img
img
img
img
img
تاریخ مستطاب سبیل

همه‌چیز درباره‌ی سبیل!

گسترش فرهنگ و مطالعات: کتاب «تاریخ ماریخ مستطاب سبیل»، نوشته‌ی شرمین نادری و با تصویرگری نعیم تدین، به همت انتشارات هوپا به چاپ رسیده است.

سبیل هیتلری، سبیل چخماقی و داگلاسی، سبیل بال مگسی، سبیل دسته‌موتوری و… آیا تا حالا هیچ‌یک از این سبیل‌ها را دیده‌ای؟ اصلاً می‌دانی فرق سبیل طرفداران متفقین در جنگ جهانی با سبیل طرفداران متحدین چی بود؟ یعنی چی شد که این‌ها با سبیل این‌جوری به جنگ آن‌ها با سبیل آن‌جوری رفتند؟

سختش نکنیم، می‌دانستی یک‌وقتی همین دوروبر سبیل نشانه‌ی وقار و بزرگی بود و حتی خانم‌ها کمی سبیل داشتند؟

به‌هر‌حال قبل از اینکه همه‌چی سبیل‌توسبیل شود و سبیل‌ها همه بر باد برود، مردمی پیدا شدند که قصه‌ی همه‌ی سبیل‌ها را می‌دانستند و می‌نوشتند و می‌گذاشتند برای ما؛ قصه‌ی آن‌ها که سبیل شاهان را چرب می‌کردند و قصه‌ی تویی که بی‌سبیل داری حکایت همه‌ی سبیل‌دارها را می‌خوانی و به سبیلشان می‌خندی.

در کتاب «تاریخ ماریخ مستطاب سبیل» با همه‌جور سبیل آشنا خواهی شد و هرچیزی که بخواهی درباره‌ی سبیل بدانی، توی این کتاب پیدا می‌شود.

وقتی ما بچه بودیم، کلاس تاریخ یکی از حوصله‌سربرترین کلاس‌های عالم بود، حتی خود معلم‌های تاریخ هم از آن‌ همه عدد و سال جنگ‌ها و پیروزی‌ها و چه می‌دانم این همه اسم و لقب و جنگجویان تاریخی خوابشان می‌گرفت.

یادم نمی‌آید معلمی حوصله کرده باشد و برای ما قصه‌ای گفته باشد یا حتی سعی کرده باشد از خاطرات خودش کمی چاشنی به آن درس‌های بی‌مزه بزند.

شاید همین هم بوده که بالاخره وقتی خودم معلم شدم، سعی کردم برای هر اتفاق تاریخی و یا درباره‌ی هر شخصیت جدی و خشکی یک داستان بامزه تعریف کنم؛ قصه‌ای که خودم به چشم دیده‌ام یا کسی تعریف کرده یا حتی در کتابی آمده، اما هنوز توی کتاب‌های درسی نوشته نشده یا شاید هیچ‌وقت هم نوشته نشود. قصه‌های ساده‌ای درباره‌ی کفش و کلاه و حتی سبیل آدم‌هایی که روزگاری بخش مهمی از تاریخ ما را ساختند و فقط کافی است حوصله داشته باشیم و کمی دنبالشان بگردیم تا درس تاریخ هم کمی شیرین‌تر شود.

این کتاب اما کتاب تاریخ نیست، یعنی اصلاً هیچ ادعایی هم ندارد، کتاب قصه‌ای است که شما را با آن داستان‌های قشنگ و آن بخش‌هایی از اتفاقات روزگار گذشته که به نظرم جذاب و دوست‌داشتنی‌اند، آشتی می‌‌دهد.

امیدوارم با کتاب من دچار خمودگی و خمیازه و خستگی نشوید و یک روزی هم همت کنید و قصه‌های حقیقی روزگار خودتان را بنویسید، گیرم که کمی هم نمک و فلفل خیالات قاتی‌اش کنید… می‌دانید که چه می‌گویم.

قسمتی از کتاب تاریخ ماریخ مستطاب سبیل:

پدربزرگ من از روز اول تولدش سی‌بیل داشت. سبیل نه، که یک سی‌بیل بزرگ و سفید و از بناگوش دررفته و قشنگ. دقت کنید! نمی‌گویم «سبیل»، آن‌طور که توی کتاب‌ها نوشته‌اند، بلکه می‌گویم «سی‌بیل»، چون این‌قدر آن سی‌بیل‌های قشنگ بزرگ بودند که انگار از سی تا بیلِ گنده تشکیل شده بودند. حتی می‌شود گفت سی تا بیل پر از برف، آن ‌هم برفی که آفتاب رویش تابیده، چون رنگ این سی‌بیل، سفید مایل به طلایی بود. این را بعداً می‌گویم چرا.

پدربزرگم به سبیلش می‌گفت مایه‌ی آبرو، عصای‌دست و از این حرف‌های قدیمی که ما نمی‌فهمیدیم، اما خیال می‌کردیم که باید یک چیزی شبیه مدال علمی از دانشگاه فلان و بیسار باشد یا چه می‌دانم، همان دیپلم ادبی عهدِبوق از اولین مدرسه‌ی شیراز که وقتی جوان بود، قاب کرده بود و زده بود به دیوار اتاقش. هرچه بود، حتماً آن سبیل، آن‌طور که پدربزرگ پزش را می‌داد، از قدیم گنج باارزشی بود که از دست‌رفتنش، هم باعث بی‌آبرویی بود و هم سرافکندگی؛ یعنی آدم را خوار و خفیف می‌کرد و از چشم دَروهمسایه می‌انداخت. حتی گاهی باعث جنگ‌های جهانی مرگ‌بار در سراسر جهان می‌شد. البته این را من از خودم می‌گویم، اما به قول خودش حتی بدتر از سوار کردن الاغ بود توی صندوق عقب یک ماشین قراضه.

تصویرگر محترم می‌تواند حداکثر تلاشش را بکند و آن الاغ را در آن صندوق عقب ماشین نقاشی کند تا بهتر متوجه شوید که این تصویر چقدر از نظر پدربزرگم چیز عجیبی بوده. البته گمانم یک‌بار همین دوروبر همچین اتفاقی بود که پدربزرگم آن‌طور مثالش می‌زد و با حیرت و غصه جوری برایش سر تکان می‌داد که یعنی از این بدتر نمی‌شود.

خودمانیم، هر چه بود، نبودن این سبیل یک چیزی بود بدتر از خراب‌کاری‌های هر روزه‌ی ما، نمره‌های خرابمان یا حتی پا درازکردن جلوی بزرگ‌ترها که از نظر پدر و مادر من، گناه کبیره محسوب می‌شد و به‌هیچ‌وجه بخشودنی نبود؛ اما پدربزرگ به‌آسانی می‌بخشید و می‌بوسیدمان و به روی خودش نمی‌آورد، برخلاف وقت‌هایی که درباره‌ی بی‌سبیلی تأسف می‌خورد و قصه می‌گفت. آن هم قصه‌های تلخ و شیرین از آدم‌هایی که مجبور شده بودند سبیلشان را پاک بتراشند یا بی‌سبیل عکس بگیرند یا سبیلشان درست دم مراسمی، چیزی، کنده شده بود، یعنی باد برده بودش. منظورم این نیست که واقعاً باد می‌تواند سبیل کسی را از جا بکند. این یک اصطلاح است درباره‌ی کسی که سبیلش را می‌تراشد و این تراشیده‌شدن از نظر پدربزرگ من حتی بدتر بود از افکنده‌شدن کلاه‌گیس همسایه‌مان توی بادهای پاییزی.

تاریخ ماریخ مستطاب سبیل در ۱۲۰ صفحه‌ی رقعی با جلد نرم چاپ و با قیمت ۴۲ هزار تومان راهی کتابفروشی‌ها شده است.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  بحران سنت ‌ـ مدرنیته

نگاهی به کتاب «نقطه‌های آغاز در ادبیات روشن‌فکری ایران»

  رنج در قاب ذهنی آرتور شوپنهاور

معرفی کتاب «درباره‌ی رنج بشر»

  شهر فرنگ

کتابی درباره دوستی و عشق در دوران مدرن.

  همزادگان نادوسیده

نگاهی به کتاب «شاهنشاهی‌های جهان روا»

  اخلاق و الحاد

معرفی کتاب «اخلاق و دین»