گسترش: «پیادهروی با نیچه؛ در مسیر رسیدن به خویشتن»، کتابی است به قلم جان کاگ، که نشر نیماژ آن را به چاپ رسانده است. هنگامیکه صحبتِ فلسفه به میان میآید، بیشک نام نیچه یکی از اولین نامهایی است که در ذهنمان نقش میبندد. فیلسوفی که دوستداران بسیاری در جهان دارد، از جمله جان کاگ، نویسندهی این کتاب. جان کاگ، پژوهشگر و استاد فلسفهی دانشگاه ماساچوست، یکبار در ۱۹ سالگی به سوییس سفر میکند تا دنیای نیچه و دنیای درون خودش را بهتر بشناسد، و هفده سال بعد بار دیگر به این سفر میرود، اما اینبار به همراه همسر و دختر کوچکش. حاصل تجربهی این سفرها چیزی است که در این کتاب آمده است.
خواندن این اثر میتواند برای همه جذاب باشد، حتی برای کسانی که آشناییِ چندانی با نیچه ندارند، چرا که کتاب با زبانی ساده و سرگرمکننده و طی یک داستان، او را به خواننده معرفی میکند. درواقع دو داستان، همزمان با هم پیش میرود؛ داستان سفر جان کاگ به سوییس و اتفاقاتی که برایش میافتد و داستان زندگیِ نیچه از زمان ورودش به شهرِ بازل تا کوهپیماییهایش در سیلس ماریا و درنهایت دوران بیماری، که در خلال داستانِ اول، تعریف میشود. بنابراین خواننده میتواند با اندیشهها و احساسات نیچه بهخوبی آشنا شود و شاید این موضوع بهانهای شود تا بخواهد فضای فکری نیچه را بیشتر بشناسد و پس از این آثار بیشتری از او یا در مورد او مطالعه کند. بااینحال، تمایل نیچه و پیروانش به پوچگرایی ممکن است سؤالات زیادی در ذهن برخی خوانندگان به جا بگذارد. بیتردید اندیشههای پوچگرایانهی نیچه و راوی داستان نادرست بوده و با نقدهای جدی روبهروست. انتشار اثر حاضر میتواند زمینهی خوبی برای منتقدان فراهم آورد.
یکی از ویژگیهای جذاب کتاب این است که در هر فصل، نویسنده برای جستوجو و دریافت پاسخ سؤالهایش در مورد ماهیت انسان به کمک فلسفهی نیچه گریزی به کتابهای او میزند تا خواننده با فضای آنها نیز آشنا شود.
جان کاگ استاد فلسفهی دانشگاه ماساچوست لوول است. از جمله کتابهای او میتوان به «فلسفهی امریکایی: یک داستان عاشقانه» اشاره کرد که از سوی رادیو عمومی ملی (NPR) و همچنین بخش منتخب سردبیر نیویورک تایمز بهعنوان یکی از بهترین کتابهای سال ۲۰۱۶ انتخاب شد. مقالات او تاکنون در روزنامهی نیویورک تایمز، مجلهی هارپر و سازمان خبری علوم مسیحی و بسیاری مطبوعات دیگر به چاپ رسیدهاند. او اکنون به همراهِ همسر و فرزندش در نزدیکی بوستون زندگی میکند.
قسمتی از کتاب پیادهروی با نیچه؛ در مسیر رسیدن به خویشتن:
در سال ۱۸۸۵، نگارش زرتشت تمام شد، اما از بسیاری جهات انگار تازه شروع ماجرا بود. به گفتهی والتر کافمن، این اولین تلاش نیچه «برای ارائه دادن کل فلسفهاش بود. تمام آثار قبلی او مراحل این تکامل بودند و با زرتشت مرحلهی نهایی آغاز شد». این اثر به خوانندگانش جلوهای مبهم از کوهستان ارائه میدهد؛ چشماندازی که نیچه باقی عمرش را صرف شرح و توصیف آن میکند. پس از انتشار «فراسوی نیک و بد» در پاییز ۱۸۸۶، او در نامهای به دوست خود، یاکوب بورکهارت، نوشت: «لطفاً این کتاب را بخوان. گرچه همان چیزهایی را میگوید که زرتشت من گفته است، اما به شکلی متفاوت، بسیار متفاوت.» در زرتشت خواننده به دیدگاهی امپرسیونیستی از بازگشت جاودان و اَبَرانسان دست مییابد. در «فراسوی نیک و بد»، خبری از نمادگرایی و استعاره نیست. حملهای فلسفی و نظاممند به هر چیزی که همچون ابری تیره قلههایی را که زرتشت فتحشان کرد پشت ابهام پنهان میکند.
«فراسوی نیک و بد» گوشهای از یک آزمایش جسورانه بود: نیچه تصمیم گرفته بود خودش کتاب را منتشر کند و محاسبه کرد اگر تنها ۳۰۰ نسخه از آن به فروش برود، هزینهای که برایش کرده جبران میشود؛ اما فقط ۱۱۴ نسخه فروخته شد که ۶۶ تای آن اهدایی به روزنامههای محلی و مجلات بود. زدودن ابرهای تیرهی وهم از قلهها کاری تکنفره بود و نیچه بعد از آن تصمیم فاجعهبار به این نتیجه رسید: «هیچکس نوشتههای مرا نمیخواهد.» این راهی بود که او باید بهتنهایی ادامه میداد. بااینحال، در میانهی قرن بیستم، وقتی مطالعاتی درخصوص این کتاب انجام شد، نسخههای آن یکی پس از دیگری منتشر میشد و به فروش میرسید. یکی از آنها هم زیر اسباببازیهای بکا در چمدان ما بود. بعد از صبحانه آن را بیرون آوردم و در کولهپشتیام گذاشتم. به کارول قول دادم قبل از ناهار برمیگردم و برای رفتن به کوهپیمایی هتل را ترک کردم.
مسیر کوهپیمایی را پشت اقامتگاه نیچه پیدا کردم؛ درست همانجایی که چند سال پیش از آن گذر کرده بودم. این مسیر سربالاییِ خیلی تندی داشت، تا اینکه بالاخره یک نفر طی سالهایی که اینجا نبودم کاری عاقلانه انجام داده و پلههایی روی آن ساخته بود. راهرفتن روی سطح شیبدار فشار زیادی به آدم میآورد و بهترین روش برای این است که بدن را به فشار و سختی عادت داد، اما من وقت این کارها را نداشتم و باید برای ناهار برمیگشتم. نیچه در سال ۱۸۸۸ توصیه کرده بود: «تا جایی که میتوان نباید نشست. اندیشهای را که در هوای آزاد و حین حرکت زاده نشده باور مکن.» هوای تازه را در ریههایم فرو دادم و از خط رویش درختان عبور کردم و مسیری مارپیچ به سمت خطالرأس را پشت سر گذاشتم تا بتوانم آن قلههای زیبا را ببینم. زاهد من گفته است: «نشستن گناهی بزرگ در برابر روحالقدس است.»
در مدتی که گذشته بود هیچ صدایی را غیر از صدای کتانیام روی خاک نشنیده بودم، اما بعد، بادی که میوزید صدایی را با خودش آورد: یکجور ناله یا نفسنفسزدن در دوردستها که بلندتر، نزدیکتر و گیجکنندهتر میشد، تا وقتی که فهمیدم صدای خودم بوده که در کوهستان پیچیده است. پنهان کردن بعضی چیزها در کوهستان غیرممکن است. شبیه همان کوهپیمایی نوزده سالگیام بود، اما اینبار اکسیژن کم میآوردم. قبل از شروع مسیر برای صعود بعدی، سرعتم را کم کردم تا در یک گودی کمعمق استراحت کنم. وقتی نیچه این مسیرها را میپیمود، در پی فلسفهای بود که بتواند در زندگی معنا پیدا کند: «اولین پرسش ما در مورد ارزش یک کتاب، یک انسان، یا یک قطعهی موسیقی این است: آیا میتواند پیاده راه برود؟ میتواند راست بایستد، وزن خود را تحمل کند و پیش برود؟» به گفتهی نیچه، اکثر فلاسفه و اکثر فلسفهها، نمیتوانند. در کولهپشتیام گشتم و کتابی کمحجم را از آن بیرون آوردم که قبل از راهافتادن برداشته بودم. فقط برای استراحتی کوتاه، و بعد ادامه میدادم.
«فراسوی نیک و بد» دو هدف اصلی دارد: کانت و زنان. کانت از بزرگترین نظریهپردازان اخلاقگرای آثار برجستهی غربی، نظریهای در مورد وظیفه داشت که نیچه را دیوانه کرده بود، البته نه از نوع خوبش. این دوست اهل کونیگسبرگ ما دیدگاهی در مورد وظیفهی اخلاقی داشت که تهدیدی بود برای نفی دیدگاه «جانِ آزادهی» نیچه. اما اشکال کار کانت فقط همین نبود؛ حتی قبل از اینکه دیدگاهش را مطرح کند، در نظام فلسفیاش مشکلی بنیادین وجود داشت. کانت پیش از اینکه به اخلاق روی بیاورد، یک معرفتشناس بود: او در پی این بود که بداند عقل انسان به کدام حقایق دسترسی دارد. در دههی ۱۷۸۰، کانت با شک و بدبینیِ دیوید هیوم و دیگر تجربهگرایان بریتانیایی مواجه شد و قصد داشت بر آن غلبه کند. بدبینی مدرن به کمرنگ ساختن باور به رسوم، عقاید و عادتهای محض نزدیک شده بود و کانت میخواست اهمیت حقیقت و قطعیت را دوباره احیا کند. به عقیدهی نیچه، او این کار را به روش فلسفی عجیب و مشکوکی انجام داد.
کانت استدلال کرد انسان حقایق تردیدناپذیر دربارهی جهان را درک میکند؛ زیرا دارای استعداد ذهنی ویژهای برای درک چنین حقیقتی است. نظریهی او پیچیدهتر از این است، اما نه چندان، و به گفتهی نیچه، کانت این مغلطهی استدلال دایرهوار را پیوسته ادامه میدهد و سپس از همان استدلال استفاده میکند تا توضیح دهد ارزشها -قضاوتهای اخلاقی و زیباشناسانه- از کجا سرچشمه میگیرند. توانایی انسان برای اثبات حقایق از طریق عقل او را به موجودی ویژه تبدیل میکند و درواقع دارای «ارزشی قیاسناپذیر» است. این بدان معناست که نمیتوان آنها را خرید، یا فروخت، یا استثمارکرد، یا به گفتهی خودش، «استفادهی ابزاری محض» از آن داشت. داستان جالبی است، اما داستانی که با استدلالی نادرست آغاز شده است. اگر تاریخ فلسفهی اروپا بیش از یک قرن از این پیروزیِ بزرگِ کانت حمایت نمیکرد، هیچیک از حرفهای او حالا ذرهای اهمیت نداشت.
نگاهی به کتاب «نقطههای آغاز در ادبیات روشنفکری ایران»
معرفی کتاب «دربارهی رنج بشر»
کتابی درباره دوستی و عشق در دوران مدرن.
نگاهی به کتاب «شاهنشاهیهای جهان روا»
معرفی کتاب «اخلاق و دین»