ایران کتاب: پس از پایان «جنگ جهانی دوم»، رمانهای مربوط به تحصیلات و زندگی آکادمیک، یا «رمانهای دانشگاهی»، به یکی از زیرژانرهای مهم در ادبیات آمریکا تبدیل شد. این اتفاق به این خاطر رقم خورد که برای نخستین بار در تاریخ آمریکا، تحصیلات عالی دیگر فقط مختص به عدهای اندک از جامعه نبود، و تحصیل در کالج در دسترس بخشهایی بزرگ از جامعه قرار گرفت. تا سال ۱۹۹۰، تقریباً یک نفر از هر پنج نفر دارای مدرک کالج بود، و بسیاری از افراد در رشتههای مربوط به هنرهای مختلف تحصیل کردند.
کتاب «گذشته رازآمیز» اثر «دانا تارت»، اثری مهم و برجسته در زیرژانری به نام «دارک آکادمیا» به حساب میآید؛ این زیرژانر ادبی به شکل معمول، تمها و سبکهای مرسوم در هنر و معماری «یونانی کلاسیک» و «گوتیک» را با محوطههای مدرنِ دانشگاههای امروزی ترکیب میکند. از برخی جهات، «دارک آکادمیا» را میتوان یک بازآراییِ معاصر از «ادبیات گوتیک» در نظر گرفت. اکنون این نام برای توصیف آثار «گوتیک» و «رمانتیکِ» کلاسیک همچون کتاب «تصویر دوریان گرِی» اثر «اسکار وایلد» و اشعار «لرد بایرِن» و «پرسی بیش شِلی» نیز مورد استفاده قرار گرفته است.
رمان «گذشته رازآمیز»، مانند بسیاری از آثار برجسته در زیرژانر «دارک آکادمیا»، از تعدادی از حماسهها و تراژدیهای یونانی به عنوان منبع الهام استفاده میکند. به شکل خاص، نمایشنامهی «آگامِمنون» اثر «آیسخولوس» و حماسهی «ادیسه» اثر «هومر»، ارجاعاتی مهم و تأثیرگذار برای «دانا تارت» به شمار میآید.
تصمیم گرفته بودیم جنازه را جایی دفن کنیم که بتوانند پیدایش کنند. در واقع اصلاً آن را مخفی نکرده بودیم، بلکه جایی رها کرده بودیم که شاید حتی پیش از اینکه کسی متوجه غیبتش شود، پای رهگذرِ بیخبری به آن بخورد. به سادگی و وضوح میشد داستان را حدس زد: تختهسنگهای شُل و جنازهای تهِ تنگدره با یک شکستگی شدید در گردن. رد عمیق پاشنهی کفشی که در سرازیری در گلولای سُر خورده است؛ حادثهای عادی در کوهنوردی، نه کمتر و نه بیشتر، و اگر آن شب برف نباریده بود، تمام ماجرا به یک مراسم خاکسپاری محقر در میان گریههای بیصدا ختم میشد.—از کتاب «گذشته رازآمیز» اثر «دانا تارت»
در آغاز رمان «گذشته رازآمیز»، «ریچارد پاپن» ادعا میکند که او و دوستانش توانستهاند بدون این که کسی باخبر شود، شخصی به نام «بانی» را به قتل برسانند. داستانی که «ریچارد» میخواهد تعریف کند، قرار است به ما نشان بدهد که چرا و چگونه این قتل رقم خورد.
در نگاه اول، ارتکاب چنین جنایت خشونتآمیزی توسط چند دانشجو ممکن است شوکهکننده و غیرمنتظره به نظر برسد. چندین نفر از آنها دارای خانوادههای ثروتمند هستند، همگی دانشجویانی ممتاز به حساب میآیند، و هیچ کدام سوءسابقهی کیفری ندارند. با این وجود، «تارت» همزمان با پیشروی روایت، به شکلی عمیقتر به کاوش در هویتِ کاراکترهای داستان میپردازد و جنبههای مختلف شخصیت آنها را به مخاطبین نشان میدهد. «تارت» به تدریج پیوندِ فرضی و معمولاً مورد انتظار میان هوش، ثروت، و اخلاق را از میان برمی دارد و گروهی از کاراکترها را به تصویر میکشد که به شکلی غافلگیرکننده، قادر به انجام خشونتهایی هراسانگیز هستند.
با این که حتی تصورِ مشارکت در جنایتهای خشونتآمیز برای اکثر انسانها کار سختی است، رمان «گذشته رازآمیز» این ایدهی تشویشآور را مورد توجه قرار میدهد که همهی ما، بیش از آن که خودمان تصور میکنیم، قادر به انجام چنین اعمالی هستیم.
نیمهی انتهایی رمان «گذشته رازآمیز» بیش از هر چیز به پیامدهای مرگ «بانی» میپردازد. در کنار سایر عواقبی که ارتکاب قتل میتواند به همراه داشته باشد، گروه کاراکترها دچار عذاب وجدان شدهاند، البته به جز یکی از آنها. این احساس گناه زمانی شدیدتر میشود که آنها با نزدیکان و دوستان «بانی» صحبت میکنند.
در آغاز رمان، «ریچارد» بیان میکند: «فکر کنم زمانی در زندگیام بود که میتوانستم کلی داستان برای تعریف کردن داشته باشم، اما الان داستان دیگری وجود ندارد. این تنها داستانی است که میتوانم تعریف میکنم.» این گفتهها را میتوان خلاصهای از نوع نگاهِ روایت به مفهوم «احساس گناه» در نظر گرفت: عذاب وجدان بر ذهن سلطه مییابد، همهی عواطف دیگر را به حاشیه می راند، و اگر به اندازهی کافی قدرتمند باشد، به نیرویی سرنوشتساز در زندگی فرد تبدیل میشود.
من به نهالهایی که گذرگاهِ پشت سرم را بسته بودند، نگاه کردم. هرچند لحظههای پیمودن راه بازگشت و نخستین دانههای برف از لابهلای درختان کاج فرو میریختند، در خاطرم مانده است، هرچند یادم میآید که چطور با خشنودی درون اتومبیل چپیدیم و مانند خانوادهای که از تعطیلات بازمی گردد، در جاده به حرکت درآمدیم و «هِنری» با آروارههایی بههمفشرده در جادهی پر از چاله و چوله رانندگی میکرد و ما عین بچهها حرافی میکردیم، هرچند آن شب دراز و وحشتناک و آن شبها و روزهای طویل و هولناکِ بعدش به خوبی در خاطرم ماندهاند، فقط کافی است به پشت سرم نگاهی بیندازم و انگار نه انگار این همه سال گذشته است و من دوباره آن تنگدره را از لابهلای درختان میبینم که سبز و سیاه شده است، تصویری که یک لحظه هم از مقابل چشمانم دور نخواهد شد.—از کتاب «گذشته رازآمیز» اثر «دانا تارت»
در بخش دوم داستان، پس از قتل «بانی»، گروه کاراکترها یکی پس از دیگری، دچار گونههایی مختلف از پارانویا میشوند. «دانا تارت» از طریق استفاده از «راوی غیرقابل اعتماد» برای روایت داستان خود، مخاطبین را در شرایطی مشابه با چیزی که کاراکترها در حال تجربهاش هستند، قرار میدهد: شرایطی سرشار از تردید، پارانویا، و ناامنی.
هنگام رسیدن به انتهای روایت، اگرچه بسیاری از واقعیتها مشخص شده است، اما بسیاری دیگر نیز نامعلوم و سوژهی تفسیرهای مختلف باقی میماند. «تارت» مانند برخی از کاراکترهایش، راه فریب دادن مخاطبین را به خوبی بلد است، و از طریق بیپاسخ گذاشتنِ تعدادی مشخص از پرسشها، تجربهای پرالتهاب و هیجانانگیز را برای مخاطبین به وجود میآورد.
در بخشهای ابتدایی داستان «گذشته رازآمیز»، استادی در دانشگاه به نام «جولین» در مورد رابطهی میان «زیبایی» و «هراس» صحبت میکند. ایدهی مورد نظر او، با اندیشههای «ارسطو» در ارتباط است—فیلسوفی که در کتاب «شاعری» استدلال میکند اشیایی که در زندگی واقعی هراسانگیز هستند، مانند یک جسد، وقتی در قلمرو هنر مورد استفاده قرار میگیرند، میتوانند زیبا باشند. این صحبتهای «جولین» را میتوان شرحی کوتاه بر خود رمان در نظر گرفت.
اگرچه «تارت» به شکل معمول، توصیفات خود را به شکل بیپرده به مخاطبین منتقل میکند، اما رویدادهای خشونتآمیز را اغلب به شکل خلاصه یا به صورت غیرمستقیم به تصویر میکشد. خشونت، بخشی بنیادین از کتاب «گذشته رازآمیز» است، اما هیچ وقت به عنصر غالب در روایت تبدیل نمیشود. در عوض، چیزی که بر داستان، یا حداقل بر کاراکترها، سلطه مییابد، پیامدهای خشونت است.
هنگام رویارویی با عواقب خشونت است که «ریچارد» و سایر شخصیتها دچار هراس تمامعیار میشوند. این هراس، در قالب احساس گناه، دستگیری توسط قانون، و پیامدهای ناخواسته از راه میرسد. به علاوه، کاراکترها دچار هراس میشوند چون از اندیشههای «ارسطو» در مورد «زیبایی» و «هراس» فاصله گرفتهاند. باید به خاطر داشت که «ارسطو»، این دو مفهوم را فقط به این دلیل به هم پیوند می زند تا استدلالی کلیتر در مورد چگونگیِ لذت بردنِ انسانها از تمثالهای هنری را به اثبات برساند.
از این رو، منظور «ارسطو» این نیست که انسانها، خودِ اجساد را زیبا در نظر میگیرند، بلکه تمثالهای هنری از اجساد را زیبا تلقی میکنند. یکی از شخصیتها اما شیفتهی این ایده میشود که «زیبایی»، خودِ «هراس» است. به همین خاطر، مشکلی که برای گروه دانشجویان در رمان «گذشته رازآمیز» رقم میخورد، این است که آنها در واقعیت دست به قتل میزنند؛ در حالی که این نگرش، با فلسفهی «ارسطو» سازگار نیست چون هیچ ارتباطی با هنر یا تمثال ندارد—جنایت آنها واقعی است، و به همین خاطر، تنها میتواند سرشار از «هراس» باشد.
در نثر هاردینگ، قدرت داستان نهتنها در روایت است، بلکه در دقتی است که او در توصیف لحظات ریز و انسانی زندگی دارد.
کتابی برای اهلی کردن رنجها
بزرگترین نقطه قوت این کتاب، صداقت بیپرده و شجاعت نویسنده در بیان احساسات و تجربیات دشواری است که اغلب در گفتوگوهای مربوط به مادری نادیده گرفته میشوند.
گفتوگوهای غیررسمی و صمیمی اغلب فرصت بازخوانی تاریخاند و زاویههای دیگری از تاریخ را نشان میدهند که در روایتهای رسمی کمتر دیده میشود.
«بیگانگی از خود» شایدمحوریترین مؤلفها است که در آثار توماس برنهارد به چشم میخورد.