img
img
img
img
img

چه طرف بربستیم؟ هیچ!

محمدعلی میرباقری

اعتماد: پیش از هر چیز لازم است معرفی کوتاهی از خودم داشته باشم. من فارغ‌التحصیل کارشناسی فلسفه غرب از دانشگاه تهران، فارغ‌التحصیل کارشناسی ارشد فلسفه-منطق از دانشگاه علامه طباطبایی و نهایتاً فارغ‌التحصیل دکترای فلسفه دین از دانشگاه تهران هستم. اکنون هفت سالی می‌شود که مدرک دکترای خود را گرفته‌ام.

آنچه می‌خواهم در اینجا بنویسم، چشم‌اندازی است از آنچه دانشجویان فعلی رشته‌هایی مانند فلسفه پیش روی خود خواهند داشت (البته اگر آن‌قدر در انجام کار دانشگاهی سمج باشند که تا پایان دکترا به این راه ادامه دهند). صحبت‌های من عمدتاً معطوف به بخشی از رشته‌های علوم انسانی، مانند فلسفه است؛ اما این به آن معنا نیست که رشته‌های دیگر وضعیت متفاوتی دارند.

شاید تصور خیلی از شما محصلان رشته‌هایی مانند فلسفه، تاریخ، ادبیات، جامعه‌شناسی و… این باشد که اگر دانشجوی خیلی خوبی باشید و خیلی خوب درس بخوانید، می‌توانید در دنیای کوچک علوم انسانی ایران برای خودتان موقعیتی دست و پا کنید. این تصوری است که می‌خواهم در ذهن شما بشکنم و آب پاکی را روی دستان‌تان بریزم.

من و بسیاری از دوستانم که پای فلسفه ایستادیم و این رشته غریب را تا سطح دکترا در دانشگاه‌های برتر کشور خواندیم (بعضی حتی پست دکترا هم خواندند!) جز معدودی، موفق به ورود به دانشگاه به عنوان عضوی از اعضای هیات علمی نشدیم. بسیاری از دوستان مرتبه‌های برتر کنکور بودند. حتی برخی مقالاتی در نشریات خارجی چاپ کرده‌اند که بسیاری از اساتید رسمی فلسفه ایران خواب داشتن چنین مقالاتی را در رزومه خود می‌بینند. اما از تمام اینها چه طرف بربستیم؟ هیچ!

این وضعیت، معلول وجود دو سهم شکل در جذب هیات علمی در کشور است. مشکل اول، عدم توازنی است که میان تعداد فارغ‌التحصیلان دکترا و تعداد کرسی‌های استادی وجود دارد. یعنی تعداد فارغ‌التحصیلان دکترا بسیار بیشتر از تعداد موقعیت‌های شغلی استادی در دانشگاه‌هاست. البته این مشکل منحصر به ایران نیست و حتی در کشورهای توسعه‌یافته نیز وجود دارد.

با وجود این، در ایران که سیستم آموزش عالی متمرکز و سراسری است، وجود این مشکل غیرقابل هضم‌تر است. توضیح آنکه وقتی در کشوری سیاست‌گذاری آموزش عالی به شکل متمرکز انجام می‌شود، این دستگاه نظارت مرکزی (در ایران وزارت علوم) است که تعیین می‌کند چه اتفاقی در دانشگاه‌های کشور می‌افتد. حال آنکه در کشورهایی که سیاست‌گذاری متمرکز وجود ندارد، هر دانشگاه سیاست‌های خود را تعریف می‌کند که این باعث می‌شود هماهنگی میان دانشگاه‌ها دشوار باشد. به این ترتیب، تنظیم کردن میزان ورودی و خروجی دانشگاه‌ها در کشوری مانند ایران که دارای سیستم آموزش عالی متمرکز است، کار دشواری به نظر نمی‌رسد. با این حال، وزارت علوم دغدغه‌ای برای برقراری چنین توازنی ندارد، آن‌هم درحالی که این عدم توازن برای رشته‌هایی مانند فلسفه که چشم امید اهالی آن برای داشتن شغل تنها به دانشگاه (و معدودی پژوهشگاه) است، مشکل بزرگی به حساب می‌آید.

مشکل دوم، گزینش‌هایی است که تحت عنوان «گزینش عمومی» برای جذب اساتید صورت می‌گیرد. این گزینشی است که هنگام جذب در دانشگاه، به موازات گزینش علمی پیش می‌رود. راجع به گزینش عمومی نمی‌توان راحت صحبت کرد، اما همین‌قدر بگویم که برای رد شدن در این گزینش نیازی نیست که یکی از اعضای گروهک‌های مسلح، یا یک فعال سیاسی زندان رفته باشید؛ حتی لازم نیست یک حکم انضباطی ساده در دانشگاه داشته باشید، بلکه صرف داشتن اختلاف فکری با «آن‌ها» می‌تواند مانع شما برای رسیدن به موقعیت استادی شود. پس، حتی اگر شما بزرگ‌ترین اندیشمند تمام تاریخ هم باشید، اما با نهادهای تصمیم‌گیر زاویه فکری داشته باشید، شانس ورود شما به دانشگاه بسیار اندک است، مگر اینکه توانسته باشید در تمام سال‌های تحصیل‌تان با زیرکی زیاد (بخوانید انفعال محض!) گرایش‌های فکری خود را پنهان کنید.

مایلم به دو عامل بالا، عامل سومی را نیز اضافه کنم که «بعضاً» مانع شایسته‌گزینی در دانشگاه‌ها می‌شود. این عامل، یکی از معضلات عمومی در کشور ماست؛ بله، از پارتی‌بازی صحبت می‌کنم. البته وقتی در اینجا از پارتی‌بازی صحبت می‌کنم منظورم الزاماً وجود آقازاده‌ها یا اشخاص سفارش شده توسط فلان شخص یا نهاد نیست؛ بلکه منظورم کسانی است که اساتید از نزدیک‌تر با آنها آشنایی دارند. کسانی مانند شاگردان عزیزکرده یا کسانی که به هر شکل معرف حضور اساتید هستند. این عامل هم مجدداً باعث می‌شود که چه‌بسا شما بزرگ‌ترین متفکر تمام ادوار باشید، اما نتوانید در چشم اساتیدِ گزینش‌گر خوش‌تر از آن رقیبِ آشنا بنمایید و درنتیجه رقابت را به او ببازید.

از این قسم سخن برای گفتن بسیار و مجال نوشتن اندک است. پس می‌روم سراغ دو پیشنهادی که برای عبور از این وضعیت دارم؛ یکی از این پیشنهادها برای شما دانشجویان است و دیگری برای مسوولان تصمیم‌گیرنده (هر چند این دومی را امید زیادی به شنیده شدن نیست).

توصیه به دانشجویان

اگر عاشق علوم انسانی هستید (که البته کمتر دیده‌ام چنین عاشق!) و می‌خواهید در خارج از کشور به تحصیل بپردازید اگر برای کارشناسی می‌روید، احتمال پذیرش گرفتن برای یک دانشگاه درجه یک خارجی، در هر مقطعی، کم است. این را براساس مشاهداتم می‌گویم. اما اگر شما برای ارشد نقل‌مکان کنید، می‌توانید ارشد را در یک دانشگاه متوسط تحصیل کنید، سپس این شانس را دارید که دکترا را در دانشگاهی درجه یک بخوانید.

اهمیت تحصیل در یک دانشگاه درجه یک چیست؟ اول اینکه طبیعتاً دانشگاه بهتری است و بهتر می‌آموزید و با تحصیل در آنجا برند بهتری هم پیدا می‌کنید. دوم و مهم‌تر، اینکه -چنان‌که پیش‌تر گفتم- در خارج از کشور نیز عرضه و تقاضا میان فارغ‌التحصیلان دکترا و موقعیت‌های شغلی استادی نامتوازن است. لذا تا وقتی فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌های درجه یک وجود دارند، شانس فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌های متوسط برای جذب در شغل استادی کمتر است (می‌توانید با مراجعه به دپارتمان‌های چند دانشگاه خارجی و دیدن سابقه تحصیلی اساتید آنها، این حرف را راستی‌آزمایی کنید).

اما اگر قصد ماندن در ایران و دکترا خواندن دارید، در طول تحصیلِ خود مهارتی بیاموزید که اگر در آینده به سرنوشت اکثریتِ بیرون‌مانده از گودِ دانشگاه مواجه شدید، بتوانید نان خود را از آن مهارت دربیاورید. فقط هم مهارت نیاموزید، سابقه کار هم کسب کنید. چون اگر این دو را نداشته باشید، فردای فارغ‌التحصیل شدن از دکترا، شما شخصی فاقد مهارتی بازارپسند و بدون سابقه کار هستید که باتوجه به سن و سال‌تان، پیدا کردن شغل برای‌تان دشوار خواهد بود.

توصیه به مسوولان امر

بهتر است این توصیه را با سوالی آغاز کنم: هدف از تولید این همه فارغ‌التحصیل دکترا در رشته‌هایی مانند فلسفه چیست؟ شما که می‌دانید اینها بیکار می‌مانند، پس چرا باز هم دانشجوی دکترا جذب می‌کنید؟ آیا فارغ‌التحصیل دکترای رشته‌ای مانند فلسفه می‌تواند کاری جز تدریس در دانشگاه یا پژوهش در پژوهشکده‌ها انجام دهد که با نوع و سطح تخصصش همخوان باشد؟ طبیعتاً خیر؛ فارغ‌التحصیلان دکترا رشته‌های نظری جایی جز در دانشگاه ندارند و اگر نتوانند شغل آکادمیکی پیدا کنند، تحصیلشان -جز مقداری نفع شخصی احتمالی- بی‌حاصل خواهد بود.

پس ای مسوولان، چرا اصرار دارید که بودجه عمومی کشور خرج کاری بی‌حاصل شود؟! با این وضعیت بیکاری فارغ‌التحصیلان ممکن است، خدای ناکرده، برخی گمان کنند که افزایش مستمر ظرفیت دکترا (که از قضا تصمیم‌گیران این افزایش خود اساتید دانشگاه هستند که در مسندهای مختلف وزارت علوم نشسته‌اند) نفع خاصی برای اساتید دارد. مثلاً ممکن است کسی گمان کند اساتید برای کسب پولِ هدایتِ پایان‌نامه یا واداشتن دانشجو به نوشتن مقاله مشترک -که می‌تواند موجب بالا رفتن پایه شغلی و درنتیجه افزایش حقوق استاد شود- این‌قدر مشتاقِ افزایشِ ظرفیتِ تحصیلات تکمیلی در کشور هستند. بزرگوارانِ تصمیم‌ساز! این ظن و گمان‌ها هیچ برای آبروی شما خوب نیست!

در عوض چه کاری می‌شود انجام داد؟ می‌شود پولی که قرار است برای پرورش دانشجوی دکترا صرف شود را به جذب اساتید پژوهشی اختصاص داد (استاد پژوهشی استادی است که وظیفه تدریس ندارد و کارش تنها پژوهش کردن است).

مثلاً اگر با بودجه‌ای می‌توان سالانه پنج دانشجوی دکترا جذب کرد، آن بودجه را بدهند و یک استاد پژوهشی استخدام کنند و آن‌قدر این تبدیل را تکرار کنند تا عرضه و تقاضا برابر شود؛ یعنی تعداد فارغ‌التحصیلان دکترا با تعداد مشاغل دانشگاهی برابر شود. به این ترتیب، اگر کسی در مقطع دکترا قبول شد، می‌تواند مطمئن باشد که به احتمال زیاد شغلی هم در دانشگاه خواهد داشت و دیگر چند سال از مهم‌ترین سال‌های عمر کسی برای خواندن دکترا که منجر به شغل نمی‌شود، هدر نخواهد رفت. آن گزینش عمومی سفت و سخت هنگام اعطای سمت استادی را هم -برای اینکه خیال‌تان راحت باشد- می‌توانید هنگام راه دادن بچه‌ها به مقطع دکترا انجام دهید.

حال این وسط اگر کسی خواست دکترا بخواند اما برایش داشتن شغل دانشگاهی اهمیت زیادی نداشت، تکلیف او چیست؟ یک راه این است که دانشگاه‌ها را به دو دسته تقسیم کنند: آن‌هایی که فارغ‌التحصیلان دکترای‌شان مستقیماً جذب هیات علمی می‌شوند و آنهایی که چنین اتفاقی برای فارغ‌التحصیلان‌شان نمی‌افتد.

این دانشگاه‌های دوم می‌توانند پولی باشند تا از جیب ملت برای کسی که صرفاً برای دل خودش رشته‌ای مانند فلسفه را می‌خواند هزینه نشود. در این حالت، اگر شخصی صرفاً از شوق علم بخواهد دکترا بخواند و داشتن شغل مرتبط برایش مهم نبود، می‌تواند به این دانشگاه‌ها برود.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  ماسک‌های ژاپنی و ارواح غربی

عناصر دوگانه در آثار لافکادیو هرن، نویسنده چندملیتی

  سرخوردگی از فلسفه

فلسفه که قرار بوده حاق و ذات واقعیت را به او نشان بدهد، برعکس او را در توهم و خیال فرو برده و حالا با سر از عرش اعلی به زمین سفت می‌خورد.

  چه طرف بربستیم؟ هیچ!

درباره وضعیت فارغ‌التحصیلان تحصیلات تکمیلی علوم انسانی به ویژه فلسفه

  نردبان عشق ما را به کجا می‌رساند؟

کاوش افلاطون درباره عشق شامل نقش آن در رشد فردی و اهمیت آن در رسیدن به زیبایی واقعی و جستجوی خیر است.

  چه کتاب‌هایی در سال ۲۰۲۴ بیشتر از کتابخانه‌های عمومی نیویورک امانت گرفته شد؟

برخلاف بازار کتاب که کتاب‌های خودیاری و خاطرات در صدر فروش قرار دارند، این ژانرها در لیست محبوب‌ترین کتاب‌های نیویورک حضوری پررنگ ندارند.