img
img
img
img
img

آخرین رمان استاندال منتشر شد

ایرنا: رمان صومعه پارما در سال ۱۸۳۹ در فرانسه منتشر شد. این کتاب ترجمه ای از La chartreuse de parme است. این کتاب ۹ سال پس از رمان سرخ و سیاه دیگر رمان مورد توجه استاندال چاپ شد. رمان با حمله ناپلئون به میلان در ١٧٩٦ آغاز می‌شود و حوادث آن تا ١٨٣٠ ادامه دارد.

فابریس دل‌دونگو، شخصیت اصلی رمان یک نجیب‌زاده ایتالیایی در دوران ناپلئون است که از دستورهای پدر محافظه‌کارش سرپیچی می‌کند و برای پیوستن به نیروهای ناپلئون وارد جنگ می‌شود. دل‌دونگو از ایتالیا رهسپار فرانسه می‌شود. او در نبرد واترلو ، آماده و در عین حال پر از شور و شوق جنگ و جلال ظاهر می‌شود. اما در بازگشت از واترلو گرفتار پیشامدهایی می‌شود و سرنوشتش برای همیشه تغییر می‌کند.

در بازگشت به این دلیل که پدرخوانده‌اش مارکی دل دونگو، او را از قصر می‌راند به نزد عمه‌اش در پارم پناه می‌برد. اکنون که راه افتخار نظامی به روی فابریس جوان بسته شده است، وارد آموختن راه کشیشی شده و معاون اسقف پیر می‌شود. اما روحیه پر هیاهوی او همینجا ثابت نمی‌ماند و به راه حقیقی‌اش ادامه می‌دهد.

صومعۀ پارما که در عصر خودش تقریبا ناشناخته ماند امروزه از برترین آثار ادبی جهان به شمار می‌آید و الهام‌بخش بسیاری از نویسندگان و هنرمندان بوده است. توصیف واترلو و حالات فابریس در برج ایفل از بدیع‌ترین صحنه‌های رمان است. در عین حال، پارما نمونه‌ای از جامعه‌ای آکنده از فتنه و نفاق است، جایی که امیال شخصی و دسیسه‌های سیاسی در هم گره می‌خورند و در چشم به‌هم‌زدنی افراد را از عرش به فرش می‌رسانند.

این رمان مورد تحسین بالزاک، تولستوی، آندره ژید، دی لمپدوسا و هنری جیمز قرار گرفت. همچنین این این رمان برای اپرا ، فیلم و تلویزیون استفاده شده است.

درباره نویسنده

ماری آنری بِیل با نام مستعار استاندال، متولد ۲۳ ژانویه ۱۷۸۳ میلادی در فرانسه، نویسنده‌ سبک رئالیسم قرن‌نوزدهم میلادی بود. او در تاریخ ۲۳ مارس ۱۸۴۲، در سن ۵۹ سالگی درگذشت.

آنری بیل در طفولیت مادرش را از دست داد، و به‌ناچار در زمان کودکی میان یک‌مشت اقوام پدری که همه مستبد و خودرأی و عبوس و اخمو بودند و به کمترین بهانه‌ای کتکش می‌زدند، بزرگ شد. او در کودکی، تحقیرها و خشم و کینه‌های خود را در سکوتی رنج بار فرومی‌خورد و همین وضع اثر عجیبی در روحیه‌اش به‌جا گذاشت.

آنری بیل در ۹ سالگی از گرونوبل گریخت و به پاریس آمد. ورود او مصادف با فردای روزی بود که ناپلئون کودتا کرده و امپراتوری خود را تشکیل داده بود. او نیز با شوق‌وذوق بسیار به ماجرا کشانده شد و در قسمت کارپردازی ارتش ناپلئون استخدام شد. وی دو روز پس از رفتن بناپارت به جبهه جنگ ایتالیا از معبر سن برنار گذشت و در پای قلعه به زیر رگبار آتش توپخانه رفت ولی عمرش به دنیا بود. ازآنجا به میلان وارد شد و در جنگ مارانگو که از شاهکارهای جنگی ناپلئون است شرکت کرد. سپس به پاریس بازگشت و چندین سال از عمر خود را به کشیدن نقشه‌ها و طرح‌های ادبی گذراند و تجاربی حساس به دست آورد. در سال ۱۸۰۶ مجدداً به خدمت کارپردازی ارتش ناپلئون درآمد و همراه امپراتور به پروس و سپس به روسیه رفت. این دوره از ادوار قهرمانی زندگی استاندال محسوب می‌شود، چه وی در این مدت توانست به ذوق و پشت‌کار خود میدان دهد و هوس سوزان خود را بدین ماجراهای سخت و مشقت‌بار تسکین بخشد.

آخرین رمان استاندال منتشر شد

در سال ۱۸۱۳ از خدمت ارتش کناره گرفت و پس از شکست ناپلئون، به این دلیل که استاندال با طرفداران بازگشت خانواده بوربن سخت دشمن بود و تاب دیدار سلطنت‌طلبان و اشراف را نداشت، باآنکه ریاست اداره کل خواربار پاریس را به او دادند، حاضر به همکاری با مخالفان نشد و با فقر و پریشانی به میلان رفت ولی تنها چیزی که در آن شهر داشت نعمت آزادی بود.

از این به بعد دوران دیگری در زندگی استاندال شروع می‌شد، او دیگر نمی‌توانست از فعالیت و کار خود لذت ببرد، لذت دنیا را در شعر و موسیقی و سفر و عشق و ادبیات جست؛ زیرا او از کودکی مفتون هنر بود و اصول نقاشی و موسیقی را فراگرفته بود و اطلاعات وسیع وی در این هنرها به نحو بارزی در آثارش نیز به چشم می‌خورد. وی پس از چندی مورد سوءظن پلیس اتریش واقع و از میلان تبعیدشد و دومرتبه به پاریس برگشت بازگشت او مصادف با انقلاب ژوئیه بود و این واقعه او را بسیار شاد و خرسند ساخت، زیرا به عقیده او لویی فیلیپ بیش از شارل دهم و لویی هیجدهم قابل‌تحمل بود.

استاندال بین سال‌های ۱۸۱۵ و ۱۸۳۰ شغل و کاری نداشت و تقریباً جز قلم وسیله‌ دیگری برای تامین معاش برایش باقی نمانده بود. او در این مدت نویسندگی را به‌عنوان حرفه‌ای انجام می‌داد، اما پس از ۱۵ سال که توانست برای تأمین معاش خودکاری بیابد نویسندگی را به خاطر هنر انجام می‌داد و این دوران در حقیقت اوج معنوی کارهای وی است. در سال ۱۸۳۰ گردش‌های رم را منتشر کرد و این اثر قدرت وی را به روشنفکران شناسانید و در سال ۱۸۳۱ توانست شاهکار جاودانه خود به نام سرخ و سیاه را منتشر کند که در آن زمان کمترین استقبالی از آن نشد و در سال ۱۸۳۹ نیز شاهکار دیگر خود را به نام صومعه پارما منتشر کرد.

استاندال نویسنده‌ای است رئالیست و توانا که سبکی بسیار خشک و عاری از تکلف دارد. رمانتیک‌های هم‌عصر او به‌هیچ‌وجه پی به زندگی پراحساسی که در بین آثار او موج می‌زد نمی‌بردند و او را نویسنده‌ای بی‌ارج می‌دانستند، ولی او علیرغم قضاوت احمقانه و ناشی از تعصب آنان همچنان به نوشتن ادامه می‌داد. خودش می‌گفت: «من برای مشتی خواص می‌نویسم، حرف‌های مرا در سال ۱۸۸۰ خواهند فهمید.» اتفاقاً همین‌طور هم شد زیرا در آن ایام (تقریباً سال ۱۸۸۰) پی بردند که این نویسنده توانا چه حساسیت و روشن‌بینی عجیبی داشته و چگونه از دنیا و مافی‌ها – یعنی از عالم خارج – بریده و به سیر و سیاحت درون انسان پرداخته و در تجزیه‌وتحلیل روان آدمی حتی از جزئیات نیز غافل نبوده و در این راه وظیفه‌ای خطیر را به نحوی احسن انجام داده و به‌حق لقب «کاونده قلب آدمی» برازنده اوست.

یک روز در ماه مارس سال ۱۸۴۲،(۵۹ سالگی) به مهمانی ناهار بزرگ رسمی وزارت امور خارجه رفت و عصر همان روز، وقتی در بولوار قدم می‌زد، ناگهان سکته کرد. او را به منزلش بردند و روز بعد، از دنیا رفت.

قسمتی از متن کتاب

چشم فابریس بر واقعیت گشوده شد، چیزی که نامه‌های پرشمار دوشس، که سیلی از محبت درشان جاری بود، یارای گفتنش را نداشتند. دوشس برایش سوگند خورده بود اگر به زودی موجبات بازگشت پیروزمندانه او به پارما را فراهم نکند، خودش آن دیار را برای همیشه ترک خواهدکرد. عمه در نامه‌ای که همراه با مکتوب اسقف رسید به برادرزاده نوشته بود:« کنت هرچه از دستش برآید برایت انجام می‌دهد. با حادثه‌جویی خارق‌العاده‌ات خلق‌وخوی مرا هم عوض کرده‌ای. مثل تمبونه بانکدار مال‌دوست شده‌ام. همه کارگرانم را مرخص کردم و از این بالاتر ، فهرست اموالم را با کنت در میان گذاشتم. تخمین او از ارزششان بسیار کمتر از چیزی بود که تصور می‌کردم. پس از مرگ کنت پی‌ئترانرای نازنین- که ضمنا بهتر بود انتقام او را می‌گرفتی تا اینکه برای کسی مثل جیلتی گردن‌کشی کنی- من ماندم و هزار و دویست لیور عایدی و پنج هزار فرانک بدهی. یادش بخیر، البته این فقط یک نمونه است، دوجین و نیم کفش ساتن سفید داشتم که از پاریس برایم آورده بودند و یک جفت کفش هم برای پیاده‌روی در خیابان. درباره سیصدهزار فرانکی که از دوک برایم به جا مانده و می‌خواستم همه‌اش را صرف ساختن مقبره‌ای شکوهمند کنم، تقریبا مصمم شده‌ام که برای خودم بردارمش. بگذریم، اصلی‌ترین دشمن تو و در واقع خود من مارکزا راورسی است. اگر در بولونیا از تنهایی حوصله‌ات سر می‌رود، کافی است لب تر کنی، می‌آیم پیشت. این هم چهار حواله دیگر پول و چه وچه.” (صفحه ۲۷۳)

کتاب صومعه پارما نوشته استاندال و ترجمه محمد نجابتی، در ۶۲۷ صفحه با شمارگان ۱۱۰۰ نسخه با قیمت ۳۲۰ هزار تومان در سال ۱۴۰۱ توسط انتشارات ققنوس منتشر شد.

كلیدواژه‌های مطلب:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  بحران سنت ‌ـ مدرنیته

نگاهی به کتاب «نقطه‌های آغاز در ادبیات روشن‌فکری ایران»

  رنج در قاب ذهنی آرتور شوپنهاور

معرفی کتاب «درباره‌ی رنج بشر»

  شهر فرنگ

کتابی درباره دوستی و عشق در دوران مدرن.

  همزادگان نادوسیده

نگاهی به کتاب «شاهنشاهی‌های جهان روا»

  اخلاق و الحاد

معرفی کتاب «اخلاق و دین»