img
img
img
img
img

لومپنیسم همچون سرطانی جامعه را فرا گرفته است

ناصر فکوهی

خبر‌آنلاین: غلامحسین ساعدی متولد۲۴ دی ۱۳۱۴ و درگذشته در ۲ آذر ۱۳۶۴، با نام مستعارِ گوهر مراد، نمایش‌نامه‌نویس نیز بود. چوب به‌دست‌های ورزیل از نمایش‌نامه‌های اوست. فیلم‌های گاو، دایره مینا و آرامش در حضور دیگران از کارهای او به‌شمار می‌روند. وی از مخالفان حکومت شاهنشاهی و در خرداد ۱۳۵۳ ساواک او را دستگیر کرد. او از حامیان انقلاب ۱۳۵۷ ایران بود، به دنبال جنگ داخلی در سال ۱۳۶۰ به پاریس مهاجرت کرد و در سال ۱۳۶۴ در همان شهر درگذشت. احمد شاملو دربارهٔ تجربهٔ زندان ساعدی می‌گوید: «آنچه از او زندان شاه را ترک گفت، جنازهٔ نیم‌جانی بیش نبود. آن مرد، با آن خلاقیت جوشانش، پس از شکنجه‌های جسمی و بیشتر روحیِ زندان اوین، دیگر مطلقاً زندگی نکرد. آهسته‌آهسته در خود تپید و تپید تا مُرد.» 

حالا هواداران ثابتی در خارج از کشور دنبال انتقام از او و امثال او، لشکر شعبان جعفری، با تخلص شعبان بی مخ، یعنی لشکر لمپن ها را  تشکیل داده و حتی به سنگ قبر او نیز رحم نمی‌کنند. یادداشت دکتر ناصر فکوهی در این باره است که در زیر از نظرتان می‌گذرد:

***

در آستانه روز مقدس (کریسمس) برای میلیاردها مسیحی و میلیاردها انسان دیگر در سراسر جهان، گروهی لومپن تصور کرده‌اند با رفتار توهین‌آمیز و هتک حرمت نسبت به آرامگاه نویسنده بزرگ ایران، غلامحسین ساعدی (گوهر مراد) در پرلاشز پاریس، «خودی» نشان دهند. این عمل که به خودی خود یک جرم و قابل تعقیب قضایی است، اگر عملی سفارش داده شده  به وسیله قدرت و گروه‌های رقیب سیاسی نباشد، ممکن است صرفاً رفتاری لومپنی و کار گروهی اوباش سبک مغز باشد  که خواسته‌اند در محیط آشفته و جنون‌آمیز  جامعه تخریب‌شده ایران امروز ، و در لجنزاری که بسیاری از ایرانیان در فضای مجازی ساخته‌اند، کسانی درباره آن‌ها، یا گروه سیاسی  که مدعی دفاع از آن هستند، چیزی به سود یا زیانشان بگویند: کاری که در اینجا  برای ما مطرح نیست، زیرا چنین اوباشی در جهان امروز  آنقدر زیادند که  کافی است نگاهی به اخبار روز بیاندازیم تا صدها و هزاران مورد از آن‌ها را بیابیم. جهان امروز،  زادگاهی گسترده و پربار برای  لومپن‌ها و لومپنیسم شده است و بازنمود این را می‌توان در این حقیقت دید که اکثر نظام‌های سیاسی جهان که باید به فکر منافع مردم و انسان‌هایی که همه چیزشان را تصاحب کرده‌اند باشند،  اوباشی هستند که جز  خود و ثروت و قدرت خویش، فکری ندارند و تقریباً همه  اراذل و اوباش را به صورت رسمی یا غیر رسمی در همه جا در اختیار خویش دارند. اینکه خود این سران سیاسی، اوباش پیشین بوده‌اند نیز  چنان آشکار است که نیازی به تاکید دوباره بر آن نیست. 

در این میان اگر فاجعه‌ای وجود داشته باشد، یک حقیقت وجودی و نه در آن است که این عمل ضربه‌ای به تعامل گروه‌های سیاسی  در جدال برای کسب قدرت، یا نیروهای سیاسی در قدرت خواهد زد، نه بسیار از  مورد نخست بیشتر، اینکه چنین حرکتی که موارد مشابه آن در طول تاریخ هزاران هزار بار تکرار شده است، کم‌ترین  تاثیری در  جایگاه ارزشمند  نویسنده‌ای با ارزش و با کارنامه‌ای به شرافت ساعدی خواهد داشت. از این رو کم‌ترین تاسفی برای ساعدی خوردن به دلیل این ماجرا، یک شوخی با تاریخ است. ساعدی را اراذل و اوباش به این جایگاه نرساندند که بتوانند با چنین رفتارهای کثیفی  خللی در آن جایگاه وارد کنند.

اما در این ماجرا ما با  واقعیتی روبرو هستیم که به آن نام «حقیقت یک وجود» داده‌ایم و آن، سقوط تدریجی تمدن و  فرهنگ ایرانی است که بنا بر شواهد تاریخی و حتی از زبان دشمنانش، اصل و اساسش بر دوستی و ادب و خویشتنداری و آداب‌دانی و مهربانی و شرافت و کار سخت و قناعت و بزرگواری و سخن‌دانی و شعر  و هنر بوده است. حقیقتی که از آن نام می‌بریم،  وجود لومپنیسمی است که از دهه ۱۳۴۰ با تزریق درآمد گسترده نفتی و دگرگون شدن سبک زندگی و جهانبینی ایرانیان، با شهری شدن پریشان و بی نظم و قانون و شتابزده یک جامعه به شدت سنتی اتفاق افتاد و آن را به صورتی پیوسته و امروز هر چه بیشتر، به جامعه‌ای تبدیل کرده است که در آن همه ارزش‌ها به «ارزش  پول» و «ارزش قدرت» خلاصه شود. جامعه‌ای که کلاهبرداری و کلاهبرداران  و لومپن‌ها همه جایش نفوذ کرده‌اند.

این حقیقت که بسیاری حاضر نیستند آن را بپذیرند، این فاجعه، در آن است که زبان لومپنی و اندیشه لومپنی در جامعه ما امروز دیگر خاص این و آن گروه اجتماعی نیست: واکنش گروهی از «مخالفان» نظام حاکم در ایران که به گذشته طلایی که وجود نداشته، افتخار می‌کنند و قهرمانانشان  لومپن‌هایی چون «پرویز ثابتی» هستند، در تشویق این کار، چه در پشت پرده و چه آشکارا، خود گواهی از نفوذ این لومپنیسم است. ساعدی نیازی به دفاع ما ندارد، زیرا در راهی قدم گذاشته بود که خود می‌دانست او را به باد می‌دهد، همانگونه هدایت می‌دانست و او هم امروز در جایی نزدیک به ساعدی در پرلاشز آرامیده است، هر دو این عزیزان از فرط نومیدی  برای کمک به بیرون کشیدن مردمان این سرزمین از چنگال همین  اوباشی‌گری خودکشی کردند، هدایت به صورتی مستقیم و روشن و ساعدی به صورتی غیر مستقیم و تا حدی در ابهام.

آنچه امروز باید سوگوارش باشیم آن است که لومپنیسم در معنای عام آن، یعنی بیخردی، پول و قدرت‌پرستی، دروغ و لجن‌پراکنی همچون سرطانی جامعه ما را فراگرفته است و هر کسی باید هر چه از دستش بر می‌آید برای آینده این فرهنگ بزرگ  انجام بدهد. اما اینکه این ماجرا را بدل به بهانه‌ای برای  یادآوری ارزش بزرگانی چون ساعدی  و یا حقارت کسانی که دست به این توهین زده‌اند  بکنیم، نیازی به آن نمی‌بینیم چون هر دو موضوع بروشنی آفتابند. و حتی بدتر از این تبدیل این ماجرا به  استدلالی در رقابت‌های سیاسی کار درستی نیست. تاریخ امروز  همه کسانی را که مایل باشند را با واقعیت‌های  هر دو سیستم پیش و پس از انقلاب آشنا می‌کند.

اما این تاکید لازم است که طرفداران رژیم پیشین که خود دلیل اصلی  دامن زدن به لومپنیسم  و ویران شدن جامعه ایران بوده‌اند و امروز هر چه بیشتر خود را مدعی آزادی نشان می‌دهد و تمایل به از چاله بیرون آمدن و به چاه افتادن جامعه ایران را از خود نشان می‌دهند، بی‌شک خبر از یک بیخردی بزرگ‌تر می‌دهدکه در تاریخ معاصر ما فراوان بوده است. اما از یاد نبریم که قربانی واقعی این اهانت نه یک سنگ در گورستانی آرام،  بلکه حقیقت یک وجود است، وجود شرارتی که فرهنگ ما را درون خود گرفته و هر روز بیشتر در همه اذهان از موافق و مخالف ریشه می‌دواند. تا جسارت اذعان به سهم خود در این فاجعه  را نداشته باشیم، دگرگونی و نزدیک شدن به جامعه‌ای شایسته نام و نشان و میراث فرهنگ ایرانی را به دست نخواهیم آورد.

منبع: کانال نویسنده

كلیدواژه‌های مطلب: /

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  زنی که تا پایان عمر عاشق میرزاده عشقی ماند

گفت‌وگو با مهرتاج رخشان

  به گناه نویسندگی

در حاشیه هجمه‌ها علیه غلامحسین ساعدی (گوهر مراد)

  شکنجه همیشه هم بد نیست!

شکنجه یک شر ضروری است که تا کنون نتوانسته‌ایم آن را از میان برداریم.

  وقتی روح ساعدی از مرگ مرخصی می‌گیرد

تکه‌هایی از نوشته رضا براهنی درباره ساعدی

  صنعت ـ فرهنگِ در اغما

نفسِ نشر کاغذی کتاب به شماره افتاده است