کتاب، تصویر متفاوتی از آنچه درباره فلسطین در ذهن داریم به شما میدهد.
اعتماد: یک معمار به ما نشان میدهد تصویری که از فلسطین داریم، چه تصویر ناقصی است. تا پیش از خواندن کتاب «چیزی برای از دست دادن ندارید، جز جانهایتان»، اولین چیزی که با شنیدن «فلسطین» در ذهن اغلب ما جان میگیرد، سنگ است؛ سنگهای انتفاضه؛ اما بعد از خواندنش، فلسطین را با باغهای پرتقال و زیتونش به خاطر خواهیم آورد؛ با غذاهای خوشرنگ و عطرش، خانههای روستایی و مردان جوانش، مادرانش و شبهایش… با تناقضهایش و این معجزه یک معمار است؛ سعاد العامری.
«چیزی برای از دست دادن ندارید…» ماجرای سفر سعاد العامری با کارگران غیرقانونی فلسطینی به اسراییل است. مردانی که رنج سفری سخت را هر روز بر دوش میکشند تا شاید با گذشتن از مرز اسراییل کار پیدا کنند. چهرهای از تناقضات بیپایان در فلسطین و اسراییل؛ سفری برای کار پیدا کردن آنسوی مرز، سربازانی که با رفتار متناقضشان فلسطینیها را گیج میکنند، … و ناگهان درمییابید «پس وقتی در اسراییل هستیم، دیگر هیچکس آزارمان نمیدهد، اما وقتی در فلسطین هستیم آزار میبینیم»… جهانی که هیچ چیز در آن معقول نیست.
سعاد العامری تلاش کرده زندگی قشری از مردمان فلسطین را ثبت کند که حتی در فلسطین هم مهجور ماندهاند. این کتاب شانزده بخش است که دو بخش آن وهم و کابوس نویسنده است، نه شرح سفر. میتوان گفت بخش یازده (کابوس حیوانها) و بخش دوازدهم (دیوار بنکسی: زمانی برای امید) اگر نبود، از درخشش این خاطرهنویسی چیزی کم نمیشد.
معماری نویسنده
نمیگویم او معمار و نویسنده است، میگویم او معماری نویسنده است. معماری که همان دقتی که در رسم جزییات یک بنا دارد را وارد جهان ادبیاش کرده. او در دمشق به دنیا آمده و در امان، پایتخت اردن بزرگ شده است. در بیروت، معماری خواند و در میشیگان و ادینبرا تحصیلاتش را ادامه داده است. در سی سالگی به رامالله در کرانه باختری برگشته. اکنون هفتاد و دو ساله است و داستاننویسی را از سن پنجاه و سه سالگی (۲۰۰۴) آغاز کرده؛ «شارون و مادرشوهرم»، اولین کتابش جایزه بینالمللی Viareggio ایتالیا را گرفت. دومین کتابش سال ۲۰۱۰ منتشر شد، گزارش یک سفر هجده ساعته با کارگران فلسطینی که برای کار به اسراییل میروند: «چیزی برای از دست دادن ندارید، جز جانهایتان». این کتاب، پاییز امسال با ترجمه بهمن دارالشفایی ازسوی نشر مد، منتشر شده است. تازهترین کتاب سعاد العامری به نام «مادر غریبهها» نیز مرداد سال جاری منتشر شده است.
تقدیم به مهاجران غیرقانونی
این کتاب روایت زندگی کارگران و مهاجران غیرقانونی است. نویسنده در مراد، محمد، بشیر، شهیر، ساعد، رمزی و بقیه کارگرانی که در این سفر همراهش هستند، چهره مردانی از گوشهگوشه دنیا را میبیند. مردانی که برای یافتن کار و گذران زندگی، رنج ِ سفرهای جانکاه و زندگی سخت بدون مجوز را به جان میخرند. آنهایی که برای زنده ماندن، جانشان را قمار میکنند. شاید به همین دلیل است که سعاد ابتدای کتاب نوشته: «در نگاه اول، شبیه فلسطینیها بود. وقتی در چهرهاش دقیق شدم، به نظرم رسید به مکزیکیها میماند. هوا که تاریک شد، او را شبیه آفریقاییها یافتم، یا شاید هم آفریقایی-امریکاییها. سپس شبیه مراکشیها… بعد الجزایریها… بعد ترکها. درنهایت به این نتیجه رسیدم که باید این کتاب را به همه تقدیم کنم: به مراد و دوستانش.»
ناداستانی داستانی
«چیزی برای از دست دادن ندارید…» در حقیقت یک ناداستان است؛ گزارشی از یک سفر یا به عبارتی خاطرهنویسی. خاطراتی که چیزی را در جهان تغییر میدهد؛ بخشی از فلسطین. ناداستانی که تجربه سعاد را با ما به اشتراک میگذارد تا بدون اینکه مجبور باشیم نیمه شب از خواب بیدار شویم و سفری غیرقانونی را آغاز کنیم که هر لحظه ممکن است به سمتمان شلیک شود، یا بازداشت شویم یا کتک بخوریم یا حین فرار آسیب ببینیم، بفهمیم کارگران غیرقانونی چطور زندگی میکنند، چطور کار میکنند و حتی گاهی چطور میمیرند.
وقتی سعاد یک زن است
راوی این سفر هجده ساعته، اول شخص است: سعاد، خودِ نویسنده که تجربه زیستهاش را برایمان بازگو میکند. کسی که خودش را در این سفر بدون غلو و صادقانه نشان میدهد. زنی که از توصیف خویش، همانطور که هست نمیگذرد و خودش را سانسور نمیکند. هر چند مجبور است به خاطر این سفر جنسیتش را سانسور کند: «بیشک شبیه شدن به مردها یا رفتار کردن مثل آنها برایم دشوار شده بود، آنهم نه فقط به خاطر سینههای شل و ولم، بلکه به سبب خطوط مواج اندامهای درشتم: لگن پهن، شکم گرد و قلمبه، باسن بزرگ، پاهای کوتاه و کلفت و روی هم رفته قامت خمیده و کمی زهوار در رفته یک زن میانسال.»
نویسنده نه تنها در توصیف فیزیک خود صادق است بلکه خاطراتی از کودکی و نوجوانیاش احضار میکند که نشان میدهد در آن جامعه جنسیتزده چطور صادقانه تلاش میکرده یک دختر باشد با ویژگیهایی پسرانه تا بتواند در جامعه باقی بماند: «در کودکیام خود را به آب و آتش میزدم که شبیه پسرها شوم. اما در عین حال اگر کسی مرا پسر میپنداشت حسابی دلخور و دمغ میشدم. خونم به جوش میآمد و میزدم زیر گریه.» کاری که سالها بعد در دهه پنجاه زندگیاش میخواست تکرار کند؛ سینههایش را فشار میدهد تا پنهانشان کند یا دستکم صافشان کند که بشود آنها را عضلات ورزیده سینه یک مرد جا زد، کلاه و پیراهنی گشاد میپوشد و میرود تا با «پسران بزرگ» فلسطین همبازی شود.
سادگی پر پیچ و تاب و طنازانه
العامری با زبانی ساده و یکدست خاطرات سفرش را روایت میکند و تنها ترکیبی که بارها در نوشتهاش تکرار میشود، «پیچ و تاب» خوردن است. او در تمام سفر گرفتار «پیچ و تاب» است: «تاریکی و تهیگی آن جاده باریک و پیچ در پیچ نیز به شکستن سکوت کمکی نمیکرد»، «در کوچههای مرصع به درختان زیتون پیچ و تاب خوردیم و رسیدیم به مزارعالنوبانی، روستای مراد»، «در خیابانهای تاریک و پیچ در پیچ روستا تقریبا هیچکس دیده نمیشد»، «در چشمانداز دوردست سمت چپ زیتونزاران را میدیدم و در سمت راست امتداد آن جاده باریک و پیچاپیچ را»، «در مسیری میرفتم که از میان درختان عظیم زیتون میگذشت و پیچ و تابخوران در پای تپه امتداد مییافت»، «دو دیوار سنگی کوتاه که مسیر پرپیچ و خم ما را مشخص میکردند» و… از ویژگیهای زبانی این نویسنده، استفاده از اصطلاحات عربی در دیالوگهاست که مترجم وفادارانه آنها را در کنار ترجمه فارسی منتقل کرده است. مثل این تکه از دیالوگ مراد و مادرش: «کار دیگری برایم پیدا کن، آنوقت ببین میروم یا نه. بِدنا نعیش، یام (ما میخواهیم زندگی کنیم، مادر).»
قلم سعاد العامری، طناز است و این طنز در موقعیتهای تلخ خودنمایی میکند، نثر او را خواندنی و تاثیرگذار کرده. شاید به همین دلیل است که خواننده، خواندن این رنجنامه را تاب میآورد. یکی از نمونه طنزهایی که هم تلخی ماجرای کشته شدن فلسطینیها را میگیرد هم کشته شدن آنها را پررنگ میکند را بخوانید: «مراد با همان حالت بیاعتنایی گفت: «نه… به حرفش گوش نکنید. آخر او از کجا میداند؟ من هشت سال است که این مسیر را میروم و میآیم. تازه چند وقت است که شروع کردهاند به شلیک کردن. فقط یک بار یک کارگر را کشتند و فقط یک بار به پای یک نفر شلیک کردند. درست کنار من به زمین افتاد.» تعبیر «فقط یک بار» آزارم میداد… خدای من… سعاد، مطمئنی که میخواهی این کار را بکنی؟ البته خطری ندارد، جز اینکه ممکن است فقط یک بار تیر بخوری.»
تاریخنامه و فرهنگنامه سعاد
«چیزی برای از دست دادن ندارید…» را علاوه بر خاطرهنگاری سفری هجده ساعته برای عبور غیرقانونی از مرز اسراییل، میتوان تاریخنامه و فرهنگنامه فلسطینی نیز دانست. ما پایان کتاب میدانیم فلسطینیها عادت دارند پشت تلفن بلند صحبت کنند: «از زمان جنگ جهانی اول، یعنی از همان وقتی که عثمانیها مردم فلسطین را با تلفن آشنا کردند، ما به دو سنت امپراتوری عثمانی وفادار ماندهایم: مکالمه تلفنی با صدای بلند و جنگهای بیپایان.» یا میدانیم چطور مهماننوازی میکنند و به قول سعاد: «شاید فکر کنید اغراق میکنم، اما باور کنید هیچ فرهنگ یا زبان یا قوم دیگری در دنیا نیست که اهالی آن به قدر همتباران ما حرفهایشان را تکرار کنند. آیا زبان دیگری میشناسید که برای بیان فراوانی چیزی چنین عباراتی داشته باشد؟ حکینا حکی: حرف زدیم حرف زدنی؛ شربنا شرب: نوشیدیم نوشیدنی؛ اکلنا اکل: خوردیم خوردنی…»
لابهلای این خردهفرهنگها، العامری به تاریخ دور و نزدیک این سرزمین نیز اشاره میکند. نه آنطور که خاطرهاش از آن روایت داستانی صمیمانه فاصله بگیرد و تبدیل به یک گزارش خشک با کوهی از اطلاعات شود. العامری، اطلاعات را قطرهای و لابهلای خاطراتش در وضعیتها و بطن حوادث به خواننده میدهد.
کتاب آشپزی عربی
از این کتاب بوی قهوه با هل بلند میشود، بوی پنیر بز سرخ شده، نان طابون سبوسدار، برشهای خوش بوی خیار و… اینجا پر است از بو و پر از سفرههای رنگارنگ، پر از غذاهای جورواجور که حتی سعاد دستور پخت بعضی از آنها را نیز نوشته. مثل غذای «مغلوبه» که یعنی سر و ته و این اسم را به این دلیل رویش گذاشتهاند که قبل از آوردن غذا سر سفره، قابلمه را در دیس بزرگی سر و ته میکنند. دستور پخت مغلوبه را محمد برای سعاد با جزییات میگوید؛ تقریبا یک صفحه کتاب درباره این غذا و شیوه پختش است.
طبیعتگرایی تمام نشدنی
بهترین ویژگی سعاد العامری را باید توجهش به طبیعت و حیوانات دانست. خاطره هجده ساعت سفر او با مراد مملو از درختان سرو و زیتونزار است، پر از درختان انجیر، عطر شکوفههای لیمو و باغهای پرتقال. طبیعت همه جای این نوشته حضور دارد، شاید چون طبیعت همواره در بیقراریها پناهگاه سعاد بوده و کیست که نداند بار اضطراب چنین سفری زیاد است. سعاد در آغاز پیادهروی و دویدن در تاریکی برای رسیدن به مرز نوشته: «من خوب میدانستم چه بسیارند گلهای وحشی گوناگونی که احتمالا زیر پای ما له میشوند؛ بوتههای کوکنار، ارکیدههای وحشی کوچک، شقایقهای نعمانی و گلهای زعفران آبی و سفید. همچنین آهوان و کفتارهای وحشتزدهای را که از دست شکارچیان شب میگریختند نیک میشناختم؛ نیز یکیک سنگریزههای زیر پایمان را و سرانجام شانههای محمد را که همچون عصای کوهنوردی تکیهگاهم بودند.» اما نویسنده به همین توصیفها اکتفا نمیکند. او در تشبیههایش نیز بیش از هر جایی از حیوانات مدد گرفته و آنها را در جهانش زنده و پویا نگه داشته: «آن دو مثل یک جفت دوقلوی جدانشدنی بودند، مثل دو اسب عربی اصیل که چهار نعل کنار هم میتازند» یا «او به چابکی یک آهو بود، به هوشیاری یک روباه و به صبوری یک شتر» یا «مثل سه آهو و یک گاو از تپه پایین رفتیم.» از ابتدا تا انتهای این سفر، سعاد ما را میان طبیعت، کنار درختها و حیوانات نگه میدارد.
آرشیو فیلم و پرتره بازیگران
یکی از نکات جالبی که در جهان ادبی این کتاب به چشم میخورد، علاقه سعاد العامری به سینماست. او از هر فرصتی استفاده میکند تا تشبیهی، یادآوری یا تصویری از یک فیلم را میان خاطراتش بگنجاند. سعاد در این کتاب از سریال «اندلس: بهشت گمشده» نوشته: «خیلی زود دریافتم که ابوماهر نیز، مثل باقی فلسطینیها و دویست و پنجاه میلیون عرب دیگرف عزادار از دست رفتن اندلس در سال ۱۴۹۲ میلادی است که داستان اصلی آن سریال سوری را شکل میداد.» او خندههای رمزی (یکی از همسفران) را به «خندههای موتسارت جوان در فیلم آمادئوس» تشبیه کرده. جذابیت ساعد (یکی از همسفران) را به «راسل کرو در گلادیاتور»، میگوید مراد او را یاد «چارلی» عزیز میاندازد که موهایش شبیه به موهای «بارت سیمسون» است و در رویاروییاش با اسراییلیها کوتاه مینویسد: «دکتر جکیل و مستر هاید».
آلبوم زنده چهرهها
نویسنده علاقه عجیبی به چهرهسازی دارد. او در توصیف آدمها، نهایت ظرافت و توجه به جزییات را به خرج میدهد. از توصیف جز به جز صورت تا پوشش و فیزیک آنها و اغلب این توصیفهای دقیق و طولانی در خدمت فضاسازی است: «پیکر استخوانی ابوماهر در جامههای فراخش گم شده بود، در شلوار گشاد و پیراهنی که نصف دگمههایش باز بود و پوست چروکیده زیتونی شصت و چند سالهاش را نمایان میکرد. سر کوچکش را به لبه تیز هره بتنی تکیه داده بود، اما کاملا «راحت» به نظر میرسید. نور تلویزیون سبیل دراز، خطوط تیز چهره و چشمهای کوچک، سیاه و نافذ و روباهوارش را برجستهتر میکرد.»
العامری فقط در مورد خیل عظیم کارگران غیرقانونی و اسراییلیها، بیچهره بودن را ترجیح میدهد.
اطناب در شخصیتسازی
بیش از هر کسی ما «مراد» را خواهیم شناخت؛ مهمترین شخصیتی که در این سفر او را همراهی کرده است. سعاد العامری در معرفی مراد زیادهگویی دارد. او اوایل سفر هنگامی که آلبوم عکس مراد را ورق میزند شروع به ساختن شخصیت مراد میکند و چند صفحه دربارهاش حرف میزند جوری که شاید حوصله خوانندهها را هم سر ببرد؛ مراد کارگر، مراد عیاش، مراد جنگجو، مراد مومن و مراد نوازنده. با وجود اطنابی که در ساخت شخصیت مراد برای خواننده به چشم میخورد، نمیتوان تیزبینی و هوشیاری سعاد در به نمایش گذاشتن شخصیت همسفرانش را کتمان کرد. برخلاف مراد که نویسنده تصویر او را مستقیم میسازد، ما سایر شخصیتها: ابوماهر، ام ماهر، ساعد، محمد، مازن، رمزی، ابویوسف، رفیق منیر و… را از خلال گفتوگوها و کنایهها و شوخیهایشان خواهیم شناخت. گفتوگوهایی که نام کتاب نیز وامدارش است: «کارگران جهان متحد شوید شما چیزی برای ازدست دادن ندارید، جز زنجیرهایتان.» معلوم است که این جمله تنها از دهان رفیق منیر بیرون میآمد. ابویوسف با بدبینی گفت: «کارگران فلسطین، سامحونا (ما را ببخشید). شما چیزی برای از دست دادن ندارید، جز جانهایتان.»
و روح معمار
چشم سعاد ِ نویسنده، همان چشم ِ سعاد معمار است. این را در دقت به جزییات در توصیفاتش میبینیم؛ توصیف چهرهها، پوششها، غذاها، طبیعت و… ساختمانها. دقت او به نمای خانهها، معماری آنها و حتی نقشههایشان در هر دو سوی مرز، وجه معمارش را به رخ خواننده میکشد: «آنچه بیش از هر چیز مرا به فکر میانداخت این بود که چنین اتاق بزرگی فقط یک پنجره کوچک داشت. پس از یک عمر کلنجار، بالاخره فهمیده بودم چرا خانههای کشاورزان روستایی، اعم از قدیمی و نوساز، پنجرههای بزرگی ندارند، پنجرههایی مشرف به چشمانداز زیبای زیتونزاران با شکوه و باغهای میوه… آیا دلیلش این نیست که کشاورزان ِبازگشته به خانه، خسته از یک روز تمام کار کردن روی زمین و شخم زدن و کاشت و داشت و برداشت و روغنگیری زیتون، اصلا دلشان نمیخواهد دوباره چشمشان به آن زمینها بیفتد؟»
نگاهی به کتاب «نقطههای آغاز در ادبیات روشنفکری ایران»
معرفی کتاب «دربارهی رنج بشر»
کتابی درباره دوستی و عشق در دوران مدرن.
نگاهی به کتاب «شاهنشاهیهای جهان روا»
معرفی کتاب «اخلاق و دین»