در نخستین سطر از کتاب «سومین پلیس» متوجه میشویم که راوی، پیرمردی به نام «مَتِرز» را با ضربهای به سر او به قتل رسانده است. مانند سایر داستانهای معماییِ «پست-مدرن»—از جمله کتابهای «لویاتان» اثر «پل استر» و «کشتزارهای لندن» اثر «مارتین ایمیس»—مخاطبینی که امید دارند معمای جنایت را قبل از نیروی پلیس یا شخصیت کارآگاه حل کنند، در همان نخستین صفحه با مشکل مواجه میشوند. خود نویسنده، تمام جزئیات جنایت را مشخص میکند و از هویت قاتل نیز پرده برمی دارد. چگونه میتوان چنین روایتی را یک داستان معمایی در نظر گرفت؟
در همین ابتدا باید اشاره کنیم که هیچ چیز در این رمان، آنگونه که در نگاه نخست به نظر میرسد، نیست و قبل از این که به آخرین سطر داستان برسیم، درمی یابیم که «فلن اوبراین» (نام مستعار نویسندهٔ ایرلندی، «براین اونولان») به خوبی میداند که مخاطبین را چگونه میتوان فریب داد. «اوبراین» ما را وادار میکند که هر کدام از عناصر اصلی—ماهیت جنایت، نام قربانی، پیامدها، انگیزه ها—را مورد تحلیل و ارزیابی مجدد قرار دهیم.
همه نمیدانند من چطور «فیلیپ مَتِرز» پیر را کشتم، فکاش را با بیل خرد کردم. ولی بهتر است اول راجع به دوستیام با «جان دیونی» بگویم، چرا که «مترزِ» پیر را اول او از پا انداخت، با تلمبهٔ دوچرخهٔ خودش که از یک میلهٔ آهنیِ توخالی درست کرده بود، محکم کوبید به گردنش. «دیونی» کارگری بود قلچماق، ولی تنبل و آزاد از مخ. متهم ردیف اول ماجرا، او بود. او بود که به من گفت بیلام را بیاورم. او بود که دستورها را داد و گفت که در هر موقعیت چه باید بکنم. من مدتها پیش به دنیا آمدم. پدرم کشاورزِ سرد و گرم چشیدهای بود و مادرم هم یک پیالهفروشی داشت. ما همگی در همانجا زندگی میکردیم، ساختمانی که در و پیکر درستی نداشت و بیشتر روز هم تعطیل بود.—از کتاب «سومین پلیس» اثر «فلن اوبراین»
این نکته در اوایل داستان به ما نشان داده میشود، وقتی قربانی که جانش را از دست داده و دفن شده است، به زندگی بازمی گردد. با این حال، او در چند فصل بعد دوباره میمیرد، اما همچنان رستاخیزی مجدد را تجربه میکند. بازگشت مردگان به زندگی اما شاید یکی از عادیترین رویدادهای داستانی باشد که «اوبراین» برای مخاطبین خود در نظر گرفته است. پس از این «خیزش از گور»، مجموعهای از اتفاقاتِ ابزورد رقم میخورد که کتاب «سومین پلیس» را از قلمرو «رمانهای جنایی» خارج میکند و به اردوگاه «ادبیات سوررئالیستی» میفرستد.
در طول این رمان عجیب، با اشیاء و اتفاقات گوناگونی روبهرو میشویم: دستگاهی که میتواند از هیچ، بلوکی از طلا به وزن نیمتُن بسازد؛ سیگاری که هیچ وقت تمام نمیشود؛ رنگی که تا به حال دیده نشده است؛ ارتشی از مردان با یک پا، که خود را جفتجفت به هم گره میزنند تا هنگام نبرد، تواناییِ جابهجایی بیشتری داشته باشند؛ آسانسوری که افراد را به بینهایت میبرد؛ دوچرخههایی که نیمهانسان هستند و انسانهایی که نیمهدوچرخه؛ و بسیاری دیگر.
همانطور که این نمونهها آشکار میکند، «اوبراین» هراسی از ریسک کردن ندارد، و داستانی که با فضایی شبیه به کتاب «جنایت و مکافات» آغاز میشود، خیلی سریع، رنگ و بویی مشابه با کتاب «آلیس در سرزمین عجایب» به خود میگیرد. «اوبراین» در کنار این رویدادها، پیرنگی فرعی را در مورد اندیشمندی به نام «دو سِلبی» معرفی میکند که بیشتر بخشهای آن از طریق پاورقیهای طولانی بر متن اصلی ارائه میشود. راوی داستان امیدوار است کاملترین «فهرست راهنمای دو سلبی» را به وجود آورد، و از هر موقعیتی برای سخنرانی کردن در مورد بزرگی و نبوغ او استفاده میکند.
روز هفتم مارچ بود و سنام هم حول و حوش شانزده. هنوز هم به نظرم آن روز، مهمترین روز زندگیام است و برایم از روز تولدم مهمتر. چاپ اول کتابی بود به اسم «ساعات طلایی»، دو صفحهٔ آخرش هم کنده شده بود. وقتی نوزده سالم شد و تحصیلاتم تمام، دیگر آگاه شده بودم که کتاب ارزشمند است و به همین خاطر دزدیدمش. باید بگویم که بدون ذرهای عذاب وجدان، کتاب را در کیفم انداختم و الان هم اگر به گذشته برگردم، باز همین کار را خواهم کرد. شاید در داستانی که قرار است برایتان تعریف کنم، این نکته مهم باشد که به خاطر داشته باشید اولین خطای جدی زندگی من به خاطر «دو سلبی» بود. و به خاطر او بود که بزرگترین گناه زندگیام را مرتکب شدم.—از کتاب «سومین پلیس» اثر «فلن اوبراین»
اما در اینجا نیز، چیزی که عنصری مرسوم و واقعگرایانه در داستان به نظر میرسد، خیلی سریع در هم میشکند و به مجموعهای از رویدادهای عجیب تبدیل میشود. پس از مدتی درمی یابیم «دو سلبی» به غیرمنطقیترین چیزها باور داشته است: این که شب نه به خاطر حرکت اجرام آسمانی بلکه به خاطر انباشت «هوای سیاه» به وجود میآید؛ این که انسانها میتوانند با درست قرار دادنِ دو آینه و یک تلسکوپ در کنار هم، تصویری از دوران جوانی خود را مشاهده کنند؛ این که میتوانید بدون این که از اتاق خارج شوید، به شهری دیگر سفر کنید.
اگر این کتاب فقط مجموعهای از رویدادهای غیرممکن و تئوریهای باورنکردنی بود، احتمالاً باز هم میتوانست جذاب و سرگرمکننده باشد، اما شاید جایگاهی به عنوان یک شاهکار به دست نمیآورد. اما توانایی و مهارت «اوبراین» در مسیر روایت، هرچه بیشتر به چشم میآید، بهخصوص در آخرین صفحات داستان—جایی که نویسنده، عناصر اصلی داستان خود را بازآرایی میکند.
«اوبراین» وجوهی ناهمگون از پیرنگ و نمادگرایی را ترکیب میکند و تصویری غافلگیرکننده میآفریند؛ بخشهایی از داستان که فکر میکردیم به شکلی برگشتناپذیر از هم فاصله گرفتهاند، دوباره در هم میآمیزند. «اوبراین» درنهایت ما را وادار میکند به تفسیری جدید از روایتی که خواندهایم، بیندیشیم—تفسیری که احتمالاً باعث میشود هنگام بازگشت به ابتدای داستان و خواندن مجدد آن، احساسی از اضطراب را تجربه کنیم.
کتاب «سومین پلیس» که در سالهای ۱۹۳۹ و ۱۹۴۰ نوشته شد، در زمان حیات «فلن اوبراین» به چاپ نرسید. انتشارات «لانگمن» که اثر نخست «اوبراین» را منتشر کرده بود، این داستان را نپذیرفت و توضیح داد که نویسنده «بهتر است در این رمان، به مسائل ماورایی کمتری بپردازد.» «اوبراین» همچنین تلاش کرد ناشری را در ایالات متحده بیابد اما به موفقیت نرسید. او سپس متن اثر را کنار گذاشت—و حتی مدتی بعد ادعا کرد که آن را گم کرده است. رمان «سومین پلیس» اما یک سال پس از مرگ او، در سال ۱۹۶۷ انتشار یافت.
امیدی ندارم که بتوانم اتفاقی را که افتاد، درست شرح دهم. تغییراتی در من یا اتاق پیش آمد، نامحسوس ولی با این حال بسیار غریب و وصفناشدنی. انگار نور روز با فوریتی غیرطبیعی دگرگون شد، انگار دمای هوا ناگهان تغییر کرد، انگار در چشم بههمزدنی، هوا دو برابر رقیقتر یا دو برابر متراکمتر شد؛ شاید هم تمام اینها به همراه چیزهای دیگر با هم پیش آمد. نمیدانم. چون تمام حواسم چنان سردرگم شده بود که دیگر توانی برای ارائهٔ توضیح به من نداشت. انگشتان دست راستم که داخل سوراخ بودند، بیاراده بسته شدند، ولی چیزی نیافتند و خالی بیرون آمدند. جعبهای در کار نبود.—از کتاب «سومین پلیس» اثر «فلن اوبراین»
این کتاب احتمالاً در مقایسه با رمان دیگر «اوبراین» یعنی کتاب «در برکهٔ دو پرنده» (At Swim-Two-Birds) کمتر شناخته شده است؛ کتاب «در برکه دو پرنده» نمونهای عالی از «فراداستان» (یا «مِتافیکشِن») به حساب میآید که بسیاری از گرایشهای پست-مدرنیستی را پیش از فراگیری آنها، ارائه کرد. اما جذابیت منحصربهفرد داستان «سومین پلیس» و تعداد زیاد علاقهمندان به این داستان، گواهی بر درستیِ پیشبینیِ «هیو کِنِر»، منتقد ادبی کانادایی، است: «این داستان دوباره کشف خواهد شد، دوباره، و دوباره. اثری با چنین قدرت اسطورهای را نمیتوان از بین برد.»
در نثر هاردینگ، قدرت داستان نهتنها در روایت است، بلکه در دقتی است که او در توصیف لحظات ریز و انسانی زندگی دارد.
کتابی برای اهلی کردن رنجها
بزرگترین نقطه قوت این کتاب، صداقت بیپرده و شجاعت نویسنده در بیان احساسات و تجربیات دشواری است که اغلب در گفتوگوهای مربوط به مادری نادیده گرفته میشوند.
گفتوگوهای غیررسمی و صمیمی اغلب فرصت بازخوانی تاریخاند و زاویههای دیگری از تاریخ را نشان میدهند که در روایتهای رسمی کمتر دیده میشود.
«بیگانگی از خود» شایدمحوریترین مؤلفها است که در آثار توماس برنهارد به چشم میخورد.