گسترش: «و بعد…» عنوانِ رمانی است نوشتهی گیوم موسو که نشر آویسا آن را به چاپ رسانده است. ناتان در هشت سالگی وارد تونل نورانی مرگ مغزی شد؛ برای نجات دختربچهای در آب دریاچه شیرجه زد و غرق شد. ایست قلبی، مرگ بالینی و سپس برخلاف انتظار دوباره زندگی را از سر گرفت.
بیست سال بعد، ناتان یکی از وکلای مشهور نیویورک شد. او این ماجرای تلخ را فراموش کرد؛ حتی آخر سر با دختر دریاچه ازدواج کرد. مالوری، زنی که عاشقانه دوستش داشت، اما ترکش کرده بود و ناتان هنوز مثل روزهای اول دلتنگش میشد.
ناتان نمیدانست کسانی که از آن دنیا برمیگردند، دیگر مثل سابق نیستند. امروز که او فردی موفق، مشهور و ثروتمند است زمانش فرا رسیده که بداند چرا به این دنیا برگشته است.
موسو در سال ۱۹۷۴ در آنتیب فرانسه به دنیا آمد. پس از اتمام دبیرستان، در ۱۹ سالگی عازم ایالات متحده شد. او چندین ماه را در شهر نیویورک گذراند، با دیگر جوانان خارجی زندگی کرد و از طریق فروش بستنی کسب درآمد کرد. سپس به فرانسه بازگشت و در رشتهی اقتصاد مدرک گرفت و در دبیرستان تدریس کرد. اولین رمان منتشر شدهی او، Skidamarink اثری هیجانانگیز که با سرقت مونالیزا از موزه لوور آغاز میشود، در سال ۲۰۰۱ منتشر شد.
او پس از یک تصادف رانندگی به تجربیات نزدیک به مرگ علاقهمند شد و داستانی را در مورد مردی تصور کرد که پس از لمس مرگ به زندگی بازمیگردد. این تصویر ذهنی بعدها به رمان تبدیل شد، رمانی به نام «و بعد…» که در سال ۲۰۰۴ توسط XO Editions منتشر شد که بیش از یک میلیون نسخه در فرانسه فروخت و به ۲۳ زبان نیز ترجمه شد. پس از آن، فیلمی با اقتباس از این رمان به کارگردانی ژیل بوردوس و با بازی جان مالکوویچ و اوانجلین لیلی در ژانویه ۲۰۰۹ در فرانسه و سپس در سطح جهانی اکران شد.
در سال ۲۰۰۹، موسو دومین نویسندهی پرفروش در فرانسه بود و طبق مطالعهی Edistat در سال ۲۰۱۱، او، پس از استفنی میر و هارلان کوبن، مقام سوم را در فهرست نویسندگانی دارد که بیشترین فروش کتاب در فرانسه را از سال ۲۰۰۸ به خود اختصاص دادهاند. حدود ۱۱ میلیون نسخه از رمانهای او در سراسر جهان فروخته شده و به ۳۴ زبان ترجمه شده است.
قسمتی از کتاب و بعد…:
به خانه که برگشت، برای خود ماکارونی با ریحان و پنیر پارمزان درست کرد و آن را با یک بطری نوشیدنی کالیفرنیایی خورد. بعد از غذا، دوباره دوش گرفت، بلوز یقهاسکی ابریشمی و کتوشلوار شیکی پوشید.
به پارکینگ برگشت، ماشین شاسیبلند را سر جایش گذاشت و ماشین کوپهاش را برداشت. آه، دوباره زندگی میکند! فردا، برای دویدن به پارک میرود. بعد، از پیتر میخواهد بلیت یک مسابقهی خوب بسکتبال را در مدیسون اسکوارگاردن برایش پیدا کند. در داشبورد، بین سیدیهایی که هنگام رانندگی از گوش کردن به آنها لذت میبرد دنبال سیدی مورد علاقهاش گشت. اریک کلاپتون را در دستگاه گذاشت و چون بخشهای تکرارشده بهیادماندنی لیلا را خوب بلد بود از آن لذت میبرد.
این یک موسیقی درست و حسابی است!
خب، کاری که در این تعطیلات انجام خواهد داد این است: برای کارهایی که واقعاً دوست دارد وقت میگذارد. پول داشت و در قشنگترین شهر دنیا زندگی میکرد، زندگی میتوانست بدتر هم باشد.
خیال ناتان واقعاً راحت شده بود. اینبار، باید اعتراف میکرد که واقعاً ترسیده بود؛ اما حالا، کمترین دردی حس نمیکرد. فقط کمی استرس بود. باجی که باید به زندگی مدرن میداد. همین و بس.
بعد از بلند کردن صدای ضبط، وقتی موتور ماشین روشن شد، پنجره را باز کرد و رو به آسمان فریاد کوتاهی کشید. خوب میدانست کمی در خوردن نوشیدنی کالیفرنیایی زیادهروی کرده است، برای همین سرعتش را کم کرد. الان وقت تصادفکردن نبود.
ماشینش را در پارکینگ گذاشت و به مرکز جراحی که دیشب آمده بود رفت؛ اما دکتر گودریچ آنجا نبود. منشی پذیرش به او گفت که در این ساعت، میتواند در بخش مراقبتهای ویژه پیدایش کند و آدرس را برایش نوشت. ناتان با سرعت خارج شد. میخواست هرچه زودتر، گرت در جریان نتیجهی آزمایش قرار بگیرد.
پنج دقیقه بعد، به ساختمان بخش مراقبتها رسید، یک ساختمان زیبا از گرانیت صورتی که دورش سرسبز بود. با باز کردن در ورودی حس عجیبی پیدا کرد. درواقع، آن مکان شبیه ساختمان پزشکی نبود. آنجا نه اثری از تجهیزات پزشکی پیچیده بود و نه اثری از جنبوجوشی که معمولاً در بیمارستانهاست. در سالن ورودی، یک درخت بزرگ کریسمس با تزئینات سنتی خودنمایی میکرد. پای درخت، چند کادو روی هم گذاشته شده بود. ناتان به طرف پنجرهی بزرگی رفت که رو به پارکی کوچک و نورانی و پوشیده از برف بود. هوا تاریک شده بود و دانههای برف در هوا چرخ میخوردند. از پنجره دور شد تا به راهرویی برود که به سالن بزرگ اجتماعات منتهی میشد. دیوارهای سالن با پارچههای ارغوانی و طلایی کاغذدیواری شده بود. شمعهای کوچک را مثل چراغهای چشمکزن در همه جای اتاق گذاشته بودند و آوازهای مقدس فوقالعاده زیبایی آنجا طنینانداز شده بود.
نگاهی به کتاب «شاهنشاهیهای جهان روا»
معرفی کتاب «اخلاق و دین»
وی سه شرط لازم برای زیستن سیاسی را؛ شاد بودن، مسئولیتپذیری و سیاسی فکر کردن میداند.
درباره کتاب «شتابان زیستن» بریژیت ژیرو
معرفیر رمان «قلمرو برزخ» اثر نونا فرناندز