img
img
img
img
img
درباره مادرم

عجب، مُرده و به من نگفته‌اند!

نگاهی به «درباره‌ی مادرم»

وینش:

درباره‌‌ی مادرم

نویسنده: طاهر بن جلون

مترجم: محمد مهدی شجاعی

ناشر: برج

«درباره‌ی مادرم»، توصیف کوتاه و روان «طاهر بن جلون»،‌ نویسنده مراکشی، از آخرین ماه‌های زندگی مادرش است. کتاب در سال ۲۰۰۸ تمام شده و به تازگی با ترجمه‌ی «محمدمهدی شجاعی» در ایران به فارسی ترجمه شده است. از آثار دیگر این نویسنده می‌توان به دو کتاب «تادیب» و «عسل و حنظل» اشاره کرد.

از عنوان کتاب تا طرح جلد و بعد هم تورق چند صفحه‌ی اول، همگی خواننده را برای مواجهه‌ای دردناک با قصه‌ای آماده می‌کنند که از خود فراتر می‌رود و به زندگی شخصی او،‌ عزیزانش و ازدست‌رفتگانش چنگ می‌اندازد. مادری عزیز و در احتضار، احتمالاً کمتر کسی را درگیر خود نکند.

مادری عرب، مسلمان، ساده‌دل، زحمت‌کش و آبرومند؛ توصیفی از دقیق‌ترین تصویری که احتمالاً مخاطب ایرانی،‌ بیش از هر تصویر دیگری آشنا می‌داند. زنی که در نوجوانی ازدواج می‌کند،‌ برایش انتخابی در کار نیست، باید ارزشمندی خود را به هر شکلی که می‌تواند – دست‌پختش، خانه‌داری‌اش،‌ پسر زاییدنش – ثابت کند، غم‌خوار شوهر نه‌چندان مطلوبش است، برای بچه‌هایش دعا می‌خواند تا از شر حسودان و بدخواهان در امان بمانند و تمام مدت در معامله و بیمی همیشگی نسبت به خداوند است و تا آخرین لحظه‌ای که هوش و حواسش سر جایش باشد، نگران آن است که خانه و زندگی‌اش به قدر کافی تمیز هست؟ مردم درباره‌اش به نیکی قضاوت خواهند کرد؟ آبروی خودش و بچه‌هایش حفظ خواهد شد؟ و تمام این‌ها کافیست که صفحه به صفحه‌ی کتاب را با لبخندی تلخ همراه کند. مثلاً ممکن است ببنید که «لِلا فاطمه» از روز ازدواجش همین حرف‌ها را به یاد می‌آورد که: «این فکر را از سرت بیرون کن که امشب لذتی ببری،‌ دخترم! فراموش کن، خون می‌خواهیم،‌ لباس سفیدت باید خونی شود،‌ اگر دردت آمد، فریاد نزن، صدایت را خفه کن، ‌تحمل کن و به همه ثابت کن که دوشیزه‌ای، دختری هستی از خانواده‌ای اصیل،‌ دختری هستی که شرف این خانواده را تضمین می‌کند و خون تازه‌ای در رگ‌های نجابتش جاری می‌کند،‌ بله دخترم، اولین بار دردناک است.» ‌و با خود بگویید من این حرف‌ها را می‌شناسم، من این زن را می‌شناسم و متاسفم.

گذشته از این آشنایی،‌ که البته فقط در شخصیت مادر خلاصه نمی‌شود، «درباره‌ی مادرم» را می‌توان از زوایای دیگری هم مورد بررسی قرار داد. شاید اولین چیزی که جلب توجه می‌کند، زبان و ادبیات کاراکترها باشد. در متن، هیچ خبری از گیومه یا هر علامت دیگری که کلام راوی را از دیگر شخصیت‌ها جدا کند، به چشم نمی‌خورد. ناگهان از میانه‌ی یک پاراگراف،‌ شخص دیگری – اکثراً مادر – شروع به صحبت می‌کند و ممکن است دنباله‌ی حرف پیشین، ‌حتی تا پایان فصل گرفته نشود. همین موضوع،‌ به بی‌لحن بودن کاراکترها دامن می‌زند. تقریباً هیچ تفاوتی بین ادبیات کلثوم به عنوان خدمتکار خانه، سه شوهر مختلف للا فاطمه یا مادر دوست اروپایی راوی نمی‌بینیم. مادر بی‌سواد و ساده‌دل که همه‌ی عمر را در آشپزخانه گذرانده، در کلام، هیچ تفاوتی با زن مسن‌تری که دور دنیا را گشته و کتابی نیست که نخوانده باشد، ندارد. آیا این عمدی است؟ نویسنده می‌خواهد از بند لحن و ادبیات رها باشد تا روایت روان‌تر ارائه دهد؟ آیا می‌خواهد بگوید که در نهایت،‌ همه به هم شبیهیم؟ یا آگاهانه در هذیان‌های مادر گم می‌شود؟

همین هذیان‌ها، دومین مساله‌ی جالب توجه متن هستند. روند داستان با خاطرات مادر از روزهای ابتدای زندگی و بعد ازدواجش شروع می‌شود. گاهی به زمان حال برمی‌گردیم. هوش و حواس مادر، نسبتاً سر جایش است و تنها گاهی افراد را با یکدیگر اشتباه می‌گیرد. همه‌چیز به نظر منظم و مرتب می‌آید. با جلو رفتن داستان و نزدیک شدن به زمان مرگ مادر، روایت در هم می‌ریزد. می‌بینیم که نکته‌ای، بارها تکرار شده. جهان‌ها در هم آمیخته‌اند. هیچ‌وقت نمی‌توان مطمئن بود که مادر چیزی که گفته‌ یا اتفاقی که سال‌ها پیش از این افتاده را به یاد خواهد آورد. او همیشه از دست مردگانی که در به عیادتش آمدن، کم‌لطفی می‌کنند، دلخور است و با هربار شنیدن خبر مرگ‌شان در سال‌های سال قبل، می‌گوید: «عجب! مُرده و به من نگفته‌اند».

او مدام آدم‌ها را با یکدیگر اشتباه می‌گیرد و با مسیر ذهنی مغشوشش،‌ با هریک معاشرت و گله‌گذاری می‌کند و برای هریک قصه‌ای می‌گوید که در قصه‌های دیگر، حل و گم می‌شوند. کتاب که به نیمه می‌رسد، به عنوان خواننده، خسته می‌شویم. چرا این‌قدر تکرار؟ چرا سروته ندارد؟ چرا مسیر را گم کرد؟ مگر این داستان خیلی تمیز و سرراست شروع نشده بود؟ بعد به خود می‌آییم و می‌بینیم که انگار ما هم همراه با راوی، کنار مادر محتضر نشسته‌ایم. خسته شده‌ایم؟ بله، او هم خسته شده است. زندگی همین است دیگر. ما مادر را دوست داریم، دل‌مان می‌خواهد قصه‌اش را دنبال کنیم، ‌دل‌مان نمی‌خواهد بیمار باشد و بمیرد اما واقعاً خسته شده‌ایم و این دقیقاً همان حسی است که به نظر می‌رسد نویسنده دنبال آن است تا نشان‌مان دهد.

حالا فرض کنید که از یکسان بودن ادبیات گذشتیم و این ادبیات یگانه را پذیرفتیم، اینجا به چیز دیگری درباره‌ی ادبیات و بعد هم محتوا می‌رسیم. زبان کتاب،‌ ویژگی عجیبی دارد؛ شبیه به کتاب‌های دینی مدرسه است. انگار که تبلیغ اسلام باشد یا تبلیغ مراکش برای مخاطب غیرمسلمان جهان‌اولی. بی‌نهایت ساده،‌ بدون پیچیدگی‌های زبانی و به شدت توصیفی. تو گویی تشریحی است از «چگونه در پنج گام،‌ مسلمان خوبی باشیم» یا «سیر تا پیاز فرهنگ و زندگی مردم مراکش» یا چیزی شبیه به این‌ها. این ادبیات بیش از حد ساده و تبلیغاتی، گاهی خواننده را به این شک می‌اندازد که آیا لذت‌بردنش از متن، مرهون درگیری‌اش با موضوع در دنیای بیرون داستان است (داشتن یک مادر!) یا نویسنده است که او را به دنبال خود می‌کشاند و تمام این مسیر فکرشده است؟

 اما جدا از همه‌ی این‌ها، «درباره‌ی مادرم» طاهر بن جلون،‌ کتابی جمع‌وجور و خوش‌خوان است و احتمالا در این سمت جهان که ما هستیم کمتر کسی در جهان پیدا شود که با خواندن بخشی از آن، دلش نلرزد و احساس نکند که لای این صفحات، آشنایی را گم کرده است.

كلیدواژه‌های مطلب:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  ترجمه‌ای سخته و پردخته

نگاهی به ترجمه‌ی جدید «غرور و تعصب»

  جایی که هنر و تاریخ به هم پیوند می‌خورند

منی برای اندیشمندان و هنرمندان شد تا ایده‌های جاودان و آثار ماندگار خلق کنند.

  چگونه باید زندگیِ نفهمیده را زندگی کنیم؟

زندگی مسئله‌ای نیست که باید حل شود، بلکه واقعیتی است که باید تجربه شود.

  در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد

امروز سالروز درگذشت حسین پژمان بختیاری است.

  راز علاقه‌ی انسان‌ها به این موجود رعب‌آفرین

زامبی‌ها چگونه وارد دنیای ما شدند؟