همنشینی و همزیستی با سرطان بیشباهت به «زندگی قسطی» نیست
اعتماد: لنگر از قافله ریگ روان میجویی/ ای که از زندگی امید ثبات است ترا
صائب تبریزی
۱) همنشینی و همزیستی با سرطان بیشباهت به «زندگی قسطی» نیست، مدام باید بدانی که به جایی بدهکاری و چیزی را از جان و تن به گرو نهادهای اما نباید به پیشواز فنا و نابودی بروی. وضع جهان زیست سرطانی من هم در این روزها به همین روال است: آزمایشها و تصویرها و معاینهها که آخرینهایش ۱۵ فروردین بود خبر از سلامت میدادند و فتور و سستی جسمی در مسیر بازتوانیاند، تا یک ماه دیگر و آزمونهای دیگر «قسط زندگی» پرداخت شده است!
۲) پس وقت دارم که باز به «گفتوگو و امید» فکر کنم و بخوانم و بشنوم و بنویسم: روز شنبه ۱۸ فروردین مدرسه مطالعات دیالوگ باشگاه اندیشه از من خواست که طرح بحثی در باب گفتوگو هم مساله و هم راهحل برای امروز ایران داشته باشم، موضوعی که به آن در کتاب «اندیشه پیشرفت و تحولات جدید جامعه ایران» در آغاز بیماری و پیش از بروز جنبش اعتراضی زن، زندگی و آزادی پرداخته بودم.
یکسال پیش از این در روز شنبه ۲۰ فروردین همانجا در حالی که بعد از امکان و امتناع گفتوگو در ایران خبر ابتلا به سرطان را با عموم مخاطبان به اشتراک گذاشتم در این مدت دشواری و در عین حال سودمندی اثربخشی «گفتوگو و امید» را در فرآیند درمان سرطان تن آزمودم، چنانکه سخت شدن و کمرمقی صحبت از این دو مفهوم را در عرصه عمومی و فضای رسانهای نیز دیدم. گفتمان مسلط سیاسی و رسانهای در برابر «سرطان وطن» به سوی «امتناع گفتوگو» و چیرگی «ناامید اجتماعی» رفت و با تصلب رویکردها و ساختارهای حاکمیتی و رسمی در مواجهه با اعتراضها و خواستههای جدید جامعه سخن گفتن از گفتو گو و امید به مثابه راهحل برای جامعه دستخوش بحران و بیافقی و سیاستزده شد.
۳) پایههای گفتوگو مشاهده «وضعیت تکثر و تنوع در جامعه» و «پذیرش اندیشه به رسمیت شناختن دیگری در سیاست» استوار است و بدون توجه به این دو مهم نمیتوان به امکان گفتوگو در جامعه اندیشید. درک وضع امروز جامعه مثل فهم حال و روز فردی نیازمند بازاندیشی و خوداندیشی در تجربهها و ساحتها و سطوح مختلف است. اساسا آغاز گفتوگو با دیگری، گفتوگو با خویش است و انسداد یا ناتوانی گفتوگو را در هر سطح اجتماعی و فرهنگی و سیاسی باید در میزان التزام به این مهم دید.
گفتوگو با خویشتن مستلزم این است که هر فرد و جریان و نهادی بتواند در هر دیدن و شنیدن و اندیشیدنی فهم پیشین خود را نقد کند و آنچه را بیشتر بدیهی و قطعی و درست میدانست مورد پرسش قرار دهد. به این اعتبار باید هر اندیشهورز و کنشگری و هر جریان سیاسی یا سیاستگذاری به جای سخن راندن و توجیه کردن به یاد گرفتن و نقادی خویش رو کند. امروز هر نگاه و نهاد و جریانی که خود و دیدگاه خود را حق مطلق بداند سر از انکار بخشی از واقعیتهای جامعه و زمانه درمیآورد و ناگزیر به خشونت و سرکوب روی میآورد. احساس استغنا که نه تنها کلان بلکه سطوح خرد را نیز در بر میگیرد. باید به هر نگاه و صدای متفاوتی احترام گذاشت و هر فرد و گروه و نسل و صنفی را آنقدر به رسمیت شناخت که سخنها و فهمشان موجب بازاندیشیدن و اصلاح دیدگاههای جزمی و متصلب شود.
۴) ابتلا به فروبستگی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی بیشباهت به ابتلای فرد به سرطان و مواجهه مدام با بیمارستان نیست، باید راهی به سوی «گشودگی» باز کرد و تجربه شخصی من در این یکسال نشان داد که این راه میتواند از میدان امید بگذرد، کارکرد امید امکانبخشی به گشودگی در کنار فروبستگی و نهایی ندانستن سیطره تنگناهاست. در وضعیتهای بحرانی نمیتوان حکم مطلق به حاکمیت فروبستگی داد، چنان که نباید بیدلیل هم به گشودگی افقها دل بست. جامعه بحرانی با تعمیم تعبیر مهدی کمپانی زارع نویسنده کتاب ارزنده «در ستایش امید» سراچه ترکیب و تضاد است که در آن هیچ وضع نهایی وجود ندارد، زیرا متضادان در حال درهم ریختن اساس یکدیگرند… اینکه ما جانب بستگی یا گشودگی عالم را بگیریم، یا در پی هم آمدن آنها را سیری دائمی در این عالم بدانیم کاملا به این مرتبط است که برای این دو چه قصهای را روایت میکنیم.
علل تضعیف دین
ذات دین به جای آنکه هدف شود، قلب واقعیت و تبدیل به ابزار و وسیله شد و این بدترین سقوط آن بود. در فرآیند صفر و یکی، افراد بسیاری از دایره دین اخراج شدند و این برچسبزنی موجب کوچک شدن مجموعه دینداری رسمی و هر کس به بهانهای اخراج شد، و اتفاقا دینداران واقعی زودتر از دیگران خود را از حوزه دینداری رسمی خارج کردند. نتیجه به آنجا رسیده است که فلان ورزشکار یا مدیر در جلسهای که دور میز نشستهاند نماز میخواند!! کاری که مراجع تقلید هم نمیکنند. بنیان دین از درون به برون کوچ کرد، از باطن به ظاهر آمد، از عمق به سطح، از اخلاق به احکام، از پارسایی به ریا در آمد. صورت دین بر ذات آن غلبه کرد و احکام بر اخلاق تفوق یافت. آموزش کلاسمحور احکام، وجه غالب در شیوه ترویج و گسترش دین شد، در حالی که عدالت و اخلاق و التزام رهبران سیاسی و دینی به این دو گزاره بنیان ترویج دین است. به نام دین خواستند که سیاست را در دل خود هضم کنند، غافل از آنکه سیاست هضمشدنی نبود و دین را به رنگ خود در آورد. به عبارت دیگر کوچ اصلی دین از فرهنگ و اخلاق به قدرت صورت گرفت. مجازات جانشین محبت شد. فلسفه و کلام اسلامی به روضه تبدیل شدند. همزمان نوعی تشیع مناسکی و افراطی به مرور جایگزین گرایش وحدتبخش دینی شد. چه در تقابل با دراویش، یا دیگر گروههای اسلامی و چه حتی در خصوص گروههای مذهبی غیر اسلامی. مناسکی و شکلگرایی رو به افزایش دینی در کوتاهمدت مسحورکننده است ولی در ادامه چون خوره و از درون، دین را پوک میکند. میگویند کشیش صومعهای گربهای داشت که با آن مانوس بود هرگاه برنامه دعا داشت برای جلوگیری از مزاحمت گربه آن را به درختی میبست. سالها بعد که کشیش فوت کرد بستن آن گربه به درخت در هنگام مناجات، جزو مناسک دعا شد. به همین راحتی مناسک شکل گرفته و فرد را با ذات دین بیگانه میکند. بالاخره علت دیگری که ضربه مهلکی به دین بود، عملکرد عمومی دولتهایی است که در پشت دین سنگر گرفتند؛ عملکردی که بیانگر موفقیت نسبی در مقایسه با سایر جوامع و کشورها نیست و نوعی احساس عقب افتادن را به شهروند ایرانی میدهد که برای او قابل قبول نیست. به ویژه که اغلب مسوولان اصلی آن را روحانیون تشکیل میدهند و هر جا کم میآورند از اسلام مایه میگذارند. مجموعه این عوامل و شاید هم در کنار عوامل دیگر موجب تضعیف آن جایگاه رفیع فرهنگی دهه ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ شده و این روند در دهه اخیر نیز شدت گرفته است، چرا که مجموعه عوامل مزبور این برداشت را ایجاد کرده که گرایش رسمی از دین مدافع عقلانیت و علم نیست، به ویژه که گزارههای شبهعلم را ترویج میکنند. برای تقویت جایگاه دین چارهای نیست جز اینکه عوامل مزبور درست شوند.
تن و وطن، گفتوگو و امید: مساله و راهحل
پس میتوان برای تنهای بیمار و این جامعه زخمدیده به دنبال قصههایی رفت که در انتهای آنها امید به چشم و به کار آید و میتوان قصههایی هم خواند و گفت که همه چیز را در نقطه پایان میبیند. درستتر این است که به جای کشف آینده در پی ساختن آن باشیم.
۵) نشستی علمی که در اوایل اسفندماه گذشته با عنوان «سلامت روان و رسانه» به مساله «تبعیض و سلامت روان» پرداخت به روشنی نشان داد که ایران امروز دچار ترومای جمعی شده و ناشنیده ماندن صدا از سطح فردی عبور و وجه اجتماعی یافته است. این هشدار روانپزشکان، جامعهشناسان، ارتباطگران و اقتصاددانان میتواند توجه ما را به سطح اجتماعی مساله ناامیدی و ناتوانی در گفتوگو جلب کند. از کنار مساله جامعه و انسان ناامید نمیتوان به آسانی گذشت، به گفته امیل سیوران اندیشمند برجسته رومانیایی «ناامیدی جمعی مهمترین عامل انهدام ملتهاست، ملتی که دچار آن شده هرگز نخواهد توانست دوباره روی پای خود بایستد» ناامیدی به قهرمانی یا بیارادگی میانجامد و بیشتر بیارادگی. جامعه ما نیازمند عبور از این دو آفت و آسیب است و چه راهی برای تحقق آن ممکنتر و البته دشوارتر از کنشورزیهای گفتوگومحور و امیدبخش که خود باید موضوع گفتوگو شود.
یکی از جنبههای مهم حد وسط طلایی این است که این حد وسط نسبت به افراد و شرایط مختلف میتواند متفاوت باشد.
از نظر شانتال موف جوهر امر سیاسی، نه اجماع که ستیز است.
بسیاری از کارگزاران و تصمیمگیرندگان به علت ناآشنایی با متغیرهای گوناگون مسائل رفتاری، با سادهانگاری راهحلهایی پیشنهاد میکنند که البته مبتنی با دیدگاه علمی نیست.
در این مقاله برخی از تأثیرگذارترین کتابهای برندهی جایزهی نوبل ادبیات را بررسی میشود که بر موضوعات متنوعی تمرکز کردهاند و در سبکهای نوآورانهای نوشته شدهاند.
افسوس که گاه نقدها و پاسخ نقدها بیشتر برای مطالعۀ موردی بیاخلاقی، بیادبی و مغالطه به کار میآیند تا برای کشف حقیقت.