عصر ایران: «مانیفست یک فمینیست در پانزده پیشنهاد» کتابی سهل اما جدی است. این کتاب در واقع نامهٔ چیماماندا نِگوزی آدیشی، نویسندهٔ نیجریهای، به یکی از دوستانش است. آدیشی نویسندهٔ رمان و داستان کوتاه است و رمان مشهور او با عنوان «نیمی از یک خورشید زرد» در سال ۲۰۰۷ جایزهٔ ادبیات داستانی زنان را کسب کرده است.
آدیشی کتاب «مانیفست یک فمینیست…» را در پاسخ به نامهٔ یکی از دوستان دوران مدرسهاش نوشته است. دوست خانم آدیشی از او پرسیده بود چطور میتواند دخترش را یک فمینیست بار بیاورد؟ چیماماندا آدیشی هم در جوابش نامهای مفصل نوشت که با اندکی تغییرات بدل شد به کتابی مختصر.
این کتاب را فاطمه پورجعفری ترجمه کرده و ناشر آن هم “مانیا هنر” است.
کتاب با اینکه اثر یک نویسندهٔ نیجریهای است، اما خصلتی جهانشمول دارد. تمام توصیههای نویسندهٔ کتاب به گونهای است که به کار زنان افغانستانی و پاکستانی و چینی و هندی و آمریکایی و اروپایی هم میآید. خصلت جهانشمول دقیقاً به این معناست که مسئلهٔ زنان، مسئلهای جهانی است.
اگرچه نابرابریهای حقوقی بین زن و مرد در کشورهای غربی طی سدهٔ اخیر کاهش یافته است، ولی فمینیستها معتقدند در همین کشورهای پیشرفته نیز نابرابریهای حقوقی قابل توجهی بین زنان و مردان وجود دارد؛ نابرابریهایی که مثلاً در حوزهٔ اشتغال و مواجههٔ تبعیضآمیز شرکتها و کارفرمایان خصوصی با زنان، با کمی دقت آشکار میشوند.
علاوه بر این، تضعیف “مردسالاری حقوقی” در کشورهای غربی لزوماً دال بر ریشهکن شدن “مردسالاری فرهنگی” در این کشورها نیست. خلاصه اینکه، کتاب خانم آدیشی علاوه بر زنان نیجریهای به درد زنان برابری خواه اروپایی نیز میآید.
کتاب با لحنی متین و عاری از عقدهگشایی نوشته شده است و پانزده توصیهٔ نویسنده متکی به استدلال است. چه با استدلالهای او موافق باشیم چه نباشیم، نمیتوانیم لحن خردمندانهٔ او را انکار کنیم. شاید فقط در یکی دو جمله، خانم مدیشی با لحنی هیجانآلود به مردسالاری حاکم بر نیجریه و سایر کشورهای جهان تاخته باشد.
اما نگاهی بیندازیم به پیشنهادهای خانم آدیشی. او در ابتدای کتاب به دوستش و در واقع به همهٔ زنان دنیا میگوید: «اصل فمینیستی تو باید این باشد: من اهمیت دارم. من به طور برابر اهمیت دارم.»
آدیشی در اولین پیشنهادش میگوید:
«انسان کاملی باش. مادر بودن موهبت باشکوهی است، اما خودت را تنها با نقش مادریات تعریف نکن… این به نفع کودک تو خواهد بود. مارلین ساندرز، روزنامهنگار پیشکسوت آمریکایی، و اولین زنی که در دورهٔ جنگ از ویتنام گزارش میفرستاد (و البته مادر یک پسربچه هم بود)، زمانی این پند را به روزنامهنگاری جوانتر داد: «هرگز به خاطر این که شاغلی عذرخواهی نکن. تو کاری را که انجام میدهی دوست داری، و عشقورزیدن به کاری که به آن مشغولی، بزرگترین هدیهای است که به فرزندت میدهی.»
این پیشنهاد اساساً معقول است. اینکه فرزند از مادر و پدرش یاد بگیرد که کاری را انتخاب کند که آن را دوست میدارد و حتی به آن عشق میورزد، چه اشکالی دارد؟ اما اینکه عشقورزیدن مادر (یا حتی پدر) به کارش، بزرگترین هدیهٔ او به فرزندش باشد، محل تردید است.
کودک نیازمند توجه و مراقبت است و مادر و پدری که حقیقتاً به کارشان عشق میورزند، همیشه مستعد کمتوجهی به کودکشان هستند. فیلم “سونات پاییزی“، اثر اینگمار برگمان، کارگردان برجستهٔ سوئدی، دقیقاً همین دوراهی را نشان میدهد: عشق به کار یا عشق به کودک؟
در سونات پاییزی، ما زنی را میبینیم که یک پیانیست بسیار برجسته است. او به کارش عشق میورزیده و به همین دلیل ناچار بوده دائماً با همکارانش به این شهر و آن کشور سفر کند و آثار مهم موسیقی کلاسیک را برای انبوه تماشاگران مشتاق اجرا کند. و دقیقاً به همین دلیل نتوانسته وظایف مادریاش را انجام دهد. یعنی مواقع بسیاری کنار دختر و پسرش نبوده است.
چنین زنی قطعاً به رشد و تقویت فرهنگ بشری کمک کرده، ولی به دلیل فقدان فرصت و فراغت کافی، مادر خوبی نبوده و “سونات پاییزی” هم رابطهٔ از بیخ خراب او و دخترش را نشان میدهد. دختر این پیانیست برجسته، از او متنفر است چراکه وقتی که باید کنار او و برادر معلولش میبود، در سفر بود و مشغول هنرنمایی.
او به کارش عشق میورزید و فرصت نداشت به کودکانش عشق بورزد. بگذریم که عشق، به قول مولانا، شرکتسوز است. ما اگر حقیقتاً عاشق چیزی باشیم، به سختی میتوانیم وقت و وجودمان را بین آن چیز و چیزی دیگر تقسیم کنیم.
این ناکامی البته دامن مردان را هم میگیرد. نلسون ماندلا هم به اهداف سیاسیاش عشق میورزید و عمری را در زندان سپری کرد و اسطورهٔ ملت آفریقای جنوبی شد، ولی از انجام وظایفش در قبال فرزندانش بازماند.
اینکه هنر و سیاست مهمترند یا فرزند، اگر از منظر فرزندان بررسی شود، جوابش روشن است. آیدا – همسر احمد شاملو – نیز در کتاب “بر بام بلند همچراغی” گفته است که چند سال پس از مرگ شاملو، قرار بود مراسمی برای بزرگداشت او برپا کنیم و با یکی از پسران شاملو صحبت کردم که او نیز به آن مراسم بیاید، ولی او گفت پدرم برای ما چندان پدری نکرد و من عاطفهٔ چندانی به او ندارم؛ بنابراین انگیزهای هم برای حضور در این مراسم ندارم (نقل به مضمون).
بنابراین به این راحتی نمیتوان به یک زن یا مرد توصیه کرد که «عشقورزیدن به کاری که به آن مشغولی، بزرگترین هدیهای است که به فرزندت میدهی.» یعنی داستان پیچیدهتر از این حرفهاست. در واقع خانم آدیشی میخواهد بگوید به فرزندت یاد بده به سراغ کاری برود که آن را دوست دارد و با نفرت از یک شغل خاص، مشغول آن شغل نشود.
این توصیهٔ خوبی است، ولی باز بزرگترین هدیهٔ یک مادر (یا پدر) به فرزندش نتواند بود. محبت و مراقبت و حمایت، احتمالاً بزرگترین هدایای والدین به فرزندانشان است. البته برخی “تربیت درست” را هم جزو وظایف پدر و مادر میدانند، ولی اگر نیک بنگریم، دقیقاً معلوم نیست که “تربیت درست” یعنی چه؟
آنچه در غرب “تربیت درست” قلمداد میشود، در شرق مصداق تربیت نادرست است. علاوه بر این در خود غرب نیز اختلافات جدی بین متخصصان تعلیم و تربیت وجود دارد و بحثهای مفصلی در این زمینه مطرح است.
دربارهٔ نقش مادر، چیماندا آدیشی، نکتهٔ دقیقی هم در کار کرده است. او میگوید: «چیزی به اسم اَبَر زن وجود ندارد. پدر و مادری کردن، یعنی تمرین – و عشق.» توجه به این نکته، بویژه در دورانی که کودکان بزرگ میشوند، میتواند اغماضی ناشی از آگاهی را در افراد نسبت به کاستیهای عملکرد پدر و مادرشان پدید آورد.
پیشنهاد دوم آدیشی به مخاطبانش این است که پدر خانواده در روند مراقبت از کودک «باید تمام کارهایی را که ساختار زیستی او اجازه میدهد، انجام دهد. یعنی هر کاری به جز شیر دادن… خودتان خواهید فهمید چه زمانی کار مراقبت از بچه به طور مساوی تقسیم شده است… وقتی برابری حقیقی بوجود آید، کدورتها محو میشوند.»
این دو نکتهٔ آدیشی هم جالب و قابل تأمل است:
«وقتی که ما {زنان} میگوییم پدرها دارند به ما “کمک” میکنند، در واقع داریم به طور ضمنی نشان میدهیم که مراقبت از کودک قلمرو مادرهاست… هیچوقت فکر کردهای چقدر آدمهای امروزی میتوانستند خوشبختتر، قویتر و موثرتر برای جهان اطرافشان باشند، تنها اگر پدرهایشان در کودکی نقش پررنگتری میداشتند؟»
آدیشی در پیشنهاد سومش نوشته است: «به او {یعنی به دخترت} یاد بده که ایدهٔ “نقشهای جنسیتی” دروغی بزرگ است. هرگز به او نگو چون دختر است باید کاری را انجام بدهد یا ندهد.»
این آموزه در مجموع درست است؛ هر چند که خود آدیشی قبول دارد شیر دادن به کودک، نقشی زنانه است. اما انکار نمیتوان کرد که اکثر “نقشهای زنانه” محصول “فرهنگ”اند. ولی مسئله این است که “فرهنگ غیرفمینیستی” را تا کجا میتوان زدود؟ فرهنگ، مومی نیست که ما هر طور که خواستیم تغییرش دهیم.
نکتهٔ مهمتر اینکه، معلوم نیست فرهنگ بشری تا چه حد محصول طبع بشر است و چقدر ریشه در ژنتیک ما دارد. و دقیقاً چون چنین چیزی معلوم نیست، ممکن است یک عمر مبارزهٔ فرهنگی، چیزی بیش از آب در هاون کوبیدن نباشد. به قول حافظ: نگر تا حلقهٔ اقبال ناممکن نجبانی.
مثلاً در موارد استثنایی، ممکن است یک دختر در این دانشگاه یا آن موسسه، به یک مرد بگوید «من به شما علاقه دارم و میخواهم با شما ازدواج کنم»، ولی بیش از ۹۹ درصد زنان حاضر نیستند چنین کاری کنند. آیا این پرهیز فقط محصول آموزههای نادرست فرهنگی دربارهٔ “نقشهای جنسیتی” است یا ریشه در “طبع زنانه” هم دارد؟ الله اعلم!
پیشنهاد چهارم آدیشی هم جذاب است. او میگوید: «فمینیست بودن چیزی شبیه حامله بودن است. یا هستی، یا نیستی. یا به برابری کامل زن و مرد باور داری یا نداری.»
او فمینیسمی را که ریشهٔ ایدهٔ “برتری مرد” را نزند، “فمینیسم شترمرغی” مینامد که از قیاسهایی مثل “مرد سر است و تو گردنش”، “او پشت رل نشسته است اما تو در صندلی جلو نشستهای” استفاده میکند.
از نظر آدیشی، این نوع فمینیسم، مرد را ذاتاً برتر از زن میداند اما از مردان انتظار دارد که «با زنان رفتار خوبی داشته باشند.» آدیشی میگوید: «اساس بهبود زندگی زنان باید چیزی بیشتر از خیرخواهی مردانه باشد.»
او با یک مثال از دنیای سیاست، نظرش را بیشتر توضیح میدهد:
«ترزا مِی نخستوزیر بریتانیاست و یکی از روزنامههای نواندیش انگلیسی همسر او را چنین توصیف میکند: “فیلیپ هِی در دنیای سیاست به مردی معروف است که بر صندلی عقب نشست و اجازه داد همسرش، ترزا می، بدرخشد.” اجازه داد. حالا بیا همین بر برعکس کنیم. ترزا می اجازه داد که همسرش بدرخشد. چقدر این جمله قابل درک است؟ اگر فیلیپ می نخستوزیر بود، به احتمال زیاد میشنیدیم که همسرش در پشت صحنه از او “حمایت” کرده، یا “پشتیبانش” بوده، یا “کنارش ایستاده”، اما هرگز نمیشنیدیم که او به شوهرش “اجازه داده” تا بدرخشد.»
آدیشی مثال دیگری هم میزند که در جامعهٔ ایران نیز مردان سنتی زیاد به آن تمسک میجویند تا ثابت کنند که حق و حقوق زن در دنیای سنتی مطلوبشان کمتر از مرد نیست. او با اشاره به یکی از دوستانش مینویسد:
«{او} یکبار گفت: “با اینکه باور عموم این است که پدر من مسئول همهٔ امور در خانهٔ ماست، این مادرم است که در حقیقت از پشت صحنه زندگی را میچرخاند.” او گمان میکرد که دارد تبعیض جنسیتی را رد میکند، اما در واقع داشت از حرفهای من دفاع میکرد. چرا “پشت صحنه”؟ اگر قدرت در دست زن است، پس چه ضرورتی دارد که ما این واقعیت را لاپوشانی کنیم؟… دنیای ما پر است از مردان و زنانی که زنان قدرتمند را دوست ندارند. آنقدر عادت کردهایم قدرت را مردانه بدانیم که یک زن قدرتمند به نظرمان نوعی خرق عادت میآید.»
قطعاً این نقدهای آدیشی وارد است. اما او وقتی که دربارهٔ “برابری ذاتی” حرف میزند، توضیح نمیدهد که منظورش از برابری چیست؟ اگر قائل به “برابری حقوقی” باشد، مقبول است؛ ولی اگر منظورش “برابری حقیقی” است، باید گفت نه تنها زن و مرد، بلکه هیچ دو زنی یا هیچ دو مردی، برابر نیستند.
هر دو انسانی را که مقایسه کنیم، برتریهایی به هم دارند. ممکن است یکی هوشش بیشتر باشد، یکی قدرت بدنیاش. یکی تخیل قویتری داشته باشد، یکی استعداد ریاضی بالاتری داشته باشد. بنابراین برابریای در کار نیست.
کوبیدن بر طبل “برابری”، همان مشکلی را برای فمینیستها ایجاد میکند که سوسیالیستها در مصاف با سرمایهداری و لیبرالیسم گرفتار آن شدند. همیشه چیزی در کار خواهد بود که نوعی نابرابری بین افراد ایجاد کند و زور زدن برای ایجاد برابری به شکل مصنوعی، نوعی “جامعهٔ پادگانی” ایجاد میکند که در کشورهای کمونیستی شاهد آن بودیم و الان هم در کرهٔ شمالی نمود تام و تمامی دارد.
تلقی حداکثری از برابری، مفهوم برابری را لوث میکند. برابری حقوقی، یعنی تلقی حداقلی و معقول از برابری. اگر کسی استعدادهای مثبتش از دیگری بیشتر باشد، دلیلی ندارد که حقوق بیشتری هم داشته باشد. حرکت به سمت “برابریِ کامل”، یعنی نفی استعداد و نبوغ و تلاش و پشتکار. حتی در پادگان و زندان هم، نیک اگر بنگریم، برابری کامل بین افراد سربازان و زندانیان وجود ندارد. در این میحطها نیز افراد با تکیه بر هوش و استعداد و تلاش و پشتکارشان، عملاً و نسبتاً در موقعیتهای متفاوتی قرار میگیرند.
اگر بنا بر زدودن کلیهٔ نابرابریها باشد، حتی در غیاب مردان نیز، باید نابرابریهای موجود در میان زنان را از بین برد. طبیعتاً هیچ دو زنی کاملاً برابر نیستند و یکی ممکن است با تکیه بر توان خودش یا سرمایهٔ پدرش، در موقعیتی برتر از دیگری قرار داشته باشد.
بنابراین، کوبیدن بر طبل “برابری”، اگر معنا و حدود مفهوم برابری روشن نشود، پس از فمینیسم، سوسیالیسم و کمونیسم را هم ضروری میسازد. در حالی که سوسیالیسم و کمونیسم آزمون تاریخیشان را دادهاند و در ایجاد جامعهای آزاد و عادلانه، شکست خوردهاند.
در هر صورت کتاب «مانیفست یک کمونیست در پانزده پیشنهاد»، به رغم ظاهر سادهاش، ارزش مطالعه دارد و قطعاً کتابی مفید و پاکیزه است.
معرفی کتاب «زندگی ناممکن»
نامهنگاری، اگر نگوییم نیازمند گفت و شنید است، دستکم بهدنبال نوعی رابطه با مخاطب است.
آیا شما یک تازهبهدورانرسیده بینام و نشان و چراغ خاموش هستید؟
معرفی نمایشنامهی «زمان و مکان/ هفت در» نوشتهی بوتو اشتراوس
ورشو چندی پیش داستان بیفضیلتی جنگ است و آسیبهایی که گاه تا نسلهای آتی درمانی ندارد.