وینش: برخورد من با این کتاب خود داستان جالبی دارد، یکی از دوستانم خیلی اتفاقی کتاب “داستان سمرقند” را با هیجان به دستم داد و گفت که حتماً این را بخوان، “سرگذشت اسرارآمیز دست نوشتهی خیام از تایتانیک تا سمرقند”!
وقتی مدرسه میرفتیم معمولاً مسابقه کلمهسازی بازی میکردیم و کلمات هر چه بیربطتر بودند، جملهسازی سختتر بود! در این کتاب هم انگار چنین مسابقهای بود، گنجاندن دو کلمه خیام و تایتانیک در یک جا! سوتیتر و طرح جلد بسیار شبیه کتابهای پرفروش معمول است که ممکن است باعث پیش داوری و دوری کتابخوانهای جدی شود.
کتاب داستان سمرقند در دو بخش کاملاً مجزا نوشته شده است که با فاصله تقریبی یک هزاره اتفاق میافتند. در یک سو در زمان سامانیان و سلجوقیان همراه با خیام، خواجه نظام الملک و حسن صباح سیر میکنیم و در سوی دیگر با ماجرای مشروطه و چهرههای آشنای آن دوره سروکار داریم و در انتها سر از مهمترین رویداد غرب یا شاید مهمترین شکست غرب، غرق شدن کشتی تایتانیک درمیآوریم، فروپاشی سمبولیک مهمترین دستاورد مدرنیته.
چسباندن این زمانهای با فاصله زیاد از هم، گنجاندن آن همه نام مهم تاریخی، گذر از آن همه افسانه و تاریخ و شهر … کار بسیار سختی است. چطور میشود این همه واقعه را در ۳۶۵ صفحه گنجاند بدون اینکه خواننده احساس تکه پاره شدن روایت را نداشته باشد؟
راستش را بخواهید علیرغم استادی و چیرهدستی امین معلوف، من احساس پرتاب و سرگردانی متعددی در حین خواندن پیدا کردم. اما به نظرم این اتفاق، در برابر زحمت فراوانی که امین معلوف برای روایت تاریخ پذیرش متقابل و تلاش برای سازندگی ایران کرده قابل چشم پوشی است؛ او مصرانه دارد پیوستاری را با قدمت بسیار، دانش بسیار و زیبایی و زایش بسیار را به شازده خانمی مثالی تشبیه و به ما معرفی میکند.
نخ تسبیحی که این همه شخصیت و وقایع تاریخی را به هم وصل میکند کتاب دستنویس رباعیات خیام است. خیامی که در علم و سیاست سرآمد زمان است و به توصیه یکی از دوستانش که از قضا زاهد هم هست، رباعیات شرکآلودش را مخفیانه در این کتابچه مینویسد. اینکه چگونه روزگار بر ایران و سمرقند و اصفهان میگذرد، چگونه قدرت دست به دست میشود و شخصیتها چطور به قدرت میرسند و از قدرت ساقط میشوند، قصه فرمان دادنها، تقاضاها، اجابتها و نافرمانیها در این بخش کتاب مطرح میشوند.
در بخش دوم رمان با یک جهش بزرگ نزدیک به هزار سال (پرتابی که در مخیله مدرنیته و زمانهای پیموده شده در بستر تمدن مدرن غربی نمیگنجد) پرتاب میشویم به روزگاری که ایران در تب مشروطه است و باز این دستنویس خیام است که راوی را روانه ایران میکند تا نقش خود را در انقلاب مشروطه ایفا کند و شازده خانم خود را از ایران دوران استبداد فراری دهد. شازده خانمی که همچون رویا میآید و همچون رویا محو میشود.
خواندن این رمان به قلم یک لبنانی فرانسوی نویس (امین معلوف) و تا این حد آشنا به زیر و بم تاریخ ایران و عاشق تک تک شخصیتهای تاریخی که هویت این مرز و بوم را ساختهاند، شایان توجه بسیار است.
چرا یک لبنانی که بیش از صد سال از دوری فرهنگیاش از تمدن ایرانی میگذرد اینقدر با احساس، مسئولانه و بیدریغ از تمدن و فرهنگ ایران میگوید و خود را بخشی از این عظمت میخواند؟ چرا رباعیات خیام را بخشی از DNA خود میداند و میکوشد این DNA باستانی را که عامل بزرگی عظمت بازتولید زیبایی، مدارا و علم است را از این منطقه خارج کند و با خود به غرب ببرد! اما دریغا که این انتقال غیرممکن است و با بزرگترین شکست زمانه مدرن (غرق تایتانیک) برای همیشه (چه کسی میداند، شاید هم نه) از دست میرود.
آیا شازده خانم زیبا و با کمالات ایرانی روزی دست به بازتولید این سرزمین پرگهر خواهد زد؟
آیا خطوط دست نویس خیام پیامهای سیاست و زندگی و عاشقی را برای تمدن ایرانی گسترده از سند تا مدیترانه، دوباره تولید کرده و شکوفایی را دوباره بازخواهد گرداند؟
آیا همانقدر که ایرانیها تلاش کردهاند مدرنیته را کشف رمزگشایی، ایرانیسازی و اجرا کنند؛ غربیها هم برای فهم تمدن ایرانی تلاش کردهاند؟ یا اصلاً لازم است آن را انجام دهند؟
از منظر امین معلوف پاسخها واضح است؛ غرب هنوز ایران را نمیشناسد. نتوانسته ارمغان زندهای از ایران به موطن خود ببرد. تنها رهآورد غربیها رویاهای شیرین، قصههای قهرمانیها و افسانههای باورنکردنی است. اما هنوز با مفهومی که بتوان اسم “شناخت” به آن داد بسیار فاصله دارند. پس امین معلوف بذر پرسش را در ذهن خواننده میکارد. چقدر تمدن ایرانی را میشناسی؟ و چقدر مطمئنی آنچه را که اسمش را شناخت گذاشتهای، خیالی خام نیست؟
نشر نخستین، کتاب را با کیفیتی متوسط به بازار عرضه کرده است و ترجمهای قابل قبول دارد. ظاهر کتاب به کتابهای عامهپسند نزدیک است مخصوصاً به خاطر تعداد صفحات آن “۳۶۶ صفحه” و طرح جلد و صفحه آراییاش بیشتر شبیه رمانهای عامه پسند است که شاید این نقطه قوت کتاب باشد که باعث میشود عموم مردم هم به سراغش بیایند و از خواندنش لذت ببرند و هم خواص آن را تحسین کنند. هرکس بهره خویش از این زیبارو ببرد…
در نثر هاردینگ، قدرت داستان نهتنها در روایت است، بلکه در دقتی است که او در توصیف لحظات ریز و انسانی زندگی دارد.
کتابی برای اهلی کردن رنجها
بزرگترین نقطه قوت این کتاب، صداقت بیپرده و شجاعت نویسنده در بیان احساسات و تجربیات دشواری است که اغلب در گفتوگوهای مربوط به مادری نادیده گرفته میشوند.
گفتوگوهای غیررسمی و صمیمی اغلب فرصت بازخوانی تاریخاند و زاویههای دیگری از تاریخ را نشان میدهند که در روایتهای رسمی کمتر دیده میشود.
«بیگانگی از خود» شایدمحوریترین مؤلفها است که در آثار توماس برنهارد به چشم میخورد.