نگاهی به کتاب فرم و خلأ
گسترش: «کتاب فرم و خلأ» رمانی است نوشتهی روث اوزکی که نشر نیماژ آن را به چاپ رسانده است. «کتاب فرم و خلأ» چهارمین رمان روث اوزکی نویسندهی خلاق، فیلمساز و کشیش ذنبودیست ژاپنی_امریکایی است که پیشتر، از او رمان «افسانهی اکنون» در زبان فارسی به چاپ رسیده بود. او در آثارش به موضوعاتی مرتبط با علم، تکنولوژی، سیاست، محیطزیست، نژاد، مذهب، جنگ و فرهنگ عمومی جهانی میپردازد.
اوزکی در «کتاب فرم و خلأ» با بهرهگیری از زبانشناسی و همچنین تعالیم ذن، فضایی ایجاد میکند که در آن هر چیز کوچک اعم از شیء یا حیوان که در اغلب مواقع نادیده گرفته میشود، نقشی حیاتی مییابد. در رمان او، تأکید از قوهی بینایی برداشته میشود و شنوایی جایگاه خاصی پیدا میکند، هر چیزی به سخن درمیآید و از خود صدایی دارد.
«کتاب فرم و خلأ» علاوه بر اینکه نقبی به مفاهیم ذن میزند و مضامینی فلسفی را دستمایه قرار میدهد، دربارهی توسعه و رشد زندگی بشری نیز هست. همچنین دربارهی بیماریهای روانی، دربارهی سوگ و تبعاتش، دربارهی سرمایهداری و آثارش، دربارهی زندگیهای بربادرفته و تنهایی آدمی است.
روث اوزکی برای نوشتن این رمان، برندهی «جایزه ادبیات داستانی زنان» در سال ۲۰۲۲ شد.
قسمتی از کتاب فرم و خلأ:
فهمیدن حرف اشیاء آسونتره چون حرفشون رو مستقیم میگن. یکی از فرقهای بین آدمها و اشیاء همینه. اشیاء دروغ نمیگن، مسخره نمیکنن یا گول نمیزنن. احساساتشون رو مخفی نمیکنن. تشخیص میدی که یه چیز خوشحاله یا غمگینه یا بیحوصله یا عصبانیه. بهخصوص عصبانی. اوه، آره، وقتی چیزی عصبانی میشه، میذاره که بفهمی عصبانیه. تو رو میبره یا نیشگون میگیره یا یهو از کار میافته. از لای انگشتهات لیز میخوره و میشکنه، یا همینجوری یهویی گم میشه -انگار کاملاً ناپدید میشه- و هرچی هم دنبالش بگردی، پیداش نمیکنی. احتمالاً همچین تجربهای با کیف پول یا کلیدهات داشتی، پس میدونی درست میگم.
کاملاً مطمئنم که اون شب برای قوری مامان هم همین اتفاق افتاد. یعنی راستش من اونجا نبودم که شکست، برای همین نمیتونم قسم بخورم اما فکر میکنم اون قوری از خوندن اون آهنگ احمقانه عصبانی شده و کامیکازه کرده و خودش رو به طرف یخچال پرت کرده. مامان گفت که اون رو انداخته، اما من یه تیکه از لولهش رو زیر یخچال، دورترین جای آشپزخونه از اون جایی که مامان وایستاده بود، پیدا کردم، برای همین حس میکنم چیزی بیشتر از افتادن از دستهای مامان بوده. فکر میکنم اون قوری یه حرفی داشته.
بههرحال، اونقدری با اون پسرها موندم تا بالاخره سگهاشون آروم شدن و تصمیم گرفتن که از من خوششون بیاد و دستم رو لیس بزنن. پسرها از من بزرگتر بودن، اما به نظر نمیاومد که من بچه باشم. بچه صدام زدن و ازم پرسیدن که کجا زندگی میکنم و وقتی باید توی خونه باشم و تکلیفهام رو انجام بدم، بیرون و توی خیابان چی کار میکنم. بهشون گفتم که مدرسه گزینهی دلخواهم نیست، اونها خندیدن و گفتن که عالیه. اول شک کردم که شاید بیخانمانهای جوون باشن، اما بیخانمانهایی که دیده بودم همینجوری باری به هر جهت زندگی میکردن ولی این پسرها کمپینگ داشتن و انگار بیشتر وقتها با هم بودن. وقتی ازشون پرسیدم خونهبهدوشان یا نه فکر کردن حرفم خندهداره، اما بعد گفتن آره معلومه. دقیقاً نمیدونستم خونهبهدوش چیه، اما مامانم این کلمه رو میگفت و من از آوایی که داشت خوشم میاومد. فکر کردم شاید اگه تو کارهای اونها دقیق بشم بفهمم یعنی چی. منظورم از یاد گرفتن آدمها همینه.
حرفهایی که دربارهی خونهبهدوشها زدیم باعث شد به مامانم فکر کنم. میدونستم که احتمالاً بدجوری نگران شده و نمیخواستم پلیس رو خبر کنه، برای همین یه مقدار که گذشت به پسرها گفتم که باید برم و اونها بهم اجازه دادن. کوچه واقعاً تاریک بود. توی روز وحشتناکه اما شبها دیوونهکنندهس، برای همین سرم رو انداختم پایین و کلاه هودیم رو روی سرم انداختم. قبلاً اینقدر تند دویده بودم که چیزی ندیدم، اما موقع برگشت آهستهتر رفتم، برای همین فرصت داشتم که تزریق معتادها و کارهای عجیبوغریبی رو که توی تاریکی میکردن ببینم. بعضی وقتها که میدیدن دارم میآم، میگفتن لعنتی، اما وقتی میفهمیدن یه بچهم بیخیالم میشدن. بعد، نزدیکیهای خونه عجیبترین اتفاق رو دیدم. صدایی از جلو شنیدم، سه تا زن دیوونه با دامنهای تنگ و کفشهای پاشنهبلندشون به طرفم اومدن و پایین درست زیر نور خیابون و کنار زبالهدونی گاسپل میژن، تقریباً همونجایی که بابام مُرد، به زمین زل زدن و جیغ گوشخراش کشیدن و به زمین اشاره کردن و قسم میخورم که فکر میکنم روح بابام رو دیدن تا اینکه دیدم اون چیزهایی که توی سایه حرکت میکنن شبیه حیوونان.
نگاهی به کتاب «شاهنشاهیهای جهان روا»
معرفی کتاب «اخلاق و دین»
وی سه شرط لازم برای زیستن سیاسی را؛ شاد بودن، مسئولیتپذیری و سیاسی فکر کردن میداند.
درباره کتاب «شتابان زیستن» بریژیت ژیرو
معرفیر رمان «قلمرو برزخ» اثر نونا فرناندز