img
img
img
img
img
بودریار

مانند بیمار مبتلا به ایدز، همه دچار نقص ایمنی شده‌ایم

وحید اسلام‌زاده

خبر آنلاین: ژان بودریار عمیقاً تحت‌تأثیر «علم» جدید نشانه‌شناسی بود که مطالعه نظام زبان و «زندگی نشانه‌ها در جامعه» را پیگیری کرد.

در نشانه‌شناسی، یک نشانه را می‌توان به صورت ذهنی تفسیر کرد، یعنی چیزی فراتر یا غیر از خودش. بنابراین این نشانه قادر است اطلاعاتی را به‌شخصی که نشانه را می‌خواند یا رمزگشایی می‌کند، منتقل کند. بودریار بر اساس مدل دو بخشی سوسوری به نشانه شناسی می‌پردازد. مدل دو بخشی از نشانه که در آن نشانه به‌عنوان مرکب از یک دال (معنی signifiant) – شکلی که نشانه به‌خود می‌گیرد، و مدلول (منظور signifié) – مفهومی که نشان می‌دهد دیده شده است. بودریار تلاش می‌کند اقتصادسیاسی نشانه را با دیدگاه‌های نشانه‌شناختی و نئومارکسیستی پیوند بزند و بینشی مهم از قدرت تولید و رفتار مصرف‌کنندگان ارائه دهد.

بودریار از روش‌های گیج‌کننده‌ای استفاده می‌کند، اما اغلب به‌نظر می‌رسد منظور از آن چیزی بیشتر از قلمروی کلی از بازتولید، تصاویر، بازنمایی و مدل‌ها است. بودریار این مفهوم را در کتاب شبیه‌سازی (۱۹۸۱) خود توضیح داده است. او نمونه‌هایی از شبیه‌سازی‌ها را مانند دیزنی‌لند، بیماری روان‌تنی، رسوایی واترگیت آمریکا و هواپیماربایی‌ها ذکر می‌کند. وارد (۱۹۹۷) معنای شبیه‌سازی را بسیار ساده می‌کند، دیکشنری‌ها شبیه‌سازی را به جعلی، تقلبی و غیرمعتبر پیوند می‌دهند. بودریار این معانی را تا حدی حفظ می‌کند، اما آنها را به‌میزان قابل‌توجهی پیش می‌برد، به‌طوری‌که دیگر نمی‌توان شبیه‌سازی را به‌وضوح برخلاف حقیقت دید. ما ممکن است به‌طور طبیعی فرض کنیم که شبیه‌سازی یا تکراری است یا توسط یک واقعیت از پیش داده شده منتشر می‌شود.

از این نظر ممکن است فکر کنیم که شبیه‌سازی و واقعیت وابستگی مستقیم به‌یکدیگر دارند. اما، برای بودریار، این ارتباط مدت‌هاست که قطع شده، به‌طوری‌که دیگر نمی‌توان شبیه‌سازی را به‌عنوان تقلید یا تحریف واقعیت یا کپی یک نسخه اصلی در نظر گرفت.

در کهکشان سرگیجه‌آور بودریار، هیچ واقعیت محض محکمی باقی نمانده که بتوانیم با آن درستی یا نادرستی یک بازنمایی را بسنجیم، و بازتولید الکترونیکی تا آنجا پیش رفته که مفهوم اصالت بی‌ربط شده یا باید بی‌ربط شود.

بودریار با منظر شبیه‌سازی‌ها به‌جامعه پست‌مدرن نگاه می‌کندکه وجود واقعیت و ابرواقعیت را انکار می‌کند. بودریار می‌گوید که «ما از یک جامعه بهره‌وری سرمایه‌داری به یک نظم سایبرنتیک نئوسرمایه‌داری که هدف آن کنترل کامل جامعه است، حرکت کرده‌ایم».

اگرچه بودریار مانند دیگر پست‌مدرنیست‌ها مخالف فراروایت است، اما فراروایت پست‌مدرن خود را از مراحل تصویر یا شبیه‌سازی آفریده و می‌سازد. این مراحل یا دستورات شبیه‌سازی عمق تاریخی دارند. از این نظر، آن‌ها مانند فراروایت‌های نظریه جامعه‌شناختی هستند. او چهار فاز یا مرحله شبیه‌سازی و واقعیت‌های فوق‌العاده را ارائه می‌دهد. این‌ها به‌ترتیب تاریخی هستند و در زیر شرح داده شده‌اند:

مرحله اول: تصویر بازتاب واقعیت است

در ابتدا، از روشنگری تا ظهور انقلاب‌های صنعتی، شبیه‌سازی‌هایی وجود داشت. دورکیم در مورد بازنمایی‌های جمعی صحبت کرد که متشکل از وجدان جمعی و قوانین سرکوبگرانه بود. این‌ها در جامعه‌ای یافت می‌شد که همبستگی مکانیکی وجود داشت. چنین جوامعی جوامع ابتدایی بودند.

بودریار می‌گوید که در تکامل مرحله یا نظم اول، شبیه‌سازی‌ها واقعیت جامعه را نشان می‌دادند. هیچ شکافی بین واقعیت و تصویر وجود ندارد. اصالت به‌شکلی معتبر توسط تصاویر نشان داده می‌شود. اگر پرتره‌ای از یک مرد وجود داشت، تمام منحنی‌های عضلانی او به‌تصویر کشیده می‌شدند. در هند، شاعر سانسکریت کالیداس تصویر شکونتالا را با تمام واقعیت بدن یک زن توصیف می‌کند. یا در پاندوانی -درام عامیانه قبایل مادیا- واقعیت هرگز پشت تصاویر پنهان نمی‌شود. در اولین دستور شبیه‌سازی، تصاویر قرار نبود جامعه را کنترل کنند. فقط آثار هنری، زیبایی‌شناسی و تفریحی وجود داشت.

مرحله دوم: تصویر واقعیت را پنهان یا مبدل می‌کند:

در این مرحله جامعه صنعتی بالغ می‌شود. تولید با مقیاس فوردیسم مشخص می‌شود. بودریار می‌نویسد که تصاویر یا شبیه‌سازی‌ها در مرحله دوم موضوع‌های یکسان را بازتولید کرده و توسعه می‌دهد. تولید مثل موتور در موتور یک اتومبیل یا یک یخچال وجود دارد. بازتولید در این مرحله تکرار همان موضوع است.

علاوه‌براین، در دوران صنعتی نیازی به‌تقلب نیست، زیرا محصولات در مقیاس انبوه ساخته شده و منشاء یا خاستگاه آنها وجود ندارد. شبیه‌سازی‌ها به‌این‌ترتیب از واقعیت سوءاستفاده کرده یا آن‌را خراب می‌کنند. همیشه جایی برای فاسد کردن واقعیت اصلی وجود دارد. این اتفاق در دوره مدرنیته متأخر می‌افتد.

مرحله سوم: فقدان کامل واقعیت:

در این مرحله از جامعه، پست‌مدرنیته ظهور می‌کند. این جامعه تحت سلطه رمزها، نشانه‌ها و تصاویر است. این جامعه در واقع تحت کنترل و تسلط شبیه‌سازی‌ها است. در جامعه شبیه‌سازی معاصر، نمونه‌های قابل اثباتی داریم که نشان می‌دهد مرز بین شبیه‌سازی و واقعیت حذف شده است.

بودریار می‌نویسد که هیچ راهی برای شناسایی واقعیتی که خارج از شبیه‌سازی وجود داشته باشد نیست، زیرا ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که بر اساس انواع باورها، آرمان‌ها و نقشه‌ها ساخته شده است. به‌طور خلاصه، واقعیت بر اساس کدها (رمزها) ساخته شده است. برخی از قوانین به‌طور غیرمستقیم در راه‌های سیاسی، در تهیه لوایح، ایجاد و اجرای قانون، و غیره تجلی می‌یابند.

برخی از آنها در شهودی ملموس ثبت می‌شوند: برای مثال آموزش، صنعت و زندان‌ها؛ برخی دیگر به‌روش‌های کمتر آشکاری ظاهر می‌شوند: مانند رسانه‌های سرگرمی، کالاهای مصرفی، معماری و محیط‌های طراحی شده. باز هم بیشتر خود را در نظرسنجی‌ها، پیمایش‌ها و پرسش‌نامه‌های مستمر نشان می‌دهند که جمعیت را بر اساس الگوهای مصرف، گروه‌های درآمدی، گرایش‌های جنسی و غیره طبقه‌بندی می‌کنند. بودریار در کتاب آمریکا (۱۹۸۶) می‌نویسد که شبیه‌سازی در این کشور بیش از واقعیت در نظر گرفته می‌شود. آن‌ها در واقع فوق واقعی هستند. شبیه‌سازی‌ها برای جامعه آمریکا مقدم بر واقعیت هستند، به‌این معنا که نظم اجتماعی واقعی را ایجاد می‌کنند که همه آمریکایی‌ها در آن مشارکت دارند. و می‌توان گفت همه این حس را دارند که بر افراد واقعی تأثیر می‌گذارند.

اکنون غیرممکن است که فرآیندهای امر واقعی را جدا کنیم یا واقعیت را اثبات کنیم… همه موارد و دوست‌داشتن‌ها اکنون مانند شبیه‌سازی‌هایی هستند که از قبل در آیین‌های رمزگشایی و ارکستراسیون رسانه‌ها ثبت شده‌اند. بودریار می‌نویسد که حتی نیازهای روزمره ما نیز بر اساس نشانه‌ها و تصاویر ساخته شده است. تا حدودی این ساختار در تمامی جهان تکرار می‌شود. وقتی برای خرید غذا می‌رویم، بین غذاهای طراحی شده، غذاهای سالم، غذاهای عجیب و غریب، غذاهای شور، غذاهای لوکس، غذاهای طبیعی، غذاهای سنتی، غذاهای راحت و غذاهای قومی یکی را انتخاب می‌کنیم.

برخی دیگر «فست فودها» و «غذاهای ناسالم» هستند. از بین این غذاها، ما آنهایی را انتخاب می‌کنیم که مطابق با تخیل ما هستند. در شبیه‌سازی‌های مرحله سوم، فقدان کامل واقعیت وجود دارد. در جامعه صنعتی، تولید، غالب است. این تولید است که جامعه را کنترل می‌کند. این روش، جامعه سرمایه‌داری نئوسایبرنتیک را تغییر داده است. اکنون به‌جای تولید، بازتولید جامعه را کنترل می‌کند.

مشاهدات بودریار در این زمینه به‌شرح زیر است:

ما می‌دانیم که اکنون در سطح بازتولید (مد، رسانه، تبلیغات، شبکه‌های اطلاعاتی و ارتباطی) به‌عنوان سطحی است که مارکس با سهل‌انگاری آن‌را بخش‌های غیرضروری سرمایه قرار می‌دهد یعنی در حوزه شبیه‌سازی و کد که در فرآیند جهانی سرمایه پایه‌گذاری شده است.

بودریار قویاً استدلال می‌کند که شبیه‌سازی‌های مرحله سوم قوی‌ترین ابزار کنترل اجتماعی در جامعه پست‌مدرن معاصر هستند. او نمونه‌هایی از رفراندوم، نظرسنجی‌های سیاسی و افکارعمومی را ذکر می‌کند. در رفراندوم، پاسخ‌ها از قبل توسط پرسش‌ها طراحی می‌شوند. همه گزینه‌های موجود در پاسخ‌ها به یک کد دوجانبه‌ای با DNA به‌عنوان نمونه اولیه کاهش می‌یابند.

در واقع، پاسخ‌های ساختاریافته در خدمت گفتمان واقعی اتصال کوتاه هستند. افکار عمومی که از چنین رفراندوم‌هایی بیرون می‌آید یک شبیه‌سازی و فوق واقعی است، واقعی‌تر از باورهای مردم. نظرسنجی‌ها چیزی را نشان نمی‌دهند زیرا همانطور که دیدیم، توده‌ها با پاسخ‌های شبیه‌سازی شده پاسخ می‌دهند.

بودریار تفسیر می‌کند:

ما همه‌چیز را ضبط می‌کنیم، اما آن‌را باور نمی‌کنیم، زیرا خودمان تبدیل به‌صفحه نمایش شده‌ایم و چگونه می‌توانیم از یک صفحه بخواهیم آنچه را که ضبط کرده باور کند. به‌شبیه‌سازی با باز شبیه‌سازی پاسخ می‌دهیم، خودمان به سیستم‌های شبیه‌سازی تبدیل شده‌ایم. این باعث می‌شود که قضاوت خوب، قدیمی، انتقادی و کنایه‌آمیز، دیگر امکان‌پذیر نباشد.

بودریار ادامه می‌دهد که «تحریف‌های مرتبط با نظرسنجی‌ها بخشی از مجموعۀ گسترده‌تری از تحریف‌ها هستند، به‌این معنی که حتی با نظرسنجی‌های بی‌وقفه، عدم‌اطمینان کامل هرگز برطرف نخواهد شد». کاملاً مانند نظرسنجی‌های سیاسی، افکار عمومی نیز یک شبیه‌سازی است. نظرسنجی‌های عمومی باعث می‌شود پاسخ‌دهندگان آنچه را نظرسنجی‌ها می‌خواهند دنبال کنند بازتولید می‌کنند. پاسخ‌دهندگان نظرات خود را تولید نمی‌کنند.

بودریار می‌نویسد «دستیابی به یک پاسخ غیر شبیه‌سازی‌شده برای یک سؤال مستقیم غیرممکن است، جدای از بازتولید سؤال… در هر موردی چرخش کامل وجود دارد، افراد مورد سؤال همیشه همانطور رفتار می‌کنند که سؤال‌کننده تصور می‌کند می‌خواهند و از آنها می‌خواهد… فقط هوای گرم». بودریار در پایان اظهارات خود در مورد نقش شبیه‌سازی‌ها به‌عنوان روش‌های کنترل اجتماعی می‌نویسد که رفراندوم، نظرسنجی و انتخابات نمونه‌هایی از فناوری‌های نرم کنترل هستند.

مرحله چهارم: هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد:

بودریار استدلال می‌کند که امروزه جوامع آمریکایی و اروپایی به‌مرحله‌ای رسیده‌اند که «شکسته، ویروسی یا سرطانی» هستند. یک تکثیر بی‌پایان وجود دارد. همه‌چیز، از DNA گرفته تا ایدز و تصاویر تلویزیونی، از این الگو پیروی می‌کند.

نکته ویژه در مورد این الگوی فرهنگ پست‌مدرن این است که پایان متفاوتی وجود دارد. بودریار آن را «فرهنگی می‌داند که ویژگی‌های فراسیاسی، فراجنسیتی و فرازیبایی‌شناختی دارد. بدتر از آن، تمامی این جنبه‌های فرهنگ توسط رسانه‌ها تفسیر می‌شود. ریتزر (۱۹۹۷) در مورد وضعیت کنونی فرهنگ پست‌مدرن که توسط بودریار ارائه شده است، می‌نویسد:«هنر در حال تکثیر است، اما در این فرآیند ویژگی‌های متمایز خود را از دست می‌دهد، به‌ویژه ظرفیت خود را برای نفی و مخالفت با واقعیت. بنابراین، فراجنسیتی وجود دارد که شامل حذف تفاوت جنسی، مدل جدید ما از تمایلات جنسی است.»

ترنس‌جنسیتی را می‌توان از طریق جراحی به‌دست آورد، اما مهم‌تر از آن می‌توان از طریق نشانه‌شناسی (یعنی با علائم) به‌دست آورد. بودریار می‌نویسد که فرهنگ تمام تلاش خود را می‌کند تا تمایز بین جنسیت را از بین ببرد. در واقع منفی‌گرایی توسط این فرهنگ رانده شده است. قضیه کشور خودمان را در نظر بگیرید. سریال‌های تلویزیونی روزبه‌روز تصویری از زنانی ارائه می‌دهند که از بسیاری از تفاوت‌های جنسیتی در حوزه عادات غذایی، الگوی لباس، رفتار و سبک زندگی محروم هستند. وفور مثبت، وجود دارد. بودریار می‌نویسد «عدم تمایز در تمایلات جنسی و سبک زندگی، ما را در دنیایی شبیه لبخند جسد در یک تشییع جنازه رها می‌کند».

بودریار دیدگاه خود را بیشتر مثال می‌زند و می‌نویسد که در مرحله چهارم شبیه‌سازی، هیچ ارتباطی با هیچ واقعیتی وجود ندارد، این شبیه‌سازی ناب خودش است. در مرحله چهارم تمام تلاش‌ها برای نفی تفاوت‌ها انجام می‌شود: دویدن، تمرینات وزنه‌برداری، ایروبیک، پیرسینگ بدن و تعطیلات ماجراجویی برای همه بدون توجه به جنسیت وجود دارد.

مرحله چهارم با عمومی شدن زندگی خصوصی در برنامه‌های گفت وگو، جلوه‌های ویژه دیجیتال، آهنگ‌ها، تبلیغات و کتابچه‌های راهنمای خودیاری مشخص می‌شود که از شما می‌خواهند خودتان را پیدا کنید، آن‌را به‌روش خودتان انجام دهید، خود را بیان کنید، قفل واقعی خود را باز کنید و کودک درون خود را پیدا کنید. وارد (۱۹۹۷) مرحله چهارم شبیه‌سازی را به‌روشی بسیار مؤثر به‌شرح زیر خلاصه کرده است:

بودریار ادعا می‌کند که وقتی واقعیت دیگر آن چیزی نیست که بود، نوستالژی معنای کامل آن است… مای واقعی را به‌دلیل شبیه‌سازی تولید می‌کنیم. بنابراین یک‌بار دیگر متوجه می‌شویم که واقعیت آنقدر داده نمی‌شود که تولید می‌شود و اساساً به‌این معنی است که ما نمی‌توانیم برنده شویم.

بودریار جامعه شبیه‌سازی را با تمام جزئیات مورد بحث قرار داده است. «در مرحله چهارم توسعه شبیه‌سازی‌ها، ما در نقطه‌ای هستیم که از سرطان و ویروس‌ها رنج می‌بریم. این ویروس‌ها ماهیت اجتماعی دارند. تلاش‌های ما برای از بین بردن همه منفی‌ها، توانایی دفاع از خود را کاهش داده است. همانطور که «پسر در آوار» در برابر میکروب‌ها آسیب‌پذیر هستیم. مانند بیمار مبتلا به ایدز، همه ما دچار نقص ایمنی شده‌ایم. از آنجایی‌که سیستم دفاعی ما ناپدید شده، ما در حال نابودی توسط آنتی‌بادی‌های خودمان، توسط سرطان خون ارگانیسمی هستیم. بنابراین، از نظر بودریار، پیشگیری کلی ما کشنده است».

بودریار در آغاز کار آکادمیک خود به‌شدت تحت‌تأثیر دیدگاه مارکسیستی قرار گرفت. در اواخر عمرش بود که با او مخالفت کرد. در واقع، او سعی کرده موضوع‌هایی را که مارکس کنار گذاشته بود، انتخاب کند. به‌عنوان مثال، مارکس نظریه خود را در مورد روابط تولید توسعه داد. او از ماتریالیسم دیالکتیکی، مبارزه طبقاتی و بیگانگی صحبت کرد.او عوامل فرهنگی را برای ارگانیسم اقتصادی حیاتی نمی‌دانست. بودریار موضوع مصرف را برای تحلیل خود مطرح کرد. چیزی‌که در مورد بودریار مشخص است این است که او بر فرهنگ برآمده از شبیه‌سازی‌ها، تلویزیون و دیگر منابع رسانه‌ای از طریق دیدگاه مارکسیستی فرآیندهای اقتصادی و مادی تمرکز می‌کند.

او معتقد است که فرهنگ پست‌مدرن اساساً ریشه در سازماندهی اقتصادی دارد. و این او را به‌این نتیجه می‌رساند که جامعه شبیه‌سازی پست‌مدرن در نهایت یک جامعه مصرفی است. بودریار از بسیاری جهات بر اساس نظریه مارکسیستی باقی می‌ماند و به‌فرآیندهای اقتصادی و مادی در تحلیل فرهنگی بیشتر از سایر مارکسیست‌های این دوره اهمیت می‌دهد.

مصرف‌گرایی بودریار؛ تأثیر کارل مارکس:

تحلیل مارکس از صنعتی شدن و سرمایه‌داری دانشمندان علوم اجتماعی بی‌شماری را در طول قرن‌بیستم تحت‌تأثیر قرار داد. جالب است بدانید که تعداد زیادی از پست‌مدرنیست‌ها تحت‌تأثیر مارکس و اندیشه‌های او قرار گرفته‌اند. برخی از ایده‌های مارکس که توسط بودریار انتخاب و توسعه‌یافته است در اینجا مورد بحث قرار می‌گیرد. این به‌ما کمک می‌کند تا جامعه مصرفی او را در منظر نظری مناسب قرار دهیم.

با شروع صنعت‌گرایی، جستجو برای نیروی کار، مواد خام و بازارهای جدید وجود داشت. مدرنیته به دور از هر بدی بود؛ ظرفیت زیادی برای بهبود استانداردهای زندگی مردم داشت. بااین‌حال، مارکس همچنین تشخیص داد که نوآوری‌های مدرنیته توسط سیستم اقتصادی سرمایه‌داری پیش می‌رفت و او عمیقاً به‌این موضوع انتقاد داشت.

مارکس یک ماتریالیست تاریخی بود. به‌عبارت دیگر، او معتقد بود که همه جوامع در تاریخ را فقط می‌توان از طریق سازماندهی کار مردم درک کرد (مارکس کار را به‌عنوان تعامل طبیعی انسان‌ها با محیط خود تعریف کرد). در همه جوامع، زندگی مردم با نیروی کار تعریف می‌شود.

مارکس معتقد بود که کار تحت سرمایه‌داری به‌شیوه‌ای خاص غیراخلاقی و ناخواسته است. اساس نقد او این بود که در نظام سرمایه‌داری همه جنبه‌های فرهنگ توسط نیروهای اقتصادی تعیین می‌شد و تأثیر کلی آن، انسان‌زدایی و از بین بردن خلاقیت است. مارکس معتقد بود: مردم برای خرید آنچه برای زندگی نیاز دارند باید قدرت خود (ظرفیت کار) را در ازای دستمزد بفروشند. نیروی کار آنها به‌عنوان یک کالا، خرید و فروش می‌شود: یک برچسب قیمت برای همه تعیین شده است. همه فقط وسیله‌ای برای کسب سود هستند.

مارکس استدلال می‌کرد که کار برای مبادله هرگز معامله عادلانه‌ای نبوده است. کارفرمایان به‌کارگرانی نیاز دارند تا ثروتی بیش از نیازهای اولیه خود ایجاد کنند. بنابراین، تنها مدت زمان کمی از هفته کاری صرف جایگزینی ارزش دستمزدها می‌شود. بقیه مقدار کار، مازادی است که برای سرمایه‌دار ثروت تولید می‌کند. این استثمار است.

در یک جامعه سرمایه‌داری، کالاهایی که توسط نیروی کار تولید می‌شود، ارزش مصرفی از آنها سلب شده و با ارزش مبادله‌ای جایگزین می‌شود. تحت تسلط بازار، مهم نیست که اشیا چه معنایی دارند یا به چه هدفی عمل می‌کنند، چراکه ارزش آن‌ها مهم نیست. همه چیز معادل پول می‌شود.

پول، و نه ارتباط چهره‌به‌چهره، اکنون به‌عنوان پیوند اجتماعی حیاتی عمل می‌کند. مارکس در تحلیل ارزش مبادله‌ای استدلال می‌کند که طبقه‌ای بین نیازهای کارگران و نظام سرمایه‌داری وجود دارد. نتیجه این برخورد مبارزه طبقاتی است. این منجر به انقلاب خواهد شد.

بودریار نظریه مارکس در مورد جامعه سرمایه‌داری را در دو سطح تحلیل می‌کند:

(۱) سطح اقتصادی: شامل تولید و توزیع کالا است.

(۲) سطح روبنای فرهنگی: شامل هنر، مذهب، خرید، سرگرمی، زبان و سیاست حزبی است.

شبیه‌سازی و مصرف‌گرایی:

بودریار نظریه شبیه‌سازی و مصرف‌گرایی‌اش را از گفتگوی خود با مارکسیسم توسعه داد. مارکس که منتقد مدرنیته و سرمایه‌داری بود خود محصول آن بود. او به پیروزی طبقه کارگر خوشبین بود. اما، دردناک است که بگوییم این اتفاق نیفتاد. بودریار، همراه با دیگر متفکران چپ‌گرای نسل خود، فکر می‌کرد که غرب حاضر به سرنگونی نظام سرمایه‌داری نیست.

در چنین موقعیتی به‌نظرش می‌رسید که مارکس باید به‌روز شود. مارکس اکنون باید تحولات معاصر در فناوری اطلاعات، مصرف‌گرایی، رشد صنعت اوقات فراغت و شرکت‌های چند ملیتی را توضیح می‌داد. او استدلال می‌کرد که ما اکنون در دوره‌ای از سوپرمدرنیته، هایپرمدرنیته، مدرنیته متأخر و پست‌مدرنیته هستیم. مارکس باید بر این اساس سوپ بخورد.

بودریار در دوره‌های اولیه زندگی آکادمیک خود، همانطور که قبلاً گفته شد، بسیار موافق مارکس بود. در میان جوامع ساده و بدوی، ارزش‌های انتزاعی رواج داشت. آن‌ها یک سیستم مبادله نمادین داشتند. نظام هدایا، مراسم مذهبی و اعیاد در میان قبایل با تبادل نمادین مشخص می‌شد.

این ویژگی جامعه ماقبل سرمایه‌داری بود. اما این تغییر کرد و مبادله نمادین جای خود را به‌مبادله اقتصادی داد. مارکس آن‌را جایگزینی ارزش انتزاعی با ارزش‌های واقعی می‌دانست. بودریار، در آغاز، با مارکس موافق بود که گسترش سرمایه‌داری تغییرات اساسی اجتماعی را به‌همراه داشته است.

بودریار در کارهای بعدی خود در حالی‌که از مصرف‌گرایی حمایت می‌کرد، در موارد زیر با مارکس تفاوت داشت:

(۱) گذار از جامعه تولید به جامعه بازتولید صورت گرفته است. تصاویر و اطلاعات اکنون مهم‌تر از کالاهای جامد هستند.

(۲) روبنای فرهنگی قدرت خود را دارد. این فقط انعکاس منفعلانه هر آنچه در پایه اقتصادی اتفاق می‌افتد نیست.

(۳) مصرف‌گرایی ممکن است مهم‌تر از شیوه‌ها و روابط تولید مارکس باشد.

اختلاف بودریار با مارکس چرخش جدیدی به‌نظریه مارکس داده است. اکنون مشخص شده که عوامل سرکوب سیاسی در هیچ گروه، مکان یا کنش خاصی قرار ندارند. ظلم و ستم نیز تنها از طریق سازماندهی اقتصادی حاصل نمی‌شود. قدرت در همه جا حضور دارد. در همه چیز حس می‌شود. جای تعجب نیست که ما نمی‌توانیم به کارگران تکیه کنیم تا خودبه‌خود در شورش متحد شوند.

نتیجه‌گیری:

در اساس جامعه مصرف‌کننده، یک سیستم ارتباطی اساسی وجود دارد. از طریق این سیستم است که رسانه‌ها تعداد زیادی نشانه و تصور را شناور می‌کنند. این علائم و تصاویر، شبیه‌سازی را تشکیل می‌دهند. تز بودریار این است که کالاهای بازار به‌خودی خود هیچ نیستند، آن‌ها با نشانه‌ها شناخته می‌شوند و بنابراین مصرف‌کنندگان در واقع علائم را خریداری می‌کنند.

منابع:

بودریار؛ ژان؛ جامعه مصرفی؛ مترجم پیروز ایزدی؛ نشر ثالث؛ سال ۱۳۸۹؛ چاپ چهارم.
آلبریتون، رابرت؛ بگذار آشغال بخورند؛ مترجم کیانوش یاسایی؛ نشر اختران؛ سال ۱۳۹۵ چاپ دوم
امین، سمیر؛ سرمایه‌داری در عصر جهانی شدن؛ مترجم ناصر زرافشان؛ نشر آگه سال ۱۳۸۲ چاپ اول
راس، کریستین؛ تجملات اشرافی؛ مترجم رحمان بوذری؛ نشر مرکز سال۱۳۹۹ چاپ اول
هاروی، دیوید؛ تجربه شهری؛ مترجم عارف اقوامی مقدم؛ نشر پژواک سال ۱۳۹۷ چاپ دوم

كلیدواژه‌های مطلب:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  زنی که تا پایان عمر عاشق میرزاده عشقی ماند

گفت‌وگو با مهرتاج رخشان

  به گناه نویسندگی

در حاشیه هجمه‌ها علیه غلامحسین ساعدی (گوهر مراد)

  شکنجه همیشه هم بد نیست!

شکنجه یک شر ضروری است که تا کنون نتوانسته‌ایم آن را از میان برداریم.

  وقتی روح ساعدی از مرگ مرخصی می‌گیرد

تکه‌هایی از نوشته رضا براهنی درباره ساعدی

  صنعت ـ فرهنگِ در اغما

نفسِ نشر کاغذی کتاب به شماره افتاده است