img
img
img
img
img

اثر مهم و خواندنیِ ژان ژاک روسو در زبان فارسی

گسترش: جلد نخست «ژولی»، شاهکار ماندگار ژان ژاک روسو، به همت نشر چهرزاد به چاپ رسیده است. رمان «ژولی» (هلوئیز نو)، اثر بی‌بدیل ژان ژاک روسو تمام جهان عشق نیست اما خود جهانی است از عشق. این رمان محبوب بزرگانی چون کانت، گوته، تولستوی و… بوده است؛ این کتاب طرحی بافراست از مصادیق احساس است که خواندنش را برای هر جان روشنی ضروری می‌سازد؛ زیرا در خاص‌ترین ویژگی خود، یک رمان نایاب یعنی یک «رمان ایده» است. «ژولی» هم صحنه‌ی ظهور و تداعی گرم‌ترین عواطف ازیادرفته‌ی ما از قلم آفرینش‌گرانه‌ی روسوست و هم آموزه‌ی حرکت بر مدار ضمانت عشق، یعنی فرزامی و پاکی ا‌ست. «ژولی» نقطه‌ی مقابل عادت به ابتذال کشیده‌شده‌ی رابطه‌ی دوجنس در زمان ماست و رهاورد رنجِ عشق و ستایش زیبایی و مخاطرات آن است. نگاره‌ی استادانه‌ای از احساس است که عشق را با تأدیب روح به آغوش معصومیت ازلی و طبیعی آن می‌رساند. این کتاب بزرگ‌ترین دستاورد اندیشه‌ی روسو و از بزرگ‌ترین نمونه‌های نبوغ انسان اروپایی ا‌ست و ما را از نو به یادگار ازدست‌رفته‌ی عشق بازمی‌گرداند. جلد اول (شامل بخش‌های ۱ و ۲ و ۳) گذشتن از دوران آتشین نوباوگیِ هیجان عشق و سرمست‌شدن از آن با طی مسیر گام‌به‌گام تربیتِ احساس و فرهنگ است.

پس از به ظهور رسیدن عواطف سوگ انجامی (تراژیک) که در اواخر قرن هفدهم در رمان‌های مادام دولافایت و آثار آنتون پِوُو در ۱۷۳۰ و ۱۷۴۰ متولد شد بسیاری از برجسته‌ترین آثار فرانسوی میانه‌ی سده‌ی هجدهم اصالتاً در پاریس آفریده شدند که ظرافت‌گویی و جاذبه‌ی کلام از ویژگی‌های عمده‌ی آن‌ها بود. در این آثار، عشق در اَشکال مختلفی به تصویر کشیده می‌شد که عمده‌ی آن‌ها روابط پنهانی بود. رمان روسو البته شباهتی به آثار نویسندگان معاصر پرخواننده‌ی خود نداشت، بلکه سرچشمه‌ی خود را از نیاز شدید به احساس اصیل و اعتقاد عمیقی می‌گرفت که آشکارا بیانگر ارزش‌های طبیعی و نیالوده‌ی عشق و عاطفه‌ی آدمی در نواحی دوردستی (از شهرهای پلید) بود. احساس عاطفی تا قبل از رمان روسو به تعریفی (مُدی) جدید در تئاتر رسیده بود و در حدود ۱۷۴۰ در نمایش‌هایی با عنوان کمدی گریه‌آور به توفیق رسیده و خیلی زود تا اواخر ۱۷۵۰ سر از کمدی جدی یا تراژدی بورژوایی هم درآورده بود.

وقتی روسو «ژولی» را آغاز کرد، از قبل (۱۷۵۶) به‌خاطر گفتارهایی در نابرابری، گفتارها در علوم و… یا آثار تصانیف موسیقایی‌اش نامی پیدا کرده بود و در طول مدت نگارش «ژولی» حتی به‌خاطر چاپ نامه به دالامبر در مورد تئاتر (۱۷۵۸) شهرت بیشتری هم پیدا کرد. اکنون این رمان متضاد و نامتعارف که به دست مردی آفریده شده بود که در تعقیب و اتهام دنیای به اصطلاح نوگرای آن روزگار به سر می‌برد، مدت‌ها یعنی حدود دو سالی از چاپ آن دچار وقفه‌ی انتشار شد و تا فوریه‌ی ۱۷۶۱ به ظهور نرسید. روسو در بخش یازدهم اعترافات به فضای پُرالتهابی اشاره می‌کند که بر این انتظار دامن می‌زد: «تمامی پاریس بی‌صبرانه در انتظار این رمان بودند، کتاب‌فروشی‌های کوچه‌ی سن‌ژاک و پاله روایال با محاصره‌ی مردمی مواجه می‌شدند که جویای خبری تازه در مورد آن بودند.» این رمان از دست هم ربوده و با اشتیاق خوانده می‌شد و ماجرای شاهزاده خانمی که روسو در همان بخش یازدهم اعترافات در خواندن بی‌وقفه و شبانه‌ی «ژولی» قبل از رفتن به مجلس رقص بیان می‌کند نمایانگر نیاز عمومی جامعه به خواندن چنین اثری ا‌ست.

«ژولی» یکی از موفق‌ترین چاپ‌های جهانی را در قرن هجدهم تجربه کرد چه با درنظرگرفتن فاصله‌ی میان ویراست‌های مختلف و ترجمه‌های انگلیسی، تا قبل از آنکه در ۱۸۱۲ دوران طلایی انتشارش راکد شود حدود پانزده بار ویرایش شد.

روسو در هر دو مقدمه‌ای که بر «ژولی» نوشت، به نوعی ابهام در وجود مصادیق واقعی شخصیت‌ها و فضای رمان اشاره می‌کند، به‌خصوص که کنجکاوی در زندگی شخصی روسو در آن مقطع نیز بر این مسئله دامن می‌زند چراکه بسیاری از مردم در جریان سرخوردگی او در رابطه با زنی به نام مادام اودتو (سوفی) بودند و به باور آن‌ها این رمان می‌توانست بازتاب ماجرای روسو با او باشد. دلایل بسیاری در رسیدن به این باور مُصرانه وجود دارد که خود روسو قهرمان رمانش باشد که با ماجرایی که خود او برای مادام de polignac در مورد تصویر «ژولی» از خودش تعریف می‌کند منطبق است. از سویی گرچه درواقع عمده‌ی رمان پیش از جریان آشنایی روسو با سوفی هودتو آغاز شده بود اما تردیدی نیست که این تجربه در رمان ژولی منعکس شده است. روسو اذعان می‌کند که در بُرهه معینی که کتاب به‌خوبی پیش می‌رفت تخیل او متمایل به تلفیق سوفی با ژولی بود. او همچنین می‌گوید: «به قهرمان خود همان امتیازات و نواقصی را بخشیدم که در خود احساس می‌کردم.»

این داستان در یکی از نواحی شمال شرقی دریاچه‌ی لِمان یا ژنو رخ می‌دهد که منطقه‌ی وسیعی از ژنو تا لوزان را که از نوجوانی برای روسو آشنا بود در بر می‌گیرد. در نیمه‌ی نخستِ رمان، تمامی ماجرا در وِوِ، شهر کوچکی در کوهپایه‌ی آلپ که بر کران دریاچه است رخ می‌دهد و در نیمه‌ی دوم ماجرا در شهر کلارنس (کمی به سوی شرق) ادامه می‌یابد. این نواحی نه‌تنها برای روسو خاطره‌انگیز بود که می‌توانست مکان نمادین ارزشمندی برای او نیز باشد چه پادشاهی ساووا در سراسر ناحیه گسترده بود و بدین‌ترتیب عملاً تقابل دو حکومت سیاسی و در نتیجه یک حکومت سوم (فرانسه) را در پی داشت که ساووا را در ۱۸۶۰ جزء متصرفات خود کرد.

روسو در این رمان آشکارا در قطعات، اشارات و نقل‌قول‌هایی که می‌آورد از آثاری چون کتاب مقدس، شاعران ایتالیایی قرن شانزده و هفدهم (پترارک، متاستاسیو، تورکاتوآ تاسو، مارینی) و نویسنده‌ای چون پلوتارک بهره می‌برد. این اثر از همان ابتدا به‌عنوان یک تالی یا قیاسی از کارهای ساموئل ریچاردسون و به‌خصوص رمان «کلاریسا»ی او به نظر می‌رسید. بسیاری از منتقدان پس از چاپ «ژولی» به سنجش برتری میان نامه‌ها و نظرات کار روسو با آثار ریچاردسون دست زدند که چنین سنجشی البته اجتناب‌ناپذیر بود. در این هیچ تردیدی نیست که روسو در هر دوی لحن و سبک نامه‌نگارانه‌ی «ژولی» وامدار رمان «کلاریسا»ی ریچاردسون بود که آن را از طریق ترجمه‌ی ۱۷۵۱ آنتون پروو نویسنده‌ی داستان مانون لسکو خوانده بود و او نیز در اینجا همان دغدغه‌ی ریچاردسون در حفظ پاکی و نجابت و عاطفه را دنبال کرد. در برخی جزئیات چنین به نظر می‌رسد که روسو خود عیناً دارد مالک ایده‌های ژرف‌ دریافته از «کلاریسا» می‌شود! اما کلیت طرح رمان روسو هیچ شباهتی به کار ریچاردسون ندارد و نباید به خطا پنداشت که ایده، تفکر و اجرای کلی ژولی در تمامی جوانب خود روبرداشتی از «کلاریسا»ی ریچاردسون باشد! هیچ‌کس در این تردیدی ندارد که «ژولی» یک رمان نظریه‌مند یا رمان ایده و وسیله‌ای برای درمیان‌نهادن یک دستگاه فکری ا‌ست.

«ژولی» در حینی که رمانی‌ است حاوی حیثیتی اخلاقی و از همان آغازِ این مشاجره که آیا «ژولی» واقعاً آنچه را روسو ادعا می‌کند در خود دارد یا نه باید پذیرفت که این رمان همچنان بافته‌ی هوشمندانه و ظریف‌انگارانه‌ای از موضوعات و انگیزه‌هاست و همان‌گونه که رالف لی نوشت: «ژولی یک رمان تراز اول و بزرگ است: در آن وجودهای بشری در موقعیت‌های رام‌ناپذیرِ مختلفی به سُلطه درآمده که همین انقیاد آن‌ها را به سقوطی عصبی و از این هم بیشتر می‌راند.»

قسمتی از رمان ژولی (جلد ۱) نوشته‌ی ژان ژاک روسو:

نامه ۶

از ژولی به کلر

دختر عمو جانم آیا می‌خواهی تمام عمرت را در غصه‌ی نبودن شایلوت بی‌نوا سر کنی و تمام زندگی‌ات را به‌خاطر مرگ او از یاد ببری؟ ببین عزیزم از بابت این غم و غصه حق داری و من هم واقعاً خود را شریکت می‌دانم اما آیا این حال و هوا باید تا ابد ادامه پیدا کند؟ خب از وقتی مادرت از دنیا رفت این زن مهربان حسابی حواسش به مراقبت از تو بود و به‌راستی بیش از آنکه معلم سر خانه‌ات باشد دوستت بود. شایلوت با دلسوزی به تو محبت می‌کرد و من هم به‌خاطر تو برایش عزیز بودم. این زن هرگز جز اصول ادب و احترام به ما نیاموخت. خب، من همه‌ی این‌ها را می‌دانم و با کمال مسرت قدردانش هم هستم، این پیرزن نیک‌سیرت همیشه بی‌پرده تمامی رازهای میان عشاق و زنان و مردان را برای ما می‌گشود و پیوسته از ماجراها و عشق‌های بی‌پروای جوانی‌اش حرف می‌زد و به‌خاطر در امان ماندن ما از دسیسه‌کاریِ مردان، اقسام حیله‌کاری و کید مردان عاشق روزگار خود و دام‌هایی که در راه دختران جوان می‌انداختند را تعریف می‌کرد اما هرگز به ما نمی‌گفت که چگونه باید در برابر غرض‌های آن‌ها از خودمان محافظت کنیم با‌این‌حال ما را از هزار چیز که دختران جوان نمی‌دانستند مطلع می‌کرد و به‌قدر کافی روشنمان می‌ساخت، از این رو مرگ او برای ما حکم بدبیاریِ از میان رفتن تسلی‌هایی بود که جبرانی نداشتند اما از طرفی برای دختران نوجوانی در سن ما حرف‌ها و آموزه‌های او خود حکم آغاز مخاطراتی بود و احتمالاً از همین رو آسمان درست سرموقع او را از ما گرفت چرا که شاید بیشتر ماندن او در کنار ما به نفع سعادتمان نبود.

کلر خواهشاً تمامی حرف‌هایی را که به هنگام ازدست‌دادن بهترین برادرم به من زدی به یاد بیاور؛ آیا شایلوت برایت عزیز است؟ آیا دلایل بیشتری داری که بخواهی همچنان عزادار او بمانی؟ عزیزم به عقب‌تر برگرد؛ او بیش از این به تو نیاز ندارد. اصلاً ببینم با این حال و روز که داری تمام وقتت را در فوران غم و غصه می‌گذرانی چطور از این نمی‌ترسی که روزبه‌روز خودت را بیشتر دچار بدبختی و افسردگی کنی! تعجب می‌کنم که چطور از ماندن در این وضعیت نمی‌ترسی و در حینی که از حال و روز دل من باخبری دوستت (یعنی من را) در دام خطرهایی رها کرده‌ای که حضورت می‌تواند مانعشان شود! او چه بسیار چیزها که بعد از جدا شدن از تو برایم اتفاق افتاد به‌قدری که فکر می‌کنم اگر خبرداری شوی که چه بی‌عقلی‌هایی کرده‌ام بر خودت بلرزی! اما به‌هرحال امیدوارم از دست این وضعیت خلاص شوم و اگر حالا دارم نزد تو رازم را برملا می‌کنم شاید به‌خاطر این شرط عقل باشد تا تو مرا به حال خود باز گردانی پس عزیزم بشتاب، ماندن در آنجا را رها کن و نزد من بازگرد؛ گرچه تا مادام که رسیدگی و مراقبت تو از معلم سرخانه‌ی بی‌نوایت مفید بود من ابداً به خود اجازه‌ی اظهارنظر نمی‌دادم و بلکه حتی ترغیبت می‌کردم که تا می‌توانی از او مراقبت کنی و حالا که او نیست تمام توجهت را معطوف خانواده‌اش کرده‌ای و خرج آن‌ها را به عهده گرفته‌ای؛ اما مطمئن باش اگر اینجا بیایی و کنار من باشی دوتایی بهتر به وضع آن‌ها رسیدگی خواهیم کرد؛ این‌طوری تو هم بی‌آنکه از بابت حس نوع‌دوستی به آن‌ها کوتاهی کنی از مسئولیت حق‌شناسانه‌ی فعلی‌ات در قبالشان خلاص خواهی شد.

جلد ۱ ژولی را بهنام چهرزاد ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۸۳۴ صفحه‌ی رقعی با جلد سخت و قیمت ۴۹۵ هزار تومان چاب و روانه‌ی کتابفروشی‌ها شده است.

كلیدواژه‌های مطلب: /

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  یک اطلس اخلاق کاربردی

مروری بر کتاب «مسائل اخلاقی معاصر»

  راهنمای عملی نمایش‌نامه‌نویسی

نگاهی به کتاب «نوشتن برای صحنه»

  مضامین نهفته‌ی دست تاریک، دست روشن

نگاهی به داستانِ کوتاهِ «دست تاریک، دست روشن»

  تو آزادی، برای همین است که گم شده‌ای!

نگاهی به کتاب کتاب «تعقیب هومر»

  اگر ما بودیم چه می‌کردیم؟

مروری بر رمان «دود»