به پیامدهای اجتماعی مساله تضعیف ادبیات نگاهی میافکنیم و به جامعهشناسی مردمانی میپردازیم که ادبیات به طور مستقیم در امور زندگیشان، چه از راه آموزش – در درجه نخست- و چه از راه گسترش فرهنگ کتابخوانی، حاضر است. با مقدمهای کوتاه، زمینه این بررسی را فراهم میکنیم: روشن است که مردمان جامعه با خواندن کتاب، اطلاعات ارزشمندی در زمینههای عاطفی، ملی، تاریخی، مذهبی و… به دست میآورند. به کمک همین اطلاعات، شهروندان با فلسفه زیستی و اخلاقی کشورشان، یعنی فرهنگ ملی، آشنا میشوند و از رهگذر اشعار، داستانها و افسانهها از عشقهای انسانی، دلبستگیهای میهنی، اندیشههای دینی و رسوم گوناگون آگاه میگردند و این وضع، آنگاه جلوهگر میشود و خود را نشان میدهد که جملههای کلیدی آثار ادبی در ذهن و بر زبان مردم جاری شود و بدینگونه، فرهنگ دوام پیدا میکند. افراد جامعه با خواندن شعر، رمان، تاریخ و… به رشد اندیشه و احساسات خود کمک شایانی میکنند و مستقیما با موقعیتهای اخلاقی، دلیریها، خدمتها و خیانتها و مانند اینها همراهی میکنند؛ در جامعهای که ادبیات بخش جداییناپذیر زندگی شهروندانش باشد امواج همدلی، هماندیشی و عواطف قویتر از امواجِ مخالف و گسلنده انسانی خواهد بود. درست است که در میان گونههای ادبی، آثار علمی-تخیلی هم هست که نقش کمتری در بیان احساسات و عواطف دارد یا از مسائل جدی انسانی – تقریبا- به دور است، اما هنوز بخش بزرگی از گونههای ادبی در سراسر جهان از نوع ادبیات جدی یا انسانمدار است. پس از مقدمه، هدفمان را که تمرکز بر جامعه ایرانی است پیگیری میکنیم. تاریخ هنر ایران گویای این است که در تولید کتاب سرلوحههای (سربرگهای) صفحات و جلد آن را -که سرچشمهاش احترام به کتب آسمانی بود- با بهترین تذهیبها میآراستند؛ در واقع سربرگها دروازه نگاه به مطالب کتابها بودهاند تا بتوانند خواننده را به خود جذب و او را همراه کنند. ازاینرو توجه به کتاب و کتابخوانی جایگاهی شایسته در فرهنگ ایرانی داشته است و آحاد ملت با خواندن کتاب، افزون بر کسب دانش و آگاهی و آکنده از لطافتِ روحنواز هنر ایران اصول همزیستی اجتماعی و ملی را میآموختند. بنابر این روال، از روزگار کهن تا به امروز، جامعه بستر تمرین و بهکارگیری همین آموختهها بوده و واضح است هرگونه وقفه و ایجاد مانع در این چرخه آموزش و بازخورد یا تضعیف آن
-عامدانه یا ناعامدانه- ضربه سنگینی بر پیکره اجتماع میزند. در دو دهه اخیر، هم با تاثیرپذیری از تحولات منفی در سطح جهان و هم با اجرای رویکردهای ناکارآمد و گاه مخرب آنچه بر جامعه حاکم شده است کاهش سهم مطالعه و در نتیجه مختل شدن چرخه آموزش- بازخورد در اجتماع است. هنگامی که فرهنگ کتابخوانی میان ملت ایران حاکم شود (که در دورههایی چون تیموری و صفوی و… بوده)، چنانکه گفتیم، سبب ظهور و تداوم آموزههای مطالعه در رفتار اجتماعی مردم خواهد شد. آثار اختلال در حوزه کتاب تنها به این حوزه پایان نمییابد و به دلیل وابستگی زنجیرگونه حوزههای گوناگون به هم، پیامدهای منفی بر سینما و تلویزیون -که مستقیما سر و کارشان با اجتماع است – نیز دارد؛ برای نمونه، از میان کتابها آثار سینمایی و تلویزیونی اقتباس میشود تا افزون بر دوام تاریخی فرهنگ، بتواند در آموزش مسائل اجتماعی به مردم نیز سهیم باشد. امروزه، جای سریالهایی که به مسائل همزیستی و رعایت حقوق همسایگی، آن هم در زندگی آپارتماننشینی، بپردازد بسیار خالی است و بهجای آن تنها به یک سمینار یا فراخوانِ کاریکاتور
-در شرایطی که متاسفانه مردم و تلویزیون دولتی از هم فاصله گرفتهاند- بسنده میشود! روند ساخت چنین آثاری درست در زمانهای متوقف شده که شوربختانه زندگی شهری در حال گسترش است! و مردمِ عموما مهاجر، دچار فقر آگاهی از شیوههای زندگی جمعی هستند. گویا این حوزه کلان که به سلامت روانِ جامعه مربوط است رها شده! و تولید آثار در این حوزه هم به سوی «عامهپسندی» و برگشت سرمایه گرایش پیدا کرده است؛ اما چه چیزی بهتر از سرمایهگذاری روی جامعه است؟ باید بپذیریم که جامعه دچار بیماری است و بیآنکه بخواهم میزان آن را بیان کنم -و جامعهشناسان باید نظر دهند- اما ادبیات میتواند در درمان و آرامش نسبی روانِ جامعه بسیار سودبخش باشد. پس بنابر مطالبِ یادشده که تنها بخشی از آسیبشناسی اجتماعی است، روشن است که یکی از ریشههای این معضل بیتوجهی به ادبیات و جایگاه کتابخوانی است. مردمان جامعه در نخستین پایگاه آموزش خود، یعنی مدرسه، از طریق ادبیات با آثار مکتوب آشنا میشوند و از قضا تا حدودی از آثار ادبی محلی در مناطق گوناگون کشور هم آگاه میگردند و چنانکه در بند (آ) نیز اشاره کردیم، در کتابهای فارسی مدرسه -چه در دوره پهلوی و چه در جمهوری اسلامی ایران- آثار بسیار باارزشی از وصف طبیعت، حماسههای ملی، متنهای مذهبی-عرفانی، متنهای اخلاقی و پندآموز و… وجود داشت که آثار مثبتی روی جوانان (پدران و مادران آینده جامعه) برجا میگذاشت ولی کتابهای کنونی، کمتر این ویژگی را دارند و حتی برخی متناسب با سن دانشآموزان هم نیستند -که در اینجا قصد بررسی آن را ندارم- متاسفانه در کتابهای کنونی تنها از دریچه ویژهای به تفسیر ارزشهای جامعه و انسان نگاه شده و به جنبههای مهمی از فرهنگ ملی کمتر پرداخته شده است. باید توجه داشت که همه مولفههای فرهنگ ملی (تاریخ، زبان، سنن، دین، اساطیر و…) مانند حلقههای یک جواهر به جای خود ارزشمند هستند و رویکرد گزینشی در برخورد با آنها، کارکردی جز تحمیل هزینه به جامعه و حکومت ندارد؛ از قضا یکی از زمینههای ارتباط دولت-ملت، ادبیات و فرهنگ است که در مسیر درستش میتواند به بهبود این رابطه دوسویه بینجامد یا در حالت وارونه، تنش و ایجاد شکاف پدید آورد. در نتیجه هر نظامی باید از شکلگیری رابطه دوسویه حسنه با ملت، بر پایه فرهنگ و ادب که تاثیر مستقیم در اداره جامعه دارد، استقبال کند و از آن نهراسد. جامعهای که از ادبیات دور شود، – چنانکه رو به گسترش است- و بیچارچوب بار میآید و از آموزههای اخلاق بهدور خواهد بود. در این میان شاید برخی بگویند: «اخلاق امری نسبی است.» در پاسخ به این نوع نگاه باید بگویم، بنابر باور ما به پایه و بنیان ملی فرهنگ و اخلاق، همسو با این مواضع -آنهم در اصلها و ریشهها، نه در جزییات- که ریشه در نگاه «نسبیگرایانه» یا «اگزیستانسیالیستی» به موضوع ادبیات و هنر دارد، نیستیم.
درنتیجه چنین برمیآید که رویکرد درست برای نظام این است که با رفع موانعی چون گرانی وحشتناک کاغذ و در نتیجه کتاب، برخوردهای سلیقهای وزارت ارشاد یا صدا و سیما و رویکردهای در قلمرو فرهنگ و نیز، هم با دعوت از اساتید پیشکسوت و کاردان که حاشیهنشین شدهاند و هم کارشناسان جوانتر که دل در گرو فرهنگ ایرانی دارند، با بهرهگیری از متون و اشعار تاریخی که برای همه دوران زیستی ایرانیان تازه و لازماند، ادبیات به جایگاه راستینش که باید مانند چتری اخلاقی و وحدتآفرین بر سر آحاد ملت ایران باشد، برگردد.
دربارهی روابط عاطفی و فکری جلال آل احمد و سیمین دانشور به مناسبت سالگرد ازدواجشان
سالروز درگذشت محمدتقی بهار؛ شاعر، ادیب، روزنامهنگار و سیاستمدار
عرض ارادتی به روح مینوی دکتر محسن جهانگیری، استاد فقید فلسفه دانشگاه تهران
سعدی، آزادی واقعی را برآمده از مهرورزی انسانی میشناسد و ازهمینروست که انسان بیتفاوت نسبت به رنج دیگران یا آدم بیعشق را از جرگهی انسانیت خارج میداند.
چرا اینفلوئنسرها به کارهای عجیب رو آوردهاند؟