نگاهی به تاریخچهی بلاهت
گسترش: کتاب «تاریخچهی بلاهت» با زیرعنوانِ داستانهایی مختصر و مفید از گند زدن بشر به همهچیز و همهجا، گردآوری و ترجمهی حسین یعقوبی، به همت نشر ثالث به چاپ رسیده است. کتابهای تاریخی زیادی پیرامون اقدامات بزرگ جامعهی بشری، رهبران بزرگ، مخترعان و کاشفان نابغه و انسانهایی برخوردار از روحی والا و معنویتی سرشار نوشته شده است؛ اما این کتاب درخصوص مصادیق حماقت در طول تاریخ بشریت و توان بالای ما انسانها برای گند زدن است! اینکه در ازای هر دستاورد بزرگی که بابتش به انسانبودنمان افتخار میکنیم و از آن لذت میبریم، چیزهایی هم هست که به خاطرشان از شرم و خجالت سرمان را پایین میاندازیم.
با خواندن این کتاب، متوجه میشوید که بشر چگونه سیستماتیک یک اشتباه را به دفعات مرتکب شده و هربار بیش از دفعهی قبل گند زده است. نکتهی طنزآمیز ماجرا این است که بزرگترین گندکاریهای نوع بشر از غرایز حیوانیاش نشئت نمیگیرد، بلکه ریشه در مواردی دارد که او را از حیوانات متمایز و تبدیل به اشرف مخلوقات میکنند؛ مواردی چون تخیل، قدرت آیندهنگری و این اندیشهی رایجِ بسیار خطرناک که اگر چیزی را تغییر دهیم، فلان اتفاق رخ میدهد و دنیا تبدیل به جای بهتری خواهد شد؛ اما بعد میبینیم بهتر که نشد هیچ، بدتر هم شده، حالا چطور این گندی را که زدهایم جمع کنیم؟
فکر میکنید دلیلش چیست؟ ما الگوهایی را تصور میکنیم که حقیقی نیستند. ما در تشخیص اینکه تغییر دادنِ چیزی، منجر به تغییر چیزِ دیگری میشود، سابقهی بسیار ضعیفی داریم و بدتر از آن نمیدانیم که اگر آن چیزِ دیگر تغییر کرد، چه خاکی به سرمان بریزیم.
در این کتاب، داستانهایی از سرگذشت رهبران خودکامهای خواهیم خواند که با تصمیمات ابلهانهی خود کشور و ملتشان را به فنا دادهاند همچنین سرگذشت مردمی را پیش چشم خواهیم دید که بهخاطر باورهای خرافی یا حرص و طمع و با انتخابهایی غلط، دستیدستی خودشان را به خاک سیاه نشاندهاند.
قسمتی از کتاب تاریخچهی بلاهت:
چرا در طول تاریخ حاکمان و رهبران گاهی تصمیمهای بسیار احمقانه میگرفتند؟ بر طبق یک ایدئوتولوژی -چیزی نزدیک به ایدئولوژی- هرقدر یک شخص در سلسلهمراتب اجتماعی بالاتر برود، احتمال بیشتری دارد که دچار حماقت شود. یکی از باورهای عمومی افراد احمق این است: من مهم هستم و دوروبرم را عدهای آدم نادان پر کردهاند. هر دو بخش این گزاره حماقت احمق را از خودش پنهان میکند. خود را مهم دانستن برای یک فرد ازخودراضی، بهانهای خوشایند برای نادیدهگرفتن منافع و تمایلات دیگران است. نادان دانستن مردم به نظر دلیل خوبی است تا نظرات معقول آنها را نادیده بگیریم. هرقدر در سلسلهمراتب اجتماعی بالاتر بروید، کشف شواهدی برای اهمیت نسبیتان (درآمد هنگفتتان، قدرت حذف و تعدیل دیگران و جت و کشتی تفریحی شخصیتان) و حماقت نسبی دیگران (کسانی که نتوانستهاند مانند شما این سلسلهمراتب را طی کنند) راحتتر قابلمشاهده میشود.
روم باستان امپراتوریای بود که قدرت و لذتجویی در آن حرف اول و آخر را میزد. رومیها مردمان مذهبی و متعصبی نبودند. آنها نه از ربالنوعهای وارداتیشان -بیشتر از یونان- میترسیدند و نه به آنها عشق میورزیدند. وجود این ربالنوعها برای بسیاری از رومیها صرفاً حکم تفریح و سرگرمی داشت. در روم هیچ خبری از عبودیت بیچونوچرای مصریها، تسلیم بیقیدوشرط بابلیها و هول و هراس فنیقیها از ربالنوعهای ساختهی ذهن کاهنانشان نبود. نویسندگان و شاعران رومی بهراحتی در آثارشان خدایان را به باد تمسخر و توهین میگرفتند و مردم عادی نیز سالی یکیدوبار به معابد میرفتند و جشنهای مخصوص خدایان را برگزار میکردند؛ اما پرستش ژوپیتر، ونوس، مینروا، نپتون و سایر خدایان ریز و درشت را صرفاً نوعی ادای احترام به سنتهای قدیمی و اولیهی جمهوری میدیدند. مرام و مسلک بسیاری از رومیها زندگی منکراتی بود و دستآخر حاکمی نصیبشان شد که آخرِ این برنامهها بود و درعینحال بهطرز مرگبار و خطرناکی شیش میزد.
امپراتور گایوس که او را با نام مستعار کالیگولا (به معنی پوشندهی کفشهای کوچک) میشناسیم، در آغاز حکومتش مردمدار و عادل بود، زندانیهای امپراتور قبلی را آزاد کرد، مالیاتها را بهشدت کاهش داد و چند حکم حکومتی مردمپسند دیگر صادر کرد، اما بعد ناگهان به کلهاش زد؛ احتمالاً بهخاطر پرکاری تیروئید یا اختلال ناهنجاری دوقطبی یا یک درد بیدرمان دیگر. یک روز در یک سخنرانی آتشین برای همه خط و نشان کشید و اعلام کرد: «من حق دارم هرکاری با هرکسی که میخواهم بکنم.» این هر کاری با هرکسی گسترهی وسیعی داشت، از برگزاری مراسم خاکتوسری دستهجمعی تا اجبار والدین به تماشای کشتهشدن فرزندانشان. کالیگولا در مجامع و مجالس سیاسی، خود را خدا خطاب میکرد و حتی در اسناد و فرمانهای حکومتی به جای اسمش خدا مینوشت. یکبار هم در مجلس سنا به اطلاع سناتورها رساند که میخواهد به مصر نقلمکان کند؛ زیرا به این باور رسیده بود که مردم آنجا او را بهعنوان یکی از خدایان پرستش خواهند کرد (احتمالاً به گوشش رسیده بود که در مصر هر جک و جانوری را میپرستند) همچنین دستور داد سر مجسمههای مختلف را بردارند و با تندیس سر خودش عوض کنند (نوعی فتوشاپ باستانی).
کالیگولا شیفتهی اسبش بود و نهتنها دستور داد برایش اسطبلی از عاج و مرمر بسازند، بلکه تصمیم داشت او را به مقام سناتوری در مجلس سنا برساند. یکبار که ماهیگیران از موجهای بلند و توفانهای گاه و بیگاه دریا گله کردند، به پوزئیدون -ایزد دریا- اعلان جنگ داد و بعد به سپاهیانش دستور داد صدفهای ساحل را بهعنوان غنایم جنگی جمعآوری کنند. او همچنین با خواهر خود، دروسیلا، ازدواج کرد، اما بعداً او را کشت و برای او معبدی ساخت و پرستشش را برای مردم اجباری کرد. توجه داشته باشید که کالیگولا همهی این اقدامات جنونآمیز و احمقانه را پیش از سی سالگی انجام داد (ضمناً چون در بیستونه سالگی به قتل رسید هیچوقت سی سالش نشد).
تاریخچهی بلاهت در ۲۳۵ صفحهی رقعی با جلد سخت چاپ و با قیمت ۱۲۸ هزار تومان روانهی کتابفروشیها شده است.
نگاهی به کتاب «نقطههای آغاز در ادبیات روشنفکری ایران»
معرفی کتاب «دربارهی رنج بشر»
کتابی درباره دوستی و عشق در دوران مدرن.
نگاهی به کتاب «شاهنشاهیهای جهان روا»
معرفی کتاب «اخلاق و دین»