img
img
img
img
img
عادله خلیفی

َآشنایی با رمان گرافیکی

محمدهادی محمدی

گفت‌وگو با عادله خلیفی

کتابک: گرافیک ناول یا رمان و داستان گرافیکی در ایران سابقه چندانی ندارد. به‌ویژه اگر کار برای گروه سنی کودک و نوجوان باشد. یکی از نویسندگان پیشگام این گونه‌ ادبی عادله خلیفی است که با دو مجموعه‌ مورد توجه مخاطبان قرار گرفته است. با همه‌ این‌ها این‌گونه‌ ادبی و هنری در ایران ناشناخته است. برای آشنایی با ویژگی‌ها و جنبه‌های داستان و رمان گرافیکی با او گفت‌و‌گویی انجام داده‌ایم که می‌تواند برای مربیان، کتابداران، آموزگاران، و همه‌ی علاقه‌مندان به شناخت این‌گونه ادبی سودمند باشد.

آن‌گونه که از ویژگی‌های رمان گرافیکی شناخته‌ام، این‌گونه از آثار اگر چه یک قالب ویژه هنری و ادبی است، اما بیش از همه برای ارتباط با آن باید درک ویژه‌ای داشت. درکی که تلفیق متن و تصویر در روندی سریالی در فضایی سرشار از تخیل است. آیا برداشت من از این موضوع درست است؟

رابطه و دریافت رمان گرافیکی، نوعی درک است. درکی دوگانه که هم جنبه‌ی معرفت‌شناسانه دارد، هم با عواطف و هیجان‌های ما کار می‌کند. کار رمان گرافیکی و داستان تصویری به‌هم‌ریختن دریافت‌های ذهنی از واقعیت است. کار هنر همین است. دریافت‌های ما را از زندگی تغییر و امکان زیستن در قالب‌های دیگر را به ما می‌دهد. طرح این بحث برای پرداختن به رمان گرافیکی مهم است. برای نوشتن رمان گرافیکی از زاویه‌ی شناختی باید ذهنی رویابین داشته باشیم و بدانیم آنچه ما در قالب واژه‌ها فکر می‌کنیم، چه‌طور در ذهن تصویرگر به خط‌ها و شکل‌هایی که حرکت دارند، تبدیل می‌شود. نوشتن داستان برای نویسندگان رویابین در ترکیب با تصویرهای تصویرگر ممکن است. اما خود نویسنده هم باید قبل از تصویرگر، واژه‌ها را تصویری ببیند. در رویا و خیال آن‌ها را بسازد. تصویرهایی در ذهن و برساخته از مناسبات واقعی یا خیالی. در خلق رمان گرافیکی هم مانند هر کار ادبی دیگری فکر کردن به زبان تصویر و احساس را داریم. برای من این قالب بهترین شیوه بود برای گفتن آنچه در ذهن داشتم. اگر بخواهم با صفتی خودم را معرفی کنم بهتر است بگویم من هم رویابین هستم! همگی رویا داریم اما زندگی در رویا از جنس دیگری است. هیچ‌وقت نتوانستم پایم روی زمین بگذارم، این هم سبب دردسر شده و هم سبب شده که حس بهتری نسبت به زندگی داشته باشم. رویا در زمینه‌ی تخیل ساخته می‌شود، دریچه‌ای است بر فقدان‌های زندگی که از آن نور به زندگی‌مان می‌تابانیم. این با خیال‌بافی و جدا شدن از واقعیت متفاوت است. ما می‌پذیریم چیزهایی را نداریم یا چیزهایی را می‌خواهیم که اکنون برای ما نیست یا زندگی ما در رنج تنیده شده است، این جاهای خالی را با فانتزی‌هایی پر می‌کنیم. پس اول پذیرش است، سپس اندیشه و پس از آن تخیل، یک تخیل بی‌مرز. اینگونه خیال‌پردازی با خیال‌بافی‌های ناخودآگاه و گاهی بی‌هدف که یکباره سراغ‌مان می‌آید متفاوت است. این رویابینی به ما امید می‌دهد، سختی‌ها را قابل تحمل و مهم‌تر از آن، پذیرفتنی می‌کند و نور را به تاریکی‌های زندگی‌مان می‌تاباند. رویابینی یعنی این‌که بخواهیم همیشه در حالتی زندگی کنیم که پای‌مان به واقعیت زندگی نچسبد و اسیرش نباشیم، این یک انتخاب است و یا بهتر است بگویم یک راه گریز! اما به معنای واقعیت‌گریزی نیست، به این معناست که بخواهی در بستر واقعیت موجود، دنیایی که دوست داری را برای خودت بسازی با عناصر دست‌ساخته‌ای که برای‌ وقوع‌شان در واقعیت یا باید منتظر آینده باشی یا آن‌قدر خاص هستند که امکانی برای‌شان در واقعیت نیست. این حس به داستان‌هایم هم راه یافته است، زندگی در رویا، یک نوع زندگی در ذهن است و هرچه در ذهن و روان آدمی است به دست‌ساخته‌ها یا همان کارهای خلاق و رفتارش راه می‌یابد.

می‌شود این نکته را با مثال آوردن از چند نویسنده مطرح در حوزه ادبیات کودکان و نوجوانان روشن‌تر کنید؟

نیل گیمن استاد کم‌نظیر ساخت رویا روی بدنه‌ی واقعیت است. داستان‌هایش را از بستر واقعیت می‌گیرد از مسائلی که باید در دنیای کودکان و نوجوانان به آن پرداخته شود حتی در داستان‌هایی که برای بزرگسالان می‌نویسد، مسئله‌هایش مسئله‌ی همه‌ی خوانندگان بزرگسال می‌تواند باشد. خیلی از این مسائل را از زندگی رومزه‌اش می‌گیرد. سپس با مهارتی که در ساخت رویا و استفاده از افسانه و اسطوره دارد، قصه‌ی خودش را می‌سازد، در زمینه‌ی واقعیت با ساخت و ساز رویا.

نیل گیمن یک رویابین ماهر است. مهم نیست موضوعی که گیمن انتخاب می‌کند یا ایده‌ی اولیه چیست، استادی گیمن در ساخت جهان داستانی است و قدرت شگفت روایت‌اش. داستان‌های گیمن پر از فقدان‌های انسانی است، از دست دادن خانواده، گم‌شدن، طرد شدن و دشمنی و تاریکی. اما در همه‌ی این چالش‌های پیچیده و سخت زندگی، در همه این مسئله‌هایی که گاهی حل شدن‌شان ناممکن به نظر می‌رسد، در پایان راه‌حل را می‌بینید.

دیوید آلموند هم یک رویابین است اما رویاهای او همه در ذهن رخ می‌دهد. دنیای بیرون هیچ جادویی ندارد. مسئله‌ی آلموند آشفتگی‌های دوره‌ی نوجوانی است. شخصیت‌های «پدر اسلاگ» و «وحشی»، هر نوجوانی می‌تواند باشد و مسئله‌ی داستان در ذهن رخ می‌دهد. بازتاب تصویرهای ذهن، دنیای بیرون را می‌سازد و شخصیت‌هایش را دچار آشفتگی می‌کند. این بازنمایی را تصویرهای «دیو مک‌کین» شگفت‌انگیز می‌کند. تصویرهای او بخشی از داستان و روایت است یک بار با کودکی صحبت می‌کردم که پدرش را وقتی کمتر از یک سال داشت، از دست داده بود و هیچ تصویری از پدر نداشت. می‌گفت اگر در پارک کنارم روی نیمکت بنشیند او را نمی‌‌شناسم و یا اگر در خیابان او را ببینم نمی‌دانم پدرم است. برای ما بزرگسالان شگفت‌آور است که چرا یک کودک باید از دیدن پدری صحبت کند که می‌داند دیگر زنده نیست. این حس را من هم در کودکی داشتم و دوست داشتم دایی‌ام را در خیابان ببینم. این همان مسئله‌ای است که آلموند با آن «پدر اسلاگ» را می‌نویسد. در داستان‌های آلموند هم نورِ میان تاریکی را می‌بینید هرچند که کم‌سو باشد. در داستان‌های آلموند و گیمن، انسان و اخلاق و به چالش کشیدن باورها، مسئله‌ی اصلی داستان است.

آسترید نویسنده شجاعی است، اگر زندگی او را بخوانید یک نکته‌ی کلیدی دارد، واقعیت هر چه می‌خواهد باشد، این واکنش ما به رخدادهاست که مهم است. نویسنده‌ی شجاعی مانند آسترید، داستان‌های شگفتی هم می‌نویسد که در آن مرگ و فقدان را بخشی از زندگی کودک می‌داند. آسترید رویابین است. محیط زندگی کودکانی که آسترید درباره‌شان می‌نویسد، پر از آسیب‌ و فقدان‌ است اما این زنِ شجاع روش حل مسئله را هم به کودک نشان می‌دهد. قرار نیست مرگ نیست شود و یا یک‌باره تمامی بدبختی‌ها تمام شود اما می‌توان از میان تاریکی، نور را پیدا کرد. نمی‌خواهم بگویم هر چه پیچیده‌تر فکر کنی پیچیده‌تر می‌نویسی، برای صحبت از کودکی، نوجوانی و انسان و طبیعت باید چالش‌های ذهنی داشته باشی و به عنوان یک نویسنده خودت را مدام به پرسش بگیری. باید یاد بگیری به جای تسلیم شدن، نور را پیدا کنی. باید یک جنگجو باشی.

چه زمانی با این گونه آشنا شدید؟ در دوره نوجوانی خودتان از این گونه آثار بود که با آن آشنا شوید؟

پیش از رفتن به مدرسه، خواندن و نوشتن می‌دانستم از راه خواندن کتاب‌ها. کتاب بخشی از روزمرگی کودکی‌ام بوده است اما به یاد ندارم رمان گرافیکی و یا حتی کتاب‌های کامیک را خوانده باشم. هر چه بوده داستان تصویری و داستان بلند و رمان بوده است. در دوره‌ی کودکی ما رمان گرافیکی نبود یا اگر هم بود من به آن دسترسی نداشتم. کتاب‌های کامیک را دیده بودم و حتی داستان‌های دنباله‌دار کامیک را در مجله‌ها می‌خواندم اما رمان گرافیکی متفاوت است و همگام با علاقه‌مندی کودکان و نوجوانان به این قالب دارد رشد می‌کند.

با اینکه به کتاب‌های خوب کودکان دسترسی داشتم، «کیهان بچه‌ها» نشریه جذاب دوران ابتدایی بود برای ما. البته فقط تا پایان دوره‌ی دبستان که فکر می‌کنم سال‌های هفتاد و دو و سه باشد. پس از آن این مجله پر شد از تبلیغات و چاپ عکس‌های بچه‌ها و دیگر این مجله را نخواندیم. آن سال‌هایی که دوستش داشتیم، داستان‌های بلند «کیهان بچه‌ها» به ویژه داستان‌های «رولد دال» بخش جذاب مجله بود برای‌مان. رولد دال قصه‌گویی است که جادو می‌کند. کتابی را از رولد دال نمی‌شناسم که کودکان دوستش نداشته باشند. یک بار از کودکی پرسیدم کدام بخش «جادوگرها»ی رولد دال را دوست دارد گفت بخشی که خانم جادوگر چشم‌اش را می‌اندازد توی غذای آقای جادوگر. می‌‌بینید، این یک تصویر است! کتاب‌های رولد دال هم پر از تصویر است و ویژگی او زنده کردن رویاهای کودکان است. داستان‌های رولد دال تطابق عجیبی با دنیای ذهن کودکان دارد و حتی برای بزرگسالان هم خوش‌خوان هستند. 

پیش از آن که خودتان نویسنده دو مجموعه موفق از این گونه ادبی شوید، آیا به سراغ شناخت علمی و نقدهای این گونه رفتید تا ویژگی‌های آن را بشناسید و بعد شروع به نوشتن کنید؟

چند سالی است داوطلبانه کارشناس بررسی کتاب هدهد هستم. برای اینکه بتوانیم بهترین کتاب‌های کودک و نوجوان را به دست خوانندگان و خانواده‌ها برسانیم. سالی صدها کتاب را می‌بینم و گاهی باید درباره‌شان بنویسم و بگویم چرا خوب هستند و چرا به اندازه ای که باید خوب نیستند. اینکه مدام فکر می‌کنم، می‌خوانم و بررسی می‌کنم کمک می‌کند که با تجربه‌های تازه آشنا بشوم. به تازگی کتابی خواندم درباره‌ی یک میمون و یک کیک، به همین بامزگی! یک تکه کیک با یک آلبالو رویش، شخصیت کتاب است. میمون یک جعبه‌ی دربسته پیدا کرده و به کیک نشان‌اش می‌دهد و به او می‌گوید که داخل‌اش یک گربه است. بحث میان این دو جالب است. میمون نمی‌خواهد در جعبه را باز کند و استدلالش این است که اگر درش را باز کنم، گربه دیگر تویش نیست! و کیک می‌گوید اگر درش بسته است از کجا می‌دانی گربه دارد؟ و میمون می‌گوید وقتی درش بسته است، از کجا می‌دانی گربه تویش نیست؟ میمون می‌گوید خاصیت جعبه این است که تو می‌توانی هر چیزی که دل‌ات بخواهد تویش تصور کنی و کیک می‌گوید پس یک دایناسور تویش است! هر دو که خسته می‌شوند، برای خوردن شیرینی می‌روند! و در صفحه‌ی پایانی می‌بینیم که از توی جعبه یک دایناسور و گربه بیرون می‌آید!

 همین داستان تصویری زیبا، ذات داستان را نشان می‌دهد، فلسفه‌ی داستان همین است، رویا همین است که تو هر چیزی که بخواهی را می‌توانی تویش تصور کنی. داستان نوشتن برایم شبیه همان جعبه‌ی دربسته است حتی نوشتن نقد هم برایم از همین جنس است. دوست دارم از ابتدای نوشتن ندانم قرار است در هر صفحه و هر فصل چه اتفاقی رخ دهد، ندانم از توی جعبه‌ی داستان‌ام چه چیزی بیرون می‌آید. همین ذوق کشف و دانستن است که سبب می‌شود بخواهم بنویسم. چند سال پیش، یک دوره شش ماهه به کلاس داستان‌نویسی می‌رفتم. از همان جلسه‌های اول، استاد کلاس تاکید داشت که مشخص کنم در هر فصل داستان چه رخ می‌دهد و در پایان داستان چه خواهد شد. هر بار می‌گفتم این سبک نوشتن من نیست و اگر بدانم چه رخ می‌دهد، نوشتن برایم لذتی ندارد. به هر حال پذیرفتم و خلاصه‌ی فصل‌ها را نوشتم تا اجازه دهد نوشتن داستان را آغاز کنم. روزی که چند فصل ابتدای رمان را به کلاس بردم و خواندم، عصبانی شد و گفت این خلاصه‌ای نبود که نوشته بودی و من هم گفتم، به شما که گفته بودم! دیگر به هیچ کلاس داستان‌نویسی نرفتم و تصمیم گرفتم آن‌قدر کارهای خوب بخوانم و تمرین نوشتن کنم، تا قلم‌ام و زبان داستان‌ام قوام یابد.

قرار نیست من مانند دیگران بنویسم اما خوب است بدانیم که کتاب‌های خوب و حتی پرخواننده چه ویژگی‌هایی دارند. پانزده ساله بودم و یک روز بیمار شدم. خاطره‌ی آن روز را هرگز فراموش نمی‌کنم. مدرسه نرفتم. رفتم توی اتاق که بخوابم، خواب‌ام نبرد و به جایش یکی از کتاب‌های فهیمه رحیمی را خواندم. سه ساعت طول کشید، بی وقفه خواندمش و روزها پس از خواندن کتاب در خیال بودم! سال‌ها بعد وقتی همان کتاب را خواندم دیدم چه‌قدر بد است! زبان بدی داشت، پرداخت داستانی بد و حتی جلد هم بد بود نتوانستم بیش از سه چهار صفحه بخوانم. پس چرا من که همیشه به کتاب خوب دسترسی داشتم در نوجوانی این کتاب را دوستش داشتم؟ چون چیزی در آن بود که دغدغه و میل و مسئله‌ی روزهای نوجوانی من بود، احساسات شدید انسانی! عشق، تنفر، و درگیری با قوانین زندگی! پس چرا ما درباره‌ی همین مسائل کتاب‌های خوب ننویسیم؟

پیش از نوشتن «قورتش‌بده» شناخت کمی از رمان گرافیکی داشتم اما همزمان با تبدیل شدن «قورتش‌بده» به رمان گرافیکی و با نوشتن مجموعه‌ی دوم، دنبال شناخت این قالب هم رفتم. قرار نیست کتابی مانند «خانه‌ی درختی» یا مجموعه‌های پرطرفدار دیگر بنویسم. این فکر اشتباه است اما باید ببینم، بررسی کنم و بدانم چرا بچه‌ها این کتاب‌ها را دوست دارند و سپس صدای خودم را در رمان گرافیکی پیدا کنم.

برجسته‌ترین ویژگی‌های یک رمان گرافیکی خوب چسب یا هم پیوندی متن و تصویر است، می‌شود درباره تجربه خودتان در این زمینه بگویید که چه طور تصویرگر کارهای شما متن‌تان را چسبید و در نهایت آثاری خلق شد که مخاطب با آن ارتباط گرفت؟

وقتی اولین تصویر از قورتش‌بده را دیدم به مدیر هنری هوپا گفتم، قورتش‌بده‌ی داستان‌ من خنگ نیست! تصویرگر، شش تصویر دیگر شبیه این عکس‌های پرسنلی از قورتش‌بده فرستاد و یکی را انتخاب کردم اما هنوز کاملا راضی نبودم. وقتی تصویرهای جلد اول را دیدم، شگفت‌زده شدم. آن‌قدر خوب کار شده بود که انگار این تصویرها جایی منتظر بودند تا قورتش‌بده نوشته شود. پس از آن فهمیدم قورتش‌بده فقط شخصیت داستان من نیست و تصویر، سازه‌ی داستان است، نه اینکه کامل‌کننده داستان باشد یا حتی بخواهد معنای دیگری به داستان بدهد. کمی عقب برویم و از داستان و واژه به اندیشه برسیم. تصویر سازه‌ی اندیشه است. وقتی رمان گرافیکی یا داستان تصویری می‌نویسیم، باید به تصویر به عنوان سازه‌ای در ذهن‌مان فکر کنیم. بگذارید چند نمونه‌ی از کارهای تصویرگرانی مثال بزنم که خودشان هم نویسنده داستان بودند. جان کلاسن تصویرگر ماهری است و خودش هم گاهی می‌نویسد. یک مجموعه‌ی سه جلدی دارد به نام، «سه کتاب سه کلاه» که درباره‌اش در «شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب» هم نوشته‌ام. هر سه‌ کتاب درباره‌ی کلاهی است که جانوری از جانور دیگر می‌دزد و ماجراهای داستان‌ها پیدا کردن این کلاه است.

 تصویرهای این سه کتاب، ساده اما عجیب و شگفت هستند. همه چیز در حرکت چشم‌ها رخ می‌دهد. کلاسن با تصویر ساده‌ی چشم، یعنی یک دایره‌ی سیاه کوچک در یک دایره‌ی سفید بزرگ، جادو می‌کند. حرکت حدقه‌ی چشم، این دایره‌ی کوچک، خشم، اندوه، ناامیدی، شادی و ترس را نشان می‌دهد. این سه کتاب واژه‌های کمی دارد. کلاسن به زبان بدن باور دارد و تمامی حالت‌های جانوران را در حالات بدن‌شان می‌بینید. نمونه‌ی دیگر، کارهای شگفت باب گراهام است. هر کتاب گراهام را ببینید و بخوانید، شگفت‌زده‌تان می‌کند. برخلاف کارهای کلاسن، کارهای گراهام پرکار است، پر از چزئیات و فریم‌های متعدد در یک صفحه است. نمای تصویرها را مدام تغییر می‌دهد تا نشان دهد رخدادها از زاویای مختلف، معنای متفاوت دارند. روابط انسانی، همدلی، و مهم‌تر از همه دیدن گستره‌ی جهان از ویژگی‌های کارهای گراهام است. او با تصویرهایش نشان می‌دهد که جهان و رخدادها چیزی نیست که پیش چشم ماست. در هر لحظه در جهان، اتفاق‌هایی رخ می‌دهد که ما نمی‌بینیم اما می‌تواند بر زندگی ما اثر بگذارد. خورشیدی که در سوی دیگر جهان طلوع می‌کند در شهر ما غروب می‌کند.

نمونه‌ی دیگر کارهای سنداک است. «آنجا که وحشی‌ها هستند»، معروف‌ترین داستان سنداک است. آیا می‌توانیم در این کتاب واژه‌ها را جدا از تصویرها بخوانیم یا فکر کنیم که تصویرها کامل کننده‌ی داستان هستند؟ پری نودلمن می‌گوید که تجربه‌اش در خواندن کتاب «آن‌جا که وحشی‌‌ها هستند» پیش و پس از دیدن تصویر متفاوت بوده. پیش از دیدن تصویر، وحشی‌های سنداک ترسناک هستند و پس از دیدن تصویر، وحشی‌ها موجودات بامزه و خنگی هستند. در کارهای الیور جفرز، آنتونی براون، شینسوکه یوشی‌تکه هم تصویرها سازه‌ی ذهن نویسنده تصویرگر هستند، بخشی از اندیشه و خود سازه‌ی داستان هستند.

 شانس من آشنایی با تصویرگری بود که هم داستان را دوست داشت و هم تصویرهایش مانند داستان، ریتم تندی داشت و پر از شیطنت و شوخی بود. تجربه‌ی کار با او در مجموعه‌ی «قورتش‌بده» آن‌قدر برایم دلچسب بود که تصمیم گرفتم مجموعه‌ی دیگری هم بنویسم. این‌بار به تصویرها به عنوان سازه‌ی ذهن‌ام فکر کردم، قلم تصویرگر را می‌شناختم پس به تصویرها همزمان با نوشتن فکر کردم و قلم تصویرگری او را در ذهن‌ام آوردم. مجموعه «راهنمای خرابکاری» را همراه با هم پیش بردیم فصل به فصل به او دادم و وقتی تصویرها دست‌ام می‌رسید، حتی رخدادهای فصل بعدی و جلد بعدی را با تصویرهایش هماهنگ می‌کردم. برای همین فکر می‌کنم مجموعه راهنمای خرابکاری نمونه‌ی خوب از ترکیب ذهنیت من و تصویرگر کتاب است. در مجموعه‌ی جدیدی که می‌نویسم حتی از این هم فراتر رفتم. وقتی تصویرها از یک فصل کتاب به دست‌ام رسید، دیدم با شخصیت داستان من خیلی تفاوت دارد حتی یک شخصیت دیگر هم اضافه شده است. اول‌اش شوکه شدم و از تصویرگر پرسیدم چرا این شخصیت را اضافه کرده؟ پاسخ‌اش برایم جالب بود و دوست داشت یکی از شخصیت‌هایی که دوستش دارد و بامزه است به داستان بیاید حتی نام هم برایش گذاشته بود من هم پذیرفتم و براساس تصویر او فصل اول را بازنویسی کردم. نویسنده‌ی آثار تصویری باید بپذیرد و بداند که تصویرها در کتاب تصویری یک رمان گرافیکی و کتاب‌های کمیک، سازه‌های اندیشه هستند و قرار نیست هر چه در ذهن داریم همان را نشان دهند یا بخواهند کتاب را کامل و یا حتی زیبا بکنند.

یک رمان خوب گرافیکی از جنبه ارتباط با مخاطب چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد؟

می‌خواهم در پاسخ به این پرسش فراتر روم و به خود مخاطب فکر کنیم. نوجوان بودم، سیزده ساله، در روزنامه درباره‌ی قتل زنی خوانده بودم. چند روز بعدش وقتی از یک مهمانی به خانه‌ی خودمان می‌رفتیم، میزبان، خانه‌ای را در آن سوی کوچه‌ نشان‌مان داد و گفت خانه‌ی آن زن آن‌جا بود! چنان وحشتی کردم که هنوز به یاد دارم. سال دوم دانشگاه بودم، بیست سالم بود و در یکی از واحدهای خوابگاه‌ها به سبب قطع و وصل شدن مجدد جریان گاز، انفجاری رخ داد. ما در خوابگاه نبودیم اما در دانشگاه صدای انفجار را شنیدیم، با اینکه خوابگاه فاصله‌ی زیادی با ما داشت. انفجار صبح رخ داد و ما تا عصر در دانشگاه بودیم. همه شوکه بودیم. عصر که بازگشتیم برای دیدن آن خوابگاه رفتیم. دوستان‌ام جلو رفتند و من نرفتم حداقل سی متر با آن محل فاصله داشتم. دیدن آن حفره‌ی بزرگ سیاه در دیوار خوابگاه، چنان وحشت‌زده‌ام کرده بود که نتوانستم جلوتر بروم. چرا خانه‌ی آن زن که نمای زیبایی هم داشت مرا آنچنان ترساند؟ من که قبلا تمامی جزئیات آن قتل را خوانده بودم، چرا یک دیوار خراب باید مرا بترساند؟ در هر دوی این رخدادها پس از دیدن محل رخداد، تمامی جزئیات را دوباره به یاد آوردم. انگار همان لحظه آن‌جا بودم و شاهد آن رخدادها بودم. سال‌هایی که در کانون مربی فرهنگی بودم، خانواده‌هایی به ما شکایت می‌کردند که چرا کتاب‌های ترسناک به بچه‌ها می‌دهیم تا بخوانند. هر بار پس از آن خواندن کتاب‌ها متعجب می‌شدم که چرا کودکان و حتی نوجوانان از این کتاب‌ها ترسیده‌اند؟ کتاب همان نقشی را داشت که دیدن آن خانه و دیوار برای من داشت. در زندگی تمامی آن بچه‌ها رخدادی بود که کتاب محل روبه‌رو شدن با آن شده بوده. یک کنش، یک شخصیت یا فضا و مکان می‌توانستند دلیل ترس بچه‌ها باشد. والدین آن بچه‌ها به جای شکایت از کتاب، باید بررسی می‌کردند چرا بچه‌های‌شان ترسیده‌اند اما بیشتر ما همیشه راه گریز را انتخاب می‌کنیم. کودکان را دور نگه می‌داریم و این فکر نمی‌کنیم که در زمان‌هایی که بیش فرزندان‌مان نیستیم شاید اتفاقاتی رخ بدهد که از آن بی‌اطلاع هستیم.

چند سال قبل نقدی نوشتم درباره‌ی کتابی که تمامی آسیب‌های اجتماعی کودکان را یک‌جا در یک کتاب تصویری کوتاه آورده بود. نقد بر این مبنا بود که نشان دادن این آسیب‌ها و بدتر از آن به تصویر درآوردن آن‌ها، چه کمکی به کودکان می‌کند؟ این پرسش مهم است؛ آن‌چه من می‌نویسم چه کاربردی برای خواننده خواهد داشت؟ نیل گیمن می‌گوید هنگامی که اولین نسخه‌ی «کورالاین» را برای ناشر می‌برد، خانم ناشر می‌گوید این کتاب ترسناک است و برای بزرگسالان خوب است نه کودکان. گیمن پیشنهاد می‌دهد که کتاب را برای دو کودک خودش بخواند و اگر باز هم همین نظر داشت کتاب را برای ناشر بزرگسال می‌برد. بچه‌های آن ناشر کتاب را دوست داشتند و کورالاین منتشر شد. دو دهه بعد گیمن دختر کوچک ناشر را دید و درباره‌ی کتاب از او پرسید. دختر در پاسخ گفت از کتاب ترسیدم اما به مادرم چیزی نگفتم تا داستان را برای‌مان بخواند. سال‌ها بعد خوانندگان کتاب برای گیمن نامه می‌نویسند و یا در دیدارهای‌شان به او می‌گویند که چه قدر کورالاین در روزهای سخت زندگی‌شان کمک‌شان کرده و وقتی ترسیده‌ا‌ند به کورالاین فکر کرده‌اند و تصمیم درست گرفته‌اند. آن‌ها می‌دانستند تنها نیستند و تنها کسانی نیستند که آسیب دیده‌اند و باید شجاع باشند. گیمن در مقدمه کورالاین نوشته: «قصدم این بود که داستانی برای دخترانم بنویسم تا از طریق آن چیزی را به آن‌ها بگویم که خودم در کودکی نمی‌دانستم اینکه شجاع بودن به این معنا نیست که نباید ترسید. شجاع بودن یعنی اینکه ترسیده‌ای واقعا ترسیده‌ای به شدت ترسیده‌ای ولی تصمیم درست را می‌گیری.»

چهار سال پیش در بیمارستانی شاهد مرگ پدربزرگم بودم. پیش از آن حس می‌کردم مرگ یعنی دفن شدن در زمین! همیشه وقتی سر مزار کسی می‌رفتیم حس خفگی داشتم انگار زنده بود و داشت زیرِ زمین تقلا می‌کرد. آن روز در بیمارستان کالبد بی‌جان پدربزرگ‌ام را دیدم. دیدم که خالی از زندگی بود و انگار زندگیِ او به طبیعت بازگشته بود. از آن روز حس‌ام درباره‌ی مرگ تغییر کرد. بله، من در دهه سی زندگی‌ام بودم و هنوز مرگ را درک نکرده بودم. می‌خواهم بگویم همان‌گونه که گیمن می‌گوید، شجاعت یعنی پذیرش ترس و روبه‌رو شدن با آن برای حل‌اش. اما این به معنی نیست که بی‌گدار به آب بزنیم! یک بار تجربه‌ی مربی‌ای را درباره‌ی خواندن کتاب «فراتر از رویا» را می‌خواندم. پیش از خواندن کتاب از بچه‌ها درباره‌ی کسانی که در خانواده‌شان مرده بودند، پرسیده بود و سپس کتاب را خوانده بود. وقتی کتاب تمام شده بود، تمامی کودکان گریه کرده بودند. چرا؟ کتاب ترسناک بود؟ نه، کتاب یک تجربه‌ی شگفت با مرگ است کتاب همان کاری را کرده بود که درِ آن خانه‌ی زیبا و حفره‌ی دیوار با من کرد. عملکرد مربی اشتباه بود چون سبب شده بود کودکان یکباره با مرگی که درکی از آن نداشتند، روبه‌رو شوند. در این کتاب خواهرمرده، یک شب برادرش را با خود به سفری می‌برد تا ماجرای مرگ‌اش را به او بگوید تا برادر را از این اندوه رها کند. او حتی برادر را به سر خاک خود می‌برد و می‌گوید این جا استخوان‌های من دفن شده است! محل غرق شدن‌اش را در دریاچه نشان می‌دهد و پایان این سفر، برادر آرام می‌گیرد و اندوه از خانه می‌رود. مربی ابتدا باید کتاب را به زیبایی می‌خواند و تصویرهای شگفت آن را به کودکان نشان می‌داد سپس درباره‌ی مهر و عشق مردگان، زمانی که زنده بودند در میان ما، می‌گفت و آرام آرام از آن‌ها می‌خواست درباره‌ی تجربه‌هایشان از مرگ بگویند.

«قورتش‌بده» دختری تنهاست. به خاطر خاص بودنش، دوستی ندارد. مادرش آن‌ها را ترک کرده و پدر هم مهری به او ندارد. باید برای این دختر اندوهگین بود و او را بیچاره‌ای دید که جبر روزگار زندگی بدی به او داده است؟ چه‌قدر باور داریم که بچه‌های طلاق یا بچه‌هایی که والدین‌شان را از دست داده‌اند می‌توانند قوی باشند و نقش قربانی نداشته باشند؟ «قورتش‌بده» زیبا نیست ظاهری معمولی دارد که می‌تواند شبیه هر دختر دیگری باشد اما فکر می‌کند، تسلیم نمی‌شود و برای مشکلاتش راه‌حل پیدا می‌کند. بله، به مخاطب فکر می‌کنم که کتاب من چه چیزی برای او خواهد داشت. اگر این کتاب تنها کتاب و یا اولین کتابی باشد که به دستش رسیده آیا از خواندن آن لذت می‌برد؟ آیا به او کمک می‌کند که بتواند قوی‌تر باشد؟ آیا من حرفی برای گفتن دارم که بخواهم با دیگران آن را شریک شوم؟

شاید آن‌ها که با این گونه آشنا باشند می‌دانند که رمان گرافیکی یا داستان گرافیکی گونه‌ای اثر مخاطب محور است. یعنی اگر مخاطب با آن پیوند نگیرد، کار پیش نمی‌رود. برای همین نویسنده و بعد تصویرگر این گونه اثر باید خیلی مراقب باشند که کارشان با مخاطب و آن گروه سنی در ارتباط درست قرار بگیرد. آن گونه که من می‌دانم شما سال ها مربی و کارشناس کتابخانه‌های کانون بوده‌اید و در ارتباط مستقیم با گروهی از نوجوانان کتابخوان. آیا این تجربه به شما کمک کرد که به سوی این گونه بروید؟

نوشتن برای کودکان برای من از سال‌هایی که مربی کانون پرورش فکری بودم مسئله شد. پیش از آن، برای بزرگسالان می‌نوشتم. به انتخاب‌های بچه‌ها در کانون نگاه می‌کردم، سعی می‌کردم آن‌ها را به سوی کتابی که خودم دوستش دارم، نبرم. می‌خواستم ببینم خودشان چه چیزهایی را دوست دارند. همین ارتباط با بچه‌ها سبب شود که بفهمم بچه‌ها دو چیز را خیلی دوست دارند، ریتم‌های پرکشش و شوخ‌طبعی! البته منظورم طنز نیست. این دو نکته را هرگز از یاد نبردم و فکر می‌کنم رمان گرافیکی بهترین قالب برای بروز هر دوی این‌هاست، ریتم‌های پرکشش و گاهی تند داستانی در یک روایت تصویری و بامزگی شخصیت‌ها و گفت‌وگوها حتی وقتی زندگی‌ برای‌شان پرمسئله و سخت می‌شود، کودکان را می‌تواند به خواندن مشتاق کند. در رمان گرافیکی مهم است که شما مسئله درست کنید، حتی معما داشته باشید، رازآلودگی داشته باشید و بتوانید خواننده را با خود همراه کنید. هر چه دل‌تان می‌خواهد بگویید اما به خواننده فکر کنید. منظورم این نیست که فکر کنید برای کودک هفت ساله یا ده ساله می‌نویسید، فکر کنید که خودتان اگر قرار بود خواننده کتاب باشید دوست داشتید کشش داستانی برای‌تان چه‌قدر باشد.

هنوز هم وقتی می‌نویسم، کودکانی را که در کانون با آن‌ها کار می‌کردم، به یاد می‌آورم. لذت‌بخش است که بدانید داستان‌های شما توانسته تاثیر خوبی بر زندگی‌شان بگذارد.

قورتش‌ بده رمان گرافیکی که انتشارات هوپا ناشر آن است فکر می‌کنم الان به چاپ هفتم رسیده است.  طبیعی است کودکان زیادی با این اثر ارتباط گرفته و بعد بازخوردهای آن را به شما منتقل کرده‌اند. مجموع این بازخوردها چه نکته‌هایی برای‌تان داشت؟

انتشار اولین کتاب‌ام، که یک رمان فانتزی بود، بدترین تجربه‌ی کاری‌ام بود. شخصیت‌های این رمان همه حشره بودند، سوسک‌ها بزرگ‌ترین حشره‌ها بودند و باقی کنه و عنکبوت و .. بودند. رمان بدون حتی یک تصویر روی جلد در ظاهر و در قطعی نامناسب منتشر شد، بدون حتی یک ویراستاری خوب. واکنش خوانندگان به این رمان متفاوت بود. برخی چون شخصیت رمان یک سوسک بود، از آن بیزار بودند و برخی برای‌شان جالب بود. این واکنش بزرگسالان بود و نوجوانان و حتی کودکان واکنش منفی نداشتند چون دنیاهای متفاوت را دوست دارند و فانتزی را باور دارند. اما تجربه‌ی انتشار آن رمان سبب شد که چیزهای تازه‌ای یاد بگیرم.

کتاب اول‌ام به تازگی تصویرگری شده است و این‌بار می‌خواهم با ظاهری جدید منتشرش کنم و می‌دانم پس از انتشار، واکنش مخاطب بسیار متفاوت خواهد بود حتی بزرگسالان. چون سوسک‌ها و حشره‌های رمان را روی مبل و صندلی و با افزار دنیای مدرن می‌بینند و ظاهر این شخصیت‌ها برایشان دیگر آزاردهنده نخواهد بود چون متکی به دریافت ذهنی خودشان از واقعیت نیست.

کودکان قورتش‌بده را دوست داشته‌اند و نوجوانان راهنمای خرابکاری را. دنیای این دو رمان متفاوت است و در راهنمای خرابکاری به گروه سنی مخاطب فکر نکردم. می‌خواستم داستانی بنویسم که در آن هر خرابکاری‌ای مجاز باشد و کودکان و نوجوانان بتوانند حداقل در فضای رمان این چیزها را تجربه کنند اما ببینند در شهری که همه خرابکارند، به قول معروف سنگ روی سنگ بند نمی‌شود و خرابکارها هم قوانینی دارند که می‌تواند زندگی را سخت کند. واقعیتش این است که عادت ندارم بروم سراغ خوانندگان کتاب‌هایم و نظرشان را بپرسم. اگر جایی مرا ببینند و خودشان بگویند یا بزرگ‌ترهایشان را نظر بچه‌ها را بگویند با رغبت گوش می‌دهم. تمرکزم روی نوشتن داستانی است که بتواند جذاب باشد. حالا چه‌قدر در این کار موفق بوده‌ام را نمی‌دانم. اما هر بار در نوشتن داستان تلاش می‌کنم قدمی به پیش بگذارم و هنگامی که تمامش کردم بتوانم به خودم بگویم این تمام توان بود!

قورتش بده در حالی که دنیای ذهنی کودکان امروز را در نظر گرفته است، هم‌چنین از گونه داستان ها و رمان‌های گرافیکی مسئله محور است. یعنی پیش پای خوانندگان پرسش می‌گذارد. البته راهنمای خرابکاری هم که مجموعه دیگرتان است، همین وضعیت را دارد. رمان گرافیکی تا چه اندازه این ظرفیت را دارد که افزون بر سرگرمی و دادن لذت زیبایی شناختی بتواند موضوع‌های مهم فلسفی و هستی شناختی را در خود جای دهد؟

راستش من نمی‌دانم یا نمی‌فهمم چه‌طور می‌شود بدون داشتن مسئله‌ داستان نوشت و یا بگوییم داستان کودک فقط اگر سرگرم‌کننده باشد کافی است. سرگرم‌کننده بودن یعنی چه؟ مگر می‌شود یک متن را از اندیشه تهی دانست؟ از ایدئولوژی نمی‌گویم اما مگر می‌شود بدون درگیر شدن با مسائل انسانی و یا طبیعی داستانی نوشت؟ من داستان‌هایی می‌نویسم که تمام نشده باشند. برای همین است که خوانندگان کتاب‌هایم گاهی می‌پرسند سرنوشت این شخصیت و آن شخصیت چه شد؟ منظورم پایان باز نیست. از نظر من چیزی که مهم است حل شدن مسئله است نه روشن شدن تکلیف شخصت! مگر در زندگی واقعی تکلیف ما با همه چیز روشن می‌شود؟ مهم این است که مسئله در داستان داشته باشیم و بتوانیم نشان دهیم که این مسئله چه‌قدر می‌تواند زندگی ما و دیگران را درگیر خود کند و قرار است چگونه با آن روبه‌رو شویم. پس اینکه عاقبت این شخصیت و آن شخصیت چه می‌شود چندان در داستان مهم نیست. اتفاقا بهتر است که راه باز باشد. برای همین است که تقریبا تمامی کتاب‌هایی که نوشته‌ام را می‌توانم ادامه بدهم. نه دقیقا از همان جایی که تمام شده، چون مسئله‌ی آن کتاب تمام شده، بلکه زندگی شخصیت‌ها، چه زنده باشند و چه مرده، می‌تواند ادامه یابد. سه جلد قورتش‌بده مسئله‌های متفاوت دارند. مجموعه‌ی «خانه درختی» را ببینید. در هر جلد مسئله تمام می‌شود اما داستان نه. چون چیزی که مهم است مسئله‌ای است که شخصیت‌های داستان آن را می‌سازند.

رمان گرافیکی مانند هر قالب دیگری می‌تواند موضوعات مهم را در خود جای دهد. این بستگی به توان و نگاه نویسنده و تصویرگر دارد. شما می‌توانید درباره‌ی مسائل مهم در کتاب کودک صحبت کنید و شیوه پرداخت‌تان در داستان یا تصویر است که مهم است. «فرشته‌ی پدربزرگ» کتابی درباره‌ی مرگ برای کودکان است. «قورباغه و آواز پرنده» کتابی برای خردسالان است. «فراتر از رویا» کتابی برای کودکان و نوجوانان است. «پدر اسلاگ» کتابی برای نوجوانان است و «کتاب گورستان» برای سال‌های پایانی نوجوانی و جوانان است. همه این کتاب‌ها مسئله‌ی مرگ را نشان می‌دهند. رمان‌های گرافیکی می‌توانند حتی نمونه‌های خوب برای بیان مسائل علوم تجربی، فلسفه، یا حتی ریاضیات باشند.منظورم این است که مهم استفاده ما از هنر است اینکه می‌خواهیم چه چیزی را بیان کنیم و چون رمان گرافیکی قالب جذاب و خوش‌خوانی است می‌تواند بستری برای پرداختن به مسائل مهم باشد.

یکی از ویژگی‌های بارز رمان‌های گرافیکی کنش و شخصیت محور بودن آن‌ها است. یعنی این که شما باید رخداد پشت رخداد و کنش پشت کنش و تنوع شخصیتی داشته باشید که در هر پاساژ داستانی خواننده بتواند هیجان درون داستان‌ها را قورت بدهد. دستکم در کار بسیاری از نویسندگان این گونه و سبک این پدیده دیده می‌شود و البته در کار شما هم. چرا باید ریتم و تمپوی داستان چنین تند و بدون حاشیه پیش برود؟

شاید رمان گرافیکی نزدیک‌ترین قالب به زندگی کودکان باشد. تقریبا در این سبک، انجام هر کاری مجاز است. پس به درد نویسندگانی نمی‌خورد که همیشه دست به عصا راه می‌روند یا نمی‌خواهند دنیا را جور دیگری ببینند و یا نویسندگانی که آرام هستند و نمی‌توانند با ریتم‌های تند داستان بنویسند و یا مجذوب واژه هستند و نمی‌توانند کمی فرصت را به تصویر بدهند. در رمان گرافیکی، تصویر باید خود داستان باشد. ریتم در داستان گرافیکی مهم است چون این قالب فضایی برای خواندن متن‌های طولانی نیست. باید بلد باشی واژه را یک سازه‌ی تصویری ببینی. وگرنه کار خوبی از آب درنمیاد. نوشتن رمان گرافیکی جنس دیگری از فکر کردن و دیدن را لازم دارد. باید پیچیدگی‌های نوشتن رمان را بلد باشید و بتوانید آن‌قدر رخدادهای جالب خلق کنید که هر رخداد موتور حرکت رخداد بعدی باشد. وگرنه هر اندازه هم که این قالب در ظاهر جالب باشد اگر داستان خوبی نداشته باشد می‌تواند خواننده را دلزده کند. پس فریب ظاهرش را نخورید! مانند هر داستان دیگری مهم است که چه چیزی می‌خواهیم بگوییم.

 از نگاه شما داستان گرافیکی چه تعریفی دارد و زیرگونه‌های آن چیست؟

برای پاسخ به این پرسش، باید درباره‌ی سه موضوع بحث کنیم و منظورمان را از «ریخت در کتاب کودک»، «آیا مخاطب کتاب‌های کودکان، کودکان هستند؟» و «مهارت کتابخوانی یا عادت کتابخوانی؟» مشخص کنیم. پاسخ به این پرسش‌ها پیش از تعریف رمان گرافیکی مهم است.

ریخت در ادبیات کودک: ابتدا درباره‌ی ریخت! شما می‌توانید نامش را بگذارید شکل، ظاهر یا هر چیز دیگری که فکر می‌کنید درست است. من می‌گویم ریخت، چون شامل همه‌ی این‌ها است. ریخت در ادبیات کودک چه اهمیتی دارد؟ بیایید فکر کنیم ما به عنوان مخاطب بزرگسال چه معیارهایی برای انتخاب کتاب داریم. نویسنده؟ مترجم؟ ناشر؟ یا براساس ظاهر کتاب آن را می‌خریم؟ اگر کتابخوان حرفه‌ای باشیم، در هر حوزه‌ای که در آن تخصص داریم، دنبال کتاب‌هایی می‌رویم که نیازمان به دانستن را تأمین می‌کند یا دنبال کتاب‌هایی می‌رویم که می‌دانیم باید در کتابخانه آن را داشته باشیم. برای کودکان چه چیزی در انتخاب کتاب مهم است؟ اگر والدین، آموزگاران و مربیان بخواهند کتاب را انتخاب کنند نکته‌ی مهم برای‌شان این است که کتاب چه چیزی را به کودکان‌ یاد می‌دهد؟ کتاب آن‌ها را به انجام چه کاری ترغیب می‌کند و یا از انجام چه کاری نهی می‌کند؟ آیا برای کودک بدآموزی دارد؟ دوستان‌ام در هدهد گاهی نظرات مخاطبان شبکه‌های اجتماعی را برایم می‌فرستند. بیشتر این نظرات درباره‌ی این است که آیا این کتاب برای کودک در این سن مشخص مناسب است؟ برای این موضوع خاص چه کتابی دارید؟ چرا شخصیت این کتاب این‌قدر بی‌ادب است و رفتار و گفتار مناسبی ندارد؟ و چراهایی شبیه این! ادبیات کودک تنها بخشی از ادبیات است که مخاطب اصلی آن، نه نقدهای منتشر شده را می‌خواند نه درگیر بحث‌هایی درباره‌ی مناسب یا نامناسب بودن کتاب است. اگر با کودکان به کتابفروشی یا کتاب‌خانه‌ها رفته باشید کتاب‌هایی را برمی‌دارند که ظاهر جذاب‌تری دارند. تصویر جلد برای بچه‌ها مهم ‌است. قطع کتاب برای‌شان مهم است. کتاب را ورق می‌زنند و اگر تصویرهای داخلی را دوست داشته باشند حتما آن را انتخاب می‌کنند حتی اگر تصویرهای کتاب، کپی شده از انیمیشن‌ها باشند. اگر مهارت کتاب‌خوانی را آموخته باشند، هنگام انتخاب کتاب، بخشی از آن را می‌خوانند. پس اگر در کتابفروشی جایی برای نشستن و یا حتی ایستادن پیدا کنند، ممکن است حتی ساعتی را به خواندن کتاب بگذرانند. انتخاب‌های کودکان، حتی کودکانی که در کتاب‌خوانی ماهر هستند، با ما متفاوت است پس وقتی درباره‌ی «ریخت در کتاب کودک» صحبت می‌کنیم تمرکز بحث ما باید در بر دو جنبه باشد؛ زیبایی‌شناسی کتاب کودک و مخاطب کتاب کودک.

زیبایی‌شناسی، فقط بررسی زیبایی ظاهری در کتاب نیست، فکر می‌کنم روشن است که وقتی از زیبایی‌شناسی صحبت می‌کنیم، محتوا، تناسب، و ویژگی‌های سن مخاطب را در نظر داریم. اگر در بخش تناسب در زیبایی‌شناسی کتاب کودک بحث کنیم، هم محتوای متن و هم تصویر را دربرمی‌گیرد هم ظاهر کتاب را. کمتر ناشری را می‌شناسم که به فونت، جایگذاری فونت و چینش آن در کتاب کودک اهمیت دهد. فونت از نظر زیبایی ظاهری و مهم‌تر از آن درک کودکان، عنصری مهم است، یک عنصر دیداری و معنادار است در کتاب کودک و با توجه به گروه سنی، چینش آن در کتاب کودک متفاوت است. تایپوگرافیکی باز هم از چیزهایی است که نادیده گرفته می‌شود. توجه به آسترهای بدرقه، بخش‌های سفید و یا در اصطلاح سفیدخوانی، تعداد سطرها در صفحه، چینش این سطرها، اندازه‌ی تصویر، قاب تصویر، و جلد، همه در کتاب کودک مهم هستند و البته عنوان کتاب! فکر نمی‌کنم والدین دوست داشته باشند فرزندشان کتابی با عنوان «چگونه پدر و مادر خود را تربیت کنیم؟» بخوانند. این عنوان برای کودکان جذاب است و خود کتاب و ساختارش هم از کتاب‌هایی است که سبب اشتیاق کودکان به خواندن می‌شود. بیایید منصف باشیم، وقتی والدین این همه دنبال کتاب‌ها و نوشته‌هایی برای تربیت بچه‌های‌شان هستند چرا کودکان کتابی را نخوانند که درباره‌ی تربیت والدین است؟! این بحث‌ها چرا در تعریف رمان گرافیکی مهم است؟ چون در رمان گرافیکی شما به عنوان نویسنده با همه این موارد درگیر می‌شوید، فونت، طرح جلد، تصویر، جایگذاری متن و تصویر، سفیدخوانی و عنوان، همه این‌ها در ساختار محتوای کتاب معنا پیدا می‌کند. یعنی محتوای رمان گرافیکی نوع فونت، چینش، جای‌گذاری، تصویر و همه این‌ چیزها را مشخص می‌کند. گرت هیندز باور دارد که: «رمان گرافیکی شبیه ساختن یک فیلم کامل توسط خودتان است. نویسنده، کارگردان، طراح تولید و لباس، کارگردان هنری، فیلم‌بردار، بازیگران، تیم جلوه‌های ویژه و تدوینگر هستید![۱]»

حالا می‌رسیم به این پرسش؛ رمان گرافیکی چیست؟

ابتدا درباره‌ی زیرگونه‌ها یا گونه‌ها؛ «همه‌ی کمیک‌استریپ‌ها، کتاب‌های تصویری و رمان‌های گرافیکی، یک قالب هستند. تفاوت میان آن‍‌ها، در تکنیک داستان‌سرایی نیست، در طول داستان و تعداد صفحه‌هاست[۲].» هر رمان گرافیکی یک کمیک است اما هر کمیکی، رمان گرافیکی نیست. رمان‌های گرافیکی از کمیک‌استریپ‌ها زاده شده است و شبیه کتاب‌های تصویری داستانی هستند در تعداد صفحات بیشتر. «پیترخرگوشه» یک کتاب تصویری است که سال ۱۹۰۲ نوشته شده و تا سال ۱۹۱۵ مجموعه‌ی این کتاب‌ها را بئاتریکس پاتر ادامه می‌دهد، می‌نویسد و تصویرگری می‌کند. تصویرهای این مجموعه را ببینید، زیبا و دلنشین هستند. تک تصویرهایی در هر صفحه که این شخصیت دوست‌داشتنی را زنده می‌کند. پیترخرگوشه را با کتاب «یپه در راه» مقایسه کنید تا ببینید در این صد سال چه‌قدر کتاب‌های تصویری متفاوت شده‌اند. داستان «یپه در راه» از آستربدرقه‌ آغاز می‌شود و تمامی مسیر حرکت او در داستان را نشان می‌دهد. مانند کمیک استریپ‌ها بالن‌های گفت‌وگو را بالای سر یپه می‌بینید. تک تصویرهای کتاب «پیترخرگوشه» به فریم‌های متعدد در بالای صفحه و فریم‌های کوچک پایین صفحه که زمان را نشان می‌دهند، تبدیل شده. همین تعداد تصویرها و اهمیت تصویر در روایت داستان، تغییر نگاه به تصویر در کتاب تصویری را نشان می‌دهد. «یپه در راه» مانند یک انیمیشن است. یوتا باوئر، هم نویسنده است هم تصویرگر، هم طراح لباس، هم فیلم‌بردار، هم نورپرداز و هم تدوین‌گر. «یپه در راه» یک کتاب تصویری زیبا برای کودکان است. تفاوت این کتاب با رمان گرافیکی تنها در تعداد صفحه‌هاست.

ماهیت اصلی کمیک‌ها این است که از تصویر برای انتقال اطلاعات داستان استفاده می‌کنند و این کار را با قرار دادن تصویرها در کنار یکدیگر انجام می‌دهند. یک نویسنده یا هنرمند آن توالی بصری را ساخته و از تصویرها برای نوشتن یک روایت استفاده می‌کند، حتی اگر در کتاب هیچ واژه‌ای وجود نداشته باشد. رمان‌های گرافیکی طوری ساخته می‌شوند که متن بدون تصویر معنا پیدا نکند و بالعکس، بنابراین پردازش تصویرها بسیار مهم است. در تصویرها، توضیحات و اطلاعاتی وجود دارد. رمان‌های گرافیکی و کمیک‌ها بهتر و بدتر از کتاب‌های دیگر نیستند، بلکه روشی برای ارائه داستان‌ها هستند، و از آنجایی که خواندن را به چالش می‌کشند، قوه‌ی داستان‌سرایی خواننده را افزایش می‌دهد.[۳]»

آیا مخاطب کتاب‌های کودکان، کودکان هستند؟

بیایید به این پرسش از زاویه‌ی دیگری هم نگاه کنیم؛ آیا کتاب‌های کودکان باارزش هستند؟ ارزشمندی را می‌خواهم در قیاس با ادبیات بزرگسال بسنجم. آیا این قیاس درست است؟ بحث ارزشمندی ادبیات کودک همیشه مطرح بوده و هست. بسیاری باور دارند اگر به جامعه نشان بدهیم که کتاب‌های کودک برای بزرگسالان هم خوش‌خوان هستند، اهمیت و ارزش کتاب کودک بیش‌تر و بهتر درک می‌کند. این گروه باور دارند با معرفی آثار کلاسیک ادبیات کودک می‌توانیم بزرگسالان را به خرید کتاب کودک برای فرزندان‌شان تشویق کنیم، می‌توانیم منتقدان بزرگسال را به بحث‌های ادبیات کودک بیاوریم و نشان دهیم کتاب کودک همانند کتاب بزرگسال مهم است. در کنار این گروه، نویسندگانی هستند که باور دارند باید راه میانه‌ را انتخاب کنند و آثاری بنویسند که بحث مخاطب در آن مطرح نباشد. تجربه هم نشان داده آثاری که مرزهای روشنی برای گروه‌های سنی ندارند بهتر در جامعه پذیرفته و خوانده شده‌اند.

برای درک بهتر این بحث، بیایید دو کتاب را بررسی کنیم. «گرگ نیکوکار» داستان گرگی درمان‌گر است که از پدران‌اش آموخته که باید مراقب جنگل باشد نه حکم‌ران ترس بر جنگل. از همان صفحه‌ی ابتدای کتاب، ما با داستانی متفاوت روبه‌رو هستیم اما این داستان، کم کم ما را به روایتی عجیب می‌کشاند از داستان جغد و روباهی که در نبود گرگِ داستان، وحشت و ترس را به جنگل می‌آورند. گرگ با ترسی که در دل دیگران می‌اندازد، آن‌ها را از خطر دور می‌کند اما باز هم او حکم‌ران جنگل است اما جغد این را نمی‌خواهد! پس به گرگ می‌گوید که بهتر است برود و دنیا را بگردد. گرگ تصمیم می‌گیرد که خودش را تغیر دهد و جانور بهتری باشد پس از جنگل می‌رود. جغد به جانوران جنگل مژده‌ی آمدن دوره‌ای زرین را می‌دهد. دوره‌ی حکومت وحشت به پایان رسیده است و همه آزادند. روباه با تأیید حرف جغد در همان هنگام مرغی را به دندان می‌گیرد. هیچ‌کس نمی‌بیند که قوی‌ترها نیرومندتر شدند و گستاخ‌ها، پرروتر. هیچ‌کس متوجه نمی‌شود که ترسوها ترسوتر و بی‌سروصداها کم‌وبیش لال شدند. حالا نوبت جغد است تا حکم‌رانی وحشت را آغاز کند آن هم بدون خوردن حتی یک جانور!زمستان از راه می‌رسد و گرگ که درمان‌گر شده به جنگل باز می‌گرددن جغد به همه می‌گوید گرگی که درمان می‌کند، گرگی است در لباس میش! حتی تا پایان داستان، جغد مانع می‌شود تا کسی به گرگ اعتماد کند اما روباهی که درد به سراغ‌اش آمده برای درمان پیش گرگ می‌رود. کتاب نشان می‌دهد که گرگ، روباه یا جغد، تنها لباسی است بر تن جانداران است. مهم نیست از چه چیزی یا چه کسی می‌ترسید، مهم این است که ترس می‌تواند بر شما حکومت کند و جغد به آسانی حتی بدون خوردن یک جاندار این کار را انجام می‌دهد. این کتاب برای کودکان است؟ یا بهتر است بپرسیم این کتاب فقط برای کودکان است؟

«پیکو جادوگر کوچک» را بخوانید. داستانی شگفت و پرمعنا است درباره‌ی آزادی و اندیشه. درباره‌ی زنجیرهایی که به ما بسته شده و آن را نمی‌بینیم. درباره‌ی جادوگری که حتی از یک دانه‌ی شن کوچک‌تر است و چیزهایی را که می‌بیند که دیگران نمی‌بینند. او به درون سرِ شخصیت‌ها و به میان فکرهای آن‌ها می‌رود و همه چیز را تغییر می‌دهد. کوچک‌ترین موجود با تغییر اندیشه، سبب بزرگ‌ترین رخداد داستان می‌شود. آیا این کتاب فقط برای کودکان است؟ از نگاه من ادبیات کودک، قالبی است برای گفتن مسائل در ظرفی دیگر. «گرگ نیکوکار» را نمی‌توان در قالبی دیگر نوشت یا «پیکو جادو کوچک». به آثار نیل گیمن یا دیوید آلموند نگاه کنید. آیا می‌توانید مرزهای دقیقی برای گروه سنی در آن‌ها پیدا کنید؟ آثار هوشنگ مرادی کرمانی را بخوانید. خودش باور دارد که هیچ‌وقت نخواسته نویسنده‌ی کتاب‌های کودکان باشد، فقط آثاری نوشته که کودکان هم آن‌ها را دوست داشتند. منظورم این نیست که داشتن یا نداشتن گروه سنی، به کتاب ارزش می‌دهد، بلکه باور به این نکته مهم است که ادبیات کودک ظرف دیگری است برای گفتن. اگر بزرگسالان کمتر کتاب کودک می‌خوانند، چون نمی‌دانند کتاب‌های کودک چه چیزهایی می‌تواند داشته باشد.

در سایت کتابک بخوانید: شگردهایی برای نوشتن یک کتاب خوب، بررسی کتاب پیکو جادوگر کوچک، بخش نخست

در نقدهایی که برای کتاب‌های کودک نوشته و می‌نویسم، گاهی از فیلم‌ها و آثار ادبیات بزرگسال استفاده می‌کنم تا نشان دهم که مفاهیم کتاب کودک کمتر و یا کم‌وزن‌تر نیستند فقط نوع گفتن متفاوت است. چرا این بحث در رمان گرافیکی مهم است؟ چون رمان‌های گرافیکی از اساس برای بزرگسالان، جوانان، نوشته شده بودند. کمیک استریپ‌ها قالبی بودند در نشریه و مجلات، داستان‌های دنباله‌داری که بعدها به شکل کتاب منتشر شدند. وقتی این قالب به ادبیات کودک راه یافت، انتظار می‌رفت تا واکنش منفی در بزرگسالان ایجاد نکند اما با ذهنیتی که درباره‌ی این کتاب‌ها وجود داشت،  بزرگسالان کمتر تمایل داشتند تا این کتاب‌ها را برای کودکان تهیه کنند. از نگاه آن‌ها کمیک‌ها داستان‌هایی طنز درباره‌ی ابرقهرمان‌ها بودند. پر از کلیشه‌هایی نادرست، روابط ناپایدار انسانی، سکس و دنیای مدرن آشفته‌ی بیمار که تنها راه رهایی‌اش حضور قهرمان‌هایی است که نیروهای فراطبیعی دارند. کم کم که این قالب توانست از داستان‌های ابرقهرمانی فاصله بگیرد، به بخش مهمی از ادبیات کودک تبدیل شود. ژاپن از کشورهایی بود که توانست این قالب را بومی کند. یعنی بتواند از این قالب حتی برای آموزش مطالب درسی استفاده کند و داستان‌های قدیم ژاپنی را به شکل کمیک به مخاطبان ارائه دهد. کمیک‌استرپپ‌ها یا رمان‌های گرافیکی چون در جامعه‌ی بزرگسالان پذیرفته شده بودند هم راهی آسان در پیش داشتند و هم سخت. فروش این کتاب‌ها در ابتدا با استقبال بسیاری همراه بود و برای همین ناشران تمایل داشتند کتاب‌های بیشتری در این قالب تولید کنند اما آسیب از آن‌جا آغاز شد که قالب جای محتوا را گرفت و تولید آثار ضعیف، بازار این نوع کتاب‌ها را به ورشکستگی کشاند. نیل گیمن در یکی از سخنرانی‌هایش برای تولیدکنندگان کمیک‌ها، بازار لاله‌ی هلند را برای‌شان مثال می‌زند که چگونه ابتدای ورود لاله به هلند، کمیاب و گران و پرفروش بود و چگونه همین بازار، بسیاری را ورشکسته کرد. گیمن این اخطار را به تولیدکنندگان آثار کمیک می‌دهد و چند سال بعد بازار کمیک‌ها دچار همین سرنوشت می‌شود. این‌ها دوره‌هایی است که کشورهای اروپایی و آمریکایی پیش از ما آن را طی کرده‌اند و لازم است که نویسندگان و ناشران هم در ایران بدانند با همه جذابیت‌هایی که این قالب دارد، اگر نتوانند محتوای خوبی تولید کنند نمی‌توانند انتظار استقبال از رمان‌های گرافیکی را داشته باشند.

مهارت کتابخوانی یا عادت کتابخوانی؟

رمان‌های گرافیکی همیشه در سبد انتخاب‌های کودکان و نوجوانان هستند. در پاسخ به این پرسش که: «چه کسی امروز رمان گرافیکی می‌خواند، شاید پرسش مناسب‌تر این باشد که چه کسی رمان‌های گرافیکی نمی‌خواند؟ این قالب به خودی خود برای طیف گسترده‌ای از خوانندگان، به ویژه آنهایی که از تصویرها یاد می‌گیرند، جذاب است و برای نسل‌های امروزی که با تنوع بصری تلویزیون، فیلم و اینترنت بزرگ شده‌اند، کمیک‌ها ترکیبی از فرم‌ها هستند.[۴]»

در  سایت کتابک بخوانید: رمان‌‌های گرافیکی و مهارت خواندن

خوانندگان رمان‌های گرافیکی و کمیک‌ها خیلی زود یاد می‌گیرند که چگونه این کتاب‌ها را باید بخوانند: «خواننده‌ی رمان گرافیکی انتخاب می‌کند که در ابتدا به چه چیزی نگاه کند، تصویر یا متن، و انتخاب می‌کند که روی چه بخشی از صفحه تمرکز کند. برخی از خوانندگان کل صفحه را می‌بینند، متن را می خوانند، و سپس برای خواندن دوباره‌ی متن، متن را با تصویرها می‌خوانند. برخی ابتدا تصویرها را می‌خوانند، روایت را دنبال می‌کنند و سپس گفت‌وگوها را می‌خوانند. برخی ترکیبی سریع از هر دو تکنیک را انجام می‌دهند[۵].» هنرمندان و نویسندگان می‌توانند تکنیک‌های متفاوتی برای ارائه‌ی داستان داشته باشند و خواننده خودش انتخاب می‌کند که داستان را از کجا بخواند. چرا رمان‌های گرافیکی در آموزش مهارت‌های کتاب‌خوانی مهم است؟ ابتدا باید بدانیم کتاب‌خوانی یک مهارت است نه یک عادت. هنگامی که کودکان در خواندن کتاب‌ها ماهر می‌شوند، به کتاب‌خواندن عادت می‌کنند. عادت بدون یادگیری مهارت پایدار نخواهد بود. مهارت هم زمانی به دست می‌آید که کودکان به کتاب‌های باکیفیت دسترسی داشته باشند. مثلا کتاب‌های تصویری چون از دو رسانه واژه و تصویر به طور همزمان استفاده می‌کنند، می‌توانند درک کودکان را گسترش دهند. گفت‌وگوی کودک درباره‌ی کتاب با والدین و مربیان و آموزگار و حتی هم‌کلاسی و دوستان، می‌توانند نگاه انتقادی را در کودک پرورش دهد. رمان‌های گرافیکی با ترکیب تکنیک‌ها حتی برای کودکانی که خواندن را به خوبی یاد نگرفته‌اند و یا در خواندن مشکل دارند، جذاب هستند. در این کتاب‌ها به هرحال چیزی برای دانستن و لذت بردن برای هر کودکی وجود دارد. طیف کتاب‌های تصویری از کتاب‌های تصویری بدون واژه تا داستان‌های مصور، که رمان‌های گرافیکی و کمیک‌ها، هم در این دسته هستند می‌توانند: «تمرکز، حافظه، توالی و روایت، و مهارت‌های شناختی را پرورش داده و تقویت می کنند. رمان‌های گرافیکی طیف گسترده‌ای از ژانرها را در برمی‌گیرند. این ژانرها شامل داستان‌های واقع‌گرایانه، داستان‌های تاریخی، غیرداستان، فانتزی، علمی و تخیلی و حتی ژانرهای وحشت هستند. رمان‌های گرافیکی ابزارهای فوق‌العاده‌ای هستند که آموزگاران می‌توانند از آن‌ها برای برنامه‌های آموزشی استفاده کنند. رمان‌های گرافیکی متن‌های پیچیده‌ای هستند که هم سواد کلامی و هم سواد بصری را تقویت می‌کنند. برای زبان‌آموزان ضعیف، متن کم رمان‌های گرافیکی همراه با تصویرهای دقیق به خوانندگان کمک می‌کند تا متن را ساده‌تر رمزگشایی و درک کنند[۶].» برای نویسندگان، رمان گرافیکی یک امکان ویژه و بی‌مرز برای بیان است و برای خوانندگان دنیایی از تجربه‌های تازه است.

اگر بخواهید کمی تاریخچه رمان گرافیکی نوجوان را در جهان امروز باز کنید، تا چه اندازه به عقب می‌روید؟ و اگر قرار باشد دوره به دوره تا امروز داستان‌ها و رمان‌های گرافیکی را برای آشنایی کتابداران، مربیان آموزگاران، دانشجویان و دیگر علاقه‌مندان باز کنید، چه دوره‌ها و فصل‌هایی مهمی در روند تولید رمان گرافیکی در جهان می‌بینید؟

شلبی وولف است درباره‌ی تاریخچه‌ی رمان گرافیکی می‌نویسد: «[۷]کارتون‌ها و کمیک‌ها میراث هنری طولانی دارند که به هیروگلیف‌های مصری و سفال‌های یونان باستان می‌رسد، اما اولین کتاب تصویری، شبیه کمیک‌ها، در دهه ۱۷۳۰ منتشر شد. A Rake’s Progress تصویرها و زیرنویس‌هایی زیر تصویر داشت. در دهه ۱۸۴۰، یک نجیب‌زاده سوئیسی به نام رودولف تاپفر، داستان‌های تصویری تولید کرد، با پانل‌هایی در تصویر برای گفت‌وگو و متن. کتاب تاپفر مانند A Rake، دیدگاهی طنزآمیز دارد، و در بین عموم مردم بسیار محبوب بودند (Willems, 2008). در سال ۱۸۴۱، مجله طنز سیاسی بریتانیایی Punch راه اندازی شد و کمیک‌ها را به عنوان یک رسانه انتقادی قدرتمند پیش برد. در دهه‌های ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰، تعدادی کمیک استریپ و داستان در اروپا توسط ویلهلم بوش در دهه ۱۸۶۰  منتشر شد. در همان دوره مجموعه مجلات کمیک Ally Sloper در انگلستان منتشر شدند (Becker, 1959; Sabin, 1996). در دهه ۱۹۲۰، تن تن در ضمیمه ویژه روزنامه Le Petit Vingtième منتشر شد و خیلی زود توانست به شکل کتاب به فروش برسد. در ایالات متحده، با محبوبیت کمیک استریپ‌ها از جمله نمو کوچک و تری و دزدان دریایی مخاطبان برای خواندن کمیک‌های طولانی‌تر آماده شدند. (بکر، ۱۹۵۹). اولین ابرقهرمان کتاب کمیک آمریکایی، سوپرمن، را  جری سیگل و جو شوستر خلق کردند. کمیک‌ها در دهه ۱۹۴۰ رونق گرفتند و در حالی که ابرقهرمان‌ها در ابتدا بر بازار تسلط داشتند، کمیک‌های علمی تخیلی بزرگسالان، فانتزی، معمایی و جنایی پس از معرفی، محبوبیت زیادی پیدا کردند.در طول دهه ۱۹۵۰، کمیک‌ها به ژاپن راه یافتند. هنگامی که ژاپن در اواخر دهه ۱۸۷۰ مرزهای خود را به روی غرب باز کرد، همه انواع فرهنگ و هنرهای غربی به سرعت کشور را فرا گرفت و توسط دولتی که مصمم به تبدیل شدن به یک کشور مدرن بود، پذیرفته شد. در حالی که در ابتدا کاریکاتوریست های ژاپنی از همتایان انگلیسی خود تقلید می کردند، سازندگان به سرعت یاد گرفتند که سبک کمیک‌های غربی را با معرفی سنت‌ها و نمادهای هنری ژاپنی تغییر دهند. تاریخ کمیک در ژاپن تقریباً همان مسیر کمیک‌های غربی را دنبال می کند، از کاریکاتورهای سیاسی و نقد فرهنگی در اواخر دهه ۱۸۰۰ شروع می شود، سپس به کمیک استریپ‌ها و داستان‌های تمام صفحه در مجلات در دهه های ۱۹۲۰ و ۳۰ می رسد (Gravett, 2005). فرهنگ پس از جنگ در ژاپن، پذیرای مانگا یا کمیک‌های چاپی بود. کودکان و بزرگسالان تشنه سرگرمی‌های کم‌هزینه و با ارزش بودند (Schodt, 1983). مکمل‌های مانگا در مجلات کودکان در دهه ۱۹۳۰ بسیار محبوب بودند.»

از نگاه شما چند اثر برجسته داستان و رمان گرافیکی که ترجمه هم شده است، کدام اند و دلیل انتخاب تان چیست؟

مجموعه «خانه درختی» هفتاد بار چاپ شده است. چند اثر دیگر هم شبیه خانه درختی توانسته‌اند مخاطب را به خود جذب کنند. تمامی رمان‌های گرافیکی منتشر شده را ندیدم و نمی‌توانم پاسخ روشنی به این پرسش بدهم. «خانه درختی» رمان جذابی است و برای کودکان خوش‌خوان است. مسئله دارد، شوخ‌طبعی و شیطنت‌های شخصیت‌های داستان را کودکان دوست دارند. موضوع هر کتاب هم جالب و پرچالش است. من خانه‌ی درختی را دوست دارم اما در دسته‌ی کتاب‌هایی نیست که بخواهم حتما در کتابخانه‌ام داشته باشم. داستان‌هایی را دوست دارم که درگیری بیشتری با مسائل انسانی و طبیعی داشته باشند که اندیشه و دیدگاه ما را به پرسش بگیرند که پس از خواندن کتاب تغییری در خودمان حس کنیم. می‌پرسید آیا این در کتاب‌های کودکان ممکن است؟ بله چند نمونه‌ از همین کتاب‌ها را در همین پاسخ‌ها مثال زدم. قرار نیست داستان کتاب کودک پیچیده و عجیب باشد، کافی است نویسنده به درستی بداند که می‌خواهد درباره‌ی چه موضوعی صحبت کند و بلد باشد پرسش در ذهن خواننده ایجاد کند.

نقش متن و نقش تصویر هرکدام آیا در رمان های گرافیکی تعریف شده است یا این که در راه کامل می‌شود؟ یعنی می‌خواهم بدانم چه قواعدی میان شما و تصویرگر باید باشد که یک کار به سرانجام درست برسد؟

نوشتن رمان گرافیکی یک کار فردی نیست، مگر اینکه نویسنده خودش تصویرگر هم باشد. وقتی شما با قالبی سروکار دارید که در آن تصویر باید یک رسانه‌ی قوی برای انتقال اطلاعات باشد، باید تصویرگر را بشناسید، سبک او را بدانید و نوشتن داستان را با او پیش ببرید. شاید نویسنده‌ای بگوید اگر به تصویرگری دسترسی نداشته باشد پس نباید رمان گرافیکی بنویسد؟ نه چنین نیست. شما می‌توانید این کار را فردی هم پیش ببرید اما باید امکانات یک داستان تصویری را بدانید و بلد باشید. گرت هیندز می‌نویسد:«هنرمند باید تصمیم بگیرد که کدام اطلاعات از راه متن و کدام با تصویر بهتر منتقل شود. چه‌قدر گفت‌وگو لازم است؟ بهترین راه برای نشان دادن یک صحنه و دراماتیک‌ترین راه چیست؟ چه‌قدر می‌توان درام را قبل از تبدیل شدن به ملودرام اوج بخشید؟ این به من امکان می‌دهد انرژی خود را روی چیزی متمرکز کنم که واقعاً من را مجذوب خود می‌کند: چگونه یک داستان را در تصویرها (دوباره) بازگو کنم. نویسندگان اغلب از اصطلاحات مشابه کارگردانان فیلم استفاده می‌کنند. ما همچنین باید بفهمیم که چگونه تصویرها را در یک صفحه کنار هم قرار دهیم، فضای مناسبی را برای جلوه‌های صوتی و متنی باقی بگذاریم و خواننده را به ترتیب درست از میان پانل‌ها هدایت کنیم، و ضرب‌آهنگ سریع یا آهسته ایجاد کنیم.[۸]»

نقشی که ناشر در دسترس پذیر کردن این آثار در جامعه دارد تا چه میزان است؟

یک نبرد مرئی و نامرئی بین نویسنده و ناشر همیشه وجود داشته و دارد. اینکه انتظارات نویسندگان و ناشران در بیشتر وقت‌ها نه تنها حتی ذره‌ای شبیه هم نیست بلکه ضد هم است. این به معنای خوب یا بد بودن نیست، نویسنده انتظاراتی دارد و ناشر محدودیت‌هایی. واقعیتش این است که به عنوان نویسنده هر چه هم تلاش کردم نتوانستم تغییر چشمگیری بر دسترس‌پذیرتر شدن کتاب‌هایی که برای کودکان نوشتم، در جامعه بگذارم. ببینید جامعه‌ی ما مشکلات بسیاری دارد و پای صحبت هر ناشری که بنشینید، دردل‌هایی دارد. این ناشر است که کتاب را تولید می‌کند، ناشر است که به بازار عرضه می‌کند، ناشر باید کتاب را معرفی کند، باید بتواند آن را به خوبی در جامعه پخش و دسترس‌پذیر بکند. باید برای انتشار تک تک کتاب‌هایش برنامه داشته باشد. اما آیا همه‌ی این‌ها ممکن است؟ آیا می‌تواند؟ من می‌گویم اگر برای انتشار کتاب برنامه داشته باشد، بهتر می‌تواند عمل کند. بعضی ناشران کتابفروشی، شبکه‌های گسترده پخش و دسترسی خوب به بازار فروش دارند و بعضی هیچ‌کدام را ندارند.

راهنمای خرابکاری مجموعه دومی بود که از شما منتشر شد. بازخورد مخاطبان با این اثر چه گونه بود؟

داستان «راهنمای خرابکاری» یکی داستان است پرآب چشم! انتشارات «خانه‌ی ادبیات» از من خواست تا داستان‌هایی برای کودکان بنویسم درباره‌ی آموزش قوانین شهری. ایده‌ی راهنمای خرابکاری از همان جلسه‌ی اول گفت‌وگو  با ناشر در ذهن‌ام شکل گرفت و چون تجربه‌ی نوشتن «قورتش‌بده» را داشتم، می‌دانستم می‌توانم کار قابل قبولی بنویسم. خوشبختانه تصویرگر «قورتش‌بده» پذیرفت تا راهنمای خرابکاری را هم تصویرگری کند و چه‌قدر هم خوب این کار را انجام داد. ناشر هم همراهی کرد و پس از انتشار با ناشر تصمیم گرفتیم یک رونمایی برای این مجموعه داشته باشیم. چون هم یک مجموعه گرافیکی بود و هم از نظر نوع نگاه به قوانین شهری متفاوت بود. این رونمایی قرار بود با اجرای نمایش از خود رمان باشد. رونمایی دقیقا در روزی بود که تازه خبر انتشار ویروس کرونا در ایران پخش شد. دو روز بعد، همه چیز در کشور تعطیل شد. پیشنهاد من این بود که ناشر از فیلم‌های روز رونمایی تکه‌هایی برای انتشار در شبکه‌های اجتماعی منتشر کند. این کار انجام نشد. وقتی کارشناسان آموزش و پرورش این مجموعه را برای کتابخانه‌هایشان مناسب ندیدند، ناشر دلسرد شد. من تعجب نکردم، چون این کتاب‌ها پر از خرابکاری هستند، اصلا این مجموعه درباره‌ی دردسرهایی است که بی‌قانونی ایجاد می‌کند. یک پارودی است. «راهنمای خرابکاری» یک نقد است به جامعه با چاشنی طنز. متفاوت است و کودکان پسر این مجموعه داستان‌ها را دوست داشتند. اگر بگویید استقبال چه‌قدر بوده، واقعیتش این است که آماری ندارم چون ناشر آن‌طور که فکر می‌کردم نتوانست این مجموعه را به جامعه معرفی کند.

این اثر در دوره کرونا که یک نوع از خاموشی و ترس بر جامعه حاکم بود منتشر شد، بیماری کوید هم در سرتاسر جهان سبب انزوای نوجوانان شد. در این دوره هر دو کار شما به زبان ترکی ترجمه و در ترکیه هم منتشر شد. آیا با توجه به این که زمان مناسبی برای انتشار راهنمای خرابکاری در ایران نبود، چه‌طور ناشر ترکیه ای از این آثار برای ترجمه استقبال کرد؟

ناشر ترکیه‌ای، رمان را خواند! می‌خواهم روی واژه‌ی «خواندن» تأکید بگذارم. چون برخی ناشران در ایران بدون اینکه بدانند دقیقا چه چیزی را دارند منتشر می‌کنند، کتاب را برای انتشار می‌پذیرند. شاید از این حرف‌ام تعجب کنید، اما در بیشتر اوقات کتاب به ناشر معرفی شده یا ناشر به نویسنده و مترجم سفارش داده، کار انجام شده و بعد منتشر می‌‌شود. ناشر کتاب را موشکافانه و حرفه‌ای نمی‌خواند. اینقدر هم ناشران گرفتار بوروکراسی هستند که وقتی می‌خواهی ارتباط بگیری در یک هزارتوی بی‌پایان گرفتار می‌شوی. هرچه فاصله‌ی میان خالق اثر و ناشر کمتر باشد، کار بهتر و پخته‌تر خواهد شد. متاسفانه بعضی ناشران در ایران گمان می‌کنند هر چه این فاصله بیشتر باشد، ناشر اعتبار بالاتری دارد. اما ناشر ترکیه‌ای، هر دو مجموعه را دقیق خواند. هر بار که با ناشر ترکیه‌ای درباره‌ی کتاب‌ها صحبت می‌کنم از اینکه می‌داند داستان هر دو مجموعه چیست و کدامیک را بچه‌ها بیشتر دوست دارند و چرا، لذت می‌برم. از اینکه می‌داند طرح جلد چه‌قدر در استقبال کودکان اثر می‌گذارد و راهنمایی‌ام می‌کند که کتاب بعدی باید چه شکلی از نظر ظاهر داشته باشد که فضای ترکیه چه کتاب‌هایی نیاز دارد. از استقبال کودکان در نمایشگاه‌ها برایم عکس می‌فرستد و هنوز پس از دوسال که از انتشار کتاب‌ها گذشته، با آن‌ها ارتباط دارم. ناشر یک راهنماست همراه همیشه‌ نویسنده باید باشد. ناشران در ایران زمانی که کتاب را منتشر می‌کنند، ارتباط‌شان با نویسنده و تصویرگر قطع می‌شود و جز برای ارسال نسخه‌های تجدید چاپ شده و یا مسائل قرارداد سراغ نویسنده و تصویرگر نمی‌روند.

فکر می‌کنم الان هم شما مشغول نوشتن و کار روی یکی دو تا اثر دیگر در این حوزه هستید، می شود بگویید تجربه‌های گذشته چه‌طور کمک می‌کند که در آینده کارهایی در تراز بالاتر ارائه دهید؟

در این گفت‌وگو، تجربه‌ها و دانسته‌هایم درباره‌ی رمان گرافیکی را با خوانندگان به اشتراک گذاشتم و در کنارش همه‌ی این‌ها را برای خودم بازتعریف کردم. همین گفت‌وگو سبب شد که بخواهم بیشتر درباره‌ی داستان‌های تازه‌ای که می‌نویسم، فکر کنم. ببینید، رمان گرافیکی امکانات بسیاری دارد که شما می‌توانید از آن استفاده کنید اما باید بلد باشد چه‌طور از آن‌ها استفاده کنید. بخوانید و بخوانید و بیشتر ببینید. هرچه چشم و ذهن شما به عنوان نویسنده و تصویرگر و حتی ناشر، با آثار بیشتری آشنا باشد، هرچه بیشتر نقد بخوانید و بیشتر با کودکان ارتباط داشته باشید آثار بهتری تولید خواهید کرد.

و اگر قرار باشد به کسانی که در ایران به سوی نوشتن این گونه می روند توصیه ای یا راهنمایی داشته باشید چه حرفی برای شان دارید؟

می‌خواهم خاطره‌ای برای‌تان تعریف بکنم. برای‌تان حتما پیش آمده که بچه‌هایی را دیده باشید که از دست پدر و مادرشان کلافه شده باشند و بخواهند از خانه بروند. البته منظورم خردسالان است نه نوجوانان و جوانان. چون دلایل در سن نوجوانی و جوانی بسیار متفاوت‌تر است. خردسالان به خاطر برآورده نشدن خواسته‌هایش مانند خرید اسباب‌بازی یا حسودی به خواهر و برادر دیگرشان تصمیم به رفتن می‌گیرند. یک پسر پنج ساله وسایلش را جمع می‌کند و توی کیسه‌ای می‌گذارد تا برود. تصورتان از وسایل چیست؟ دو تا دست لباسش، عروسک‌هایش و خوراکی‌هایی که پنهان کرده بوده. هر چه مادر و پدر با او صحبت می‌کنند، پسر بچه نمی‌پذیرد و اصرار بر رفتن دارد. همان هنگام، برادر کوچک‌ترش که چهار ساله است مقابل او را می‌گیرد و می‌پرسد؟ چرا می‌روی؟ در این خانه مرغی هست که تخم می‌کند، مادری هست که غذاهای خوشمزه می‌پزد و پدری هست که اسباب‌بازی می‌خرد. برادر بزرگ‌تر نگاهش می‌کند، فکر می‌کند و وسایلش را زمین می‌گذارد و نمی‌رود. چرا؟ برادر کوچک‌تر هم به رفتن فکر کرده بوده اما برای خودش سبک و سنگین کرده که الان برای برآورده شدن ساده‌ترین نیازهایش به بزرگ‌ترها نیاز داد و باید فعلا در خانه بماند! این برای‌تان عجیب است که خردسالان بتوانند تحلیل کنند؟ یک توصیه برای نویسندگان دارم. به جمع‌های کودکان بروید، برای‌شان کتاب بخوانید و با آن‌ها گفت‌وگو کنید. جلسه‌هایی که برای معرفی و نقد کتاب‌های خودتان برگزار می‌شود، نمی‌تواند به درستی نیازها و دیدگاه کودکان را نشان‌تان دهد. باید در این جمع‌ها یک شنونده‌ی بی‌طرف باشید و دوست داشته باشید به بچه‌ها گوش بدهید. با آن‌ها بحث کنید و ببینید چگونه به زندگی نگاه می‌کنند. به بهترین‌های ادبیات کودکان دنیا از راه ترجمه و اینترنت دسترسی داریم و نمی‌توانیم بهانه بیاوریم که نمی‌دانیم در ادبیات کودک دنیا چه خبر است. به عنوان نویسنده باید نیازهای کودکان و نوجوانان را بدانیم، درک کنیم که با همه‌ی آورده‌هایی که دنیای مدرن برای‌شان دارد، باز هم تنها هستند، می‌ترسند و دوست دارند دوست داشته شوند. کتاب‌هایی برای‌شان بنویسیم که آن‌ها بامسائل زندگی درگیر کند و امیدوارشان کند و به آن‌ها برای رویارویی با مشکلات‌شان شجاعت بدهد. برای شناخت هر انسانی بهتر است ترس‌هایش را بشناسیم. آیا ترس‌های کودکان و نوجوانان را می‌شناسیم؟

و اما یک توصیه برای تصویرگران: ابتدا یک تجربه دیگر برای‌تان مثال می‌زنم. چند ماه پیش برای سنجش سوادپایه گروهی از کودکان به مرکزی در جنوب تهران رفته بودیم همراه با خواهرم. کارمان که تمام شد، چهار کودک پسر شش ساله سررسیدند. دیر آمده‌ بودند. سنجش‌شان که تمام شد، تصمیم گرفتم برای‎شان کتاب بخوانم. خواستم تا هر کتابی دوست دارند از کتابخانه انتخاب کنند و برایم بیاورند. قبلش بگویم که این کودکان تازه به مرکز آمده بودند و تا قبل از آن به کتاب دسترسی نداشتند. «قورباغه و آواز پرنده» را برایم آوردند. کتاب شیرین و ساده‌ای درباره‌ی مرگ برای خردسالان است. صفحه‌ی اول کتاب را که خواندم، دیدم طوری نگاهم می‌کنند انگار دارم به زبان دیگری برای‌شان کتاب می‌خوانم. خواستم یک کتاب دیگر بیاورند و پنج کتاب را همین‌طور یک صفحه یک صفحه خواندم و کنار گذاشتم. فایده‌ای نداشت. تقریبا هیچ درکی از ساختار یک داستان نداشتند. کتاب مقوایی «این بابای منه!» را برایم آوردند و این کتاب نجات‌ام داد. این‌قدر از اینکه می‌توانستند همراهی‌ام کنند، ذوق‌زده شدم که چهار بار این کتاب را هربار با شادی بیشتری با هم خواندیم. این کتاب تصویرهایی بامزه‌ای از حشره‌ها و جانوران دارد و قرار است در هر دو صفحه کودک از روی تصویرها حدس بزند که بابای این جانور می‌تواند چه موجودی باشد. دوستان تصویرگر! می‌دانم که این سبک شماست که شخصیت‌های کتاب‌هایتان اندام‌هایی کش‌دار و پهن و کمتر شبیه به واقعیت داشته باشد، می‌دانم این سبک شماست که تصویرهای‌تان به نقاشی‌های کودکان شبیه باشد، این سبک شماست که در همه‌ی کتاب‌ها، شخصیت‌ها یک شکل باشند با دست و پاهای دراز، بدن‌های قوس‌دار و صورت‌های پهن، این سبک شماست که چهره‌ها سرخ باشد، خط‌های دور تصویر درهم و خط خطی باشد اما با این سبک تصویرگری کودکان ارتباط نمی‌گیرند. کودک باید بتواند تصویر کتاب را درک کند، آن را تشخیص بدهد و با آن ارتباط بگیرد. مهم نیست که قورباغه کت و شلوار پوشیده باشد یا یک لباس فضایی تن‌اش باشد، مهم این است که قورباغه شبیه خودش باشد طرح ساده‌ای از یک قورباغه را کودک بتواند تشخیص دهد. دوستان تصویرگر! در کنار سبکی که دارید به کودکی فکر کنید که اگر خواندن نمی‌داند و نمی‌تواند کتاب را به خوبی بخواند، حداقل با دیدن تصویرها بتواند درکی از داستان داشته باشد، بتواند روایت را دنبال کنید و یا برای خودش یک داستان با همین تصویرها بسازد. روایت در تصویر را جدی بگیرید.

اما اگر می‌خواهید رمان گرافیکی کار کنید، باید دعواهای‌تان را کنار بگذارید که نویسندگان نوشتن داستان بلد نیستند و تصویرگران کشیدن تصویر! باید ظرفیت‌های یکدیگر را بشناسید و از کار با یکدیگر لذت ببرید. تجربه‌هایتان را با هم در تولید کتاب سهیم شوید. باور کنید که اگر شما از تولید یک کار دو نفره با هم لذت ببرید و سر ذوق بیایید، خواننده هم از دیدن و خواندن این کتاب لذت خواهد برد. ادبیات کودک تنها بخشی از ادبیات است که همکاری، همدلی و درک گروهی نیاز دارد. بیگانگی را کنار بگذارید. نویسندگان و تصویرگران از دو سیاره‌ی متفاوت نیامده‌اند. هر دو هنرمند هستند با زبان‌های متفاوت. نویسندگان باید بتوانند زبان تصویر را در خودشان تقویت کنند و تصویرگران باید بتوانند واژه را به عنوان یک عنصر دیداری ببینید.

و برای آموزگاران، مربیان، والدین و کتابداران که می‌خواهند از این گونه ادبی برای نوجوانان تهیه کنند، چه چیزی می‌تواند به آن‌ها کمک کند که مخاطبان مشتاق‌تر به سوی این گونه ادبی بروند؟

رمان گرافیکی یک تجربه‌ی متفاوت و تازه است. آموزش باید بتواند نیازهای متفاوت دانش‌آموزان را درک کند و برای این نیازها، خواندنی‌های متفاوت داشته باشد. همه کودکان و نوجوانان شبیه هم نیستند و رمان گرافیکی از قالب‌هایی است که می‌تواند برای بیشتر مخاطبان جذاب باشد. همان‌قدر که کودکان در خواندن کتاب باید مهارت پیدا کنند، بزرگسالان هم در انتخاب کتاب خوب و اشتراک آن با کودکان باید ماهر باشند. هر کتاب می‌تواند یک واحد و کارگاه آموزشی باشد. یاد بگیرید چگونه خودتان و بچه‌ها را برای خواندن و دیدن کتاب آماده کنید، برای گفت‌وگو با بچه‌ها آماده باشید اگر می‌خواهید بچه‌های کتاب‌های خوب بخوانند، ابتدا شما باید کتاب‌های خوب را بشناسید و به آن‌ها معرفی‌شان کنید. برای همه موضوعات درسی می‌توانید کتابی در ادبیات کودک پیدا کنید. کلیشه‌های تربیتی را از ذهن‌تان کنار بگذارید. کتاب نجات‌بخش و کودکان و نوجوانان را از دنیای پرآشوب بیرون جدا می‌کند. برای خودتان هم کار با بچه‌ها نجات‌بخش است. لازم نیست ترس‌ها، اضطراب‌ها و دردهای‌تان را بیرون از کلاس بگذارید، اتفاقا با همه‌ی اینها پیش بچه‌ها بروید و از بودن کنارشان لذت ببرید، آن وقت می‌بینید که چگونه همه‌ی اضطراب‌های‌تان از بین خواهد رفت.


[۱] . Wolf, Shelby Anne, editor.‎ Handbook of Research on Children’s and Young Adult Literature.‎ Routledge, ۲۰۱۱

[۲] Wolf, Shelby Anne, editor.‎ Handbook of Research on Children’s and Young Adult Literature.‎ Routledge, ۲۰۱۱

[۳] Wolf, Shelby Anne, editor.‎ Handbook of Research on Children’s and Young Adult Literature.‎ Routledge, ۲۰۱۱.

[۴] . Wolf, Shelby Anne, editor.‎ Handbook of Research on Children’s and Young Adult Literature.‎ Routledge, ۲۰۱۱

[۵] Wolf, Shelby Anne, editor.‎ Handbook of Research on Children’s and Young Adult Literature.‎ Routledge, ۲۰۱۱.

[۶] Wolf, Shelby Anne, editor.‎ Handbook of Research on Children’s and Young Adult Literature.‎ Routledge, ۲۰۱۱.

[۷] Wolf, Shelby Anne, editor.‎ Handbook of Research on Children’s and Young Adult Literature.‎ Routledge, ۲۰۱۱.

[۸] Wolf, Shelby Anne, editor.‎ Handbook of Research on Children’s and Young Adult Literature.‎ Routledge, ۲۰۱۱.

كلیدواژه‌های مطلب: /

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  خیابان و میدان فردوسی تهران چطور شکل گرفت؟

تاریخ شکل‌گیری خیابان فردوسی به سال ۱۲۴۶ خورشیدی بازمی‌گردد، یعنی در بیستمین سال سلطنت ناصرالدین شاه، زمانی که با تخریب حصار صفوی تهران، شهر گسترش یافت و مرز شمالی تهران از خیابان‌های امیرکبیر و امام خمینی امروزی و میدان توپخانه تا خیابان انقلاب امروزی پیش رفت.

  رمانی که بعد از پنج دهه یک‌باره پرفروش شد

رمان «استونر» که هیچ قهرمان بزرگی نداشت و حادثه‌ی تکان‌دهنده‌ای در آن اتفاق نمی‌افتاد و درباره‌ی زندگی روزمره، شکست‌های درونی و خاموشی انسان بود.

  استعاره‌ای از قرنطینه جهانی

گفت‌وگو با هاروکی موراکامی درباره «شهر و دیوارهای نامطمئنش»

  امید کانت برای نجات عصر آشوب

پاسخ فیلسوف قرن هجدهم به مسائل امروز ما