تارنا: شمس لنگرودی، نویسنده ی کتاب «آنها که به خانه ی من آمدند»، در گفتوگویی صمیمانه از ایده شکلگیری این داستان پرده برداشت. او توضیح داد که روایت این اثر از مواجهات او با انسانهایی که گرههای روانی ناشناختهای در ذهن دارند الهام گرفته است. به گفته ی لنگرودی، گاه این گرهها در تعاملات روزمره آشکار میشوند؛ نظیر مردی که صدای خروسِ دوردستی او را آزار میداد یا دیگری که دائماً حس میکرد تحت تعقیب است. این روایتها، بازتابی از تجربههای مشترک انسانیاند که به شکل داستانی چندلایه و واقعگرا ارائه شدهاند. وی با اشاره به تجربیات خود از گفتگو با افرادی که گاه در ظاهر منطقی به نظر میرسیدند اما در عمق روانشان مسائلی پنهان بود، بر اهمیت توجه به این پیچیدگیهای انسانی تأکید کرد. او گفت: «تقریباً همه ما چنین گرههایی را داریم و یا با افرادی که این گرهها در زندگیشان جاری است، مواجه شدهایم.»
تجربه و شفافیت در روایتگری
لنگرودی درباره ی ساختار داستان توضیح داد که با استفاده از پیوندهای قوی میان فصلها، تلاش کرده است خواننده را به کشف خطوط ناپیدای داستان ترغیب کند. او همچنین بر انتخاب اسامی و مکانهای واقعی تأکید کرد تا تجربهای نزدیک به واقعیت را به مخاطب القا کند. به باور او، این امر سبب میشود خواننده به جای دور شدن از داستان، در لایههای آن غوطهور شود و خود را بخشی از روایت ببیند. این نویسنده با اشاره به الهامگیری خود از برخی فرمهای پستمدرن و روایتهای مستند، عنوان کرد که ماجرای جنزدگی آغازین کتاب برگرفته از گزارشی واقعی است. او گفت: «هدفم این بوده که مخاطب با واقعپنداری عمیقتری اثر را دنبال کند، بهگونهای که داستان بر احساسات او تاثیر بگذارد و تفکرش را برانگیزد.»
داستانی از ما، برای ما
لنگرودی بر این باور است که آثار ادبی نباید تغییرناپذیر باقی بمانند. او پس از سالها بازخورد از مخاطبان، تصمیم گرفت پایان کتاب آنها که به خانه ی من آمدند را بازنویسی کند. او معتقد است که خواننده باید معنا و انسجام درونی اثر را درک کند و نویسنده، در صورت نیاز، باید به اصلاح کار خود بپردازد. این بازنگری، گامی دیگر در مسیر خلق ادبیاتی شفاف و مخاطبمحور است. او توضیح داد که این تغییر به واسطۀ دریافت بازخوردهایی بوده است که نشان میداد پایانبندی پیشین برای برخی مخاطبان گنگ به نظر میرسید. به گفتۀ وی، هنر باید در مسیری قرار گیرد که هم از پیچیدگی لذت ببرد و هم بتواند مخاطب را در معنای خود شریک کند، نه اینکه او را در ابهامی بیپایان رها کند.
ادبیات، پلی به زندگیهای دیگر
این نویسنده تأکید کرد که ادبیات داستانی ابزاری برای آشنا شدن با زندگیهای دیگر است. او جملهای از مارکز نقل کرد: «بخش عظیمی از زندگی تصادف است، اما مدیریت این تصادف اهمیت دارد.» لنگرودی افزود که انسانها در مواجهه با ناشناختههای جهان، با شکستهای پیدرپی روبهرو میشوند و ادبیات میتواند به درک بهتر این چرخه کمک کند. او بر این باور است که هر داستان یا رمانی فرصتی است برای تجربه زندگیهای گوناگون، چیزی که در جهان واقعی شاید امکانپذیر نباشد. به همین دلیل است که ادبیات در دنیای شلوغ و پرازدحام امروز، جایی برای آرامش ذهن و تقویت دیدگاه انسانها ایجاد میکند.
لنگرودی در پاسخ به این سؤال که قلم خود را به چه نویسندهای نزدیک میداند، از کافکا یاد کرد. او گفت: «روزگاری کتابهای کافکایی نوشته میشد، اما اکنون زندگیها کافکایی شدهاند.» او همچنین با اشاره به نظریۀ لوکاچ، کتاب خود را اثری واقعگرا توصیف کرد که بازتابی از دنیای پیچیده امروز است. وی افزود که این پیچیدگیها، اگرچه ظاهراً انتزاعی به نظر میرسند، اما بازتاب مستقیم تجربیات روزمره ی انسانها در جهان مدرن هستند. لنگرودی با نقلقولی از یکی از دوستان کافکا که او را متهم به تقلید از زندگی کرده بود، گفت: «این بازتاب نشاندهندۀ اشتراک همۀ ما در این تجربیات است، حتی اگر به شکلهای متفاوتی آنها را بیان کنیم.»
ادبیات، مسیر تکامل انسانی
لنگرودی بر مخالفت خود با نوشتههای غیرقابلفهم تأکید کرد. او معتقد است که ادبیات، حتی اگر معناهای روشنی ارائه ندهد، باید انسجام و هارمونی درونی داشته باشد. او گفت: «اثری که مخاطب را گیج کند، همچون موسیقی فالش است که در آن هیچ تناسبی دیده نمیشود.» به باور او، خلق ادبیات باید با نگاه به تجربه زیسته نویسنده و نیز توجه به واکنشهای مخاطبان باشد. وی اضافه کرد که اگر مفاهیم اثرش برای خوانندگان مبهم باشد، تغییر آن به نفع درک بهتر هنر و انتقال پیام اصلی خواهد بود. او گفت: «ادبیات، همانند خود زندگی، باید همواره در حال تکامل باشد.»
شمس لنگرودی از رشد داستاننویسی در ایران پس از سال ۱۳۵۷ سخن گفت و افزود که تجربیات فردی و اجتماعی این تحول را تسریع کردهاند. او معتقد است که مخاطبان امروزی باید با ارتباط مداوم با ناشران و رسانهها، نویسندگان جدید را بشناسند. او خاطرنشان کرد که در گذشته، فضا محدودتر و انتخابها آسانتر بود، اما اکنون با گستردگی انتشار آثار و تنوع در سبکها، شناسایی نویسندگان برجسته به وظیفهای دشوار برای مخاطبان تبدیل شده است. وی نقش رسانهها در این مسیر را بسیار حیاتی دانست.
در پایان، این نویسنده وظیفه ی رسانهها را در معرفی ادبیات معاصر برجسته دانست. او گفت که رسانهها باید به مخاطبان کمک کنند تا در میان انبوه کتابها، نویسندگان و آثار ارزشمند را بیابند و از تجربههای دیگران بهرهمند شوند. او بر این باور است که معرفی دقیق آثار توسط رسانهها میتواند پلی میان نویسندگان و مخاطبان باشد. این روند نهتنها باعث رشد ادبیات، بلکه موجب افزایش درک و ارتباط میان انسانها در جهان پرشتاب امروز خواهد شد.
شمس لنگرودی از نو مینویسد…
سیندخت حمیدیان درگذشت.
برگزیدهی ششمین دورهی جایزهی دکتر مجتبایی درگذشت.
رمان مشهور «دراکولا» اثری بود که پس از انتشارش در آخرین سالهای قرن نوزدهم، به آغازی برای ژانر ادبیات «خونآشامی» تبدیل شد.
این سخنان مخالف صریح آموزههای اسلامی در زمینه صلح، همزیستی انسانی و همبستگی بشری است.