دین آنلاین: اگر نیت کشف حقیقت باشد، نقدکننده و نقدشونده باید سپاسگزار یکدیگر باشند. اگر پختگی و فرزانگی در میان باشد، تکدغدغۀ «آیا قانعش کردم» جای خود را به دودغدغۀ «آیا سخنم را به روشنی فهمیدند» و «آیا سخن ایشان را به روشنی فهمیدم» خواهد داد. افسوس که گاه نقدها و پاسخ نقدها بیشتر برای مطالعۀ موردی بیاخلاقی، بیادبی و مغالطه به کار میآیند تا برای کشف حقیقت.
در این نوشتۀ مختصر به برخی آفتهای رایج در نقد کردن (یازده مورد ) و پاسخ به نقد (هشت مورد) اشاره کردهام. به دنبال روال مشترکی برای توضیح تمامی این موارد نبودهام. به مناسبت بعضی را کمی بیشتر توضیح دادهام، برای بعضی از آنها مثالهایی آوردهام، و برای تعدادی تنها به یک جمله اکتفا کردهام.
اگرچه آنچه میآید به نقد در هر موضوعی مربوط است، بیشتر مثالها در حوزۀ موضوعات دینی و قرآنی است.
داوری کردن به جای نقد کردن
مثال: «این نوشته از عمق کافی برخوردار نیست»، «اررش نقد ندارد چون نویسنده با منابع مربوط به این موضوع آشنا نیست»
*عنوان رجزخوانی را از یاسر میردامادی وام گرفتهام که دراینباره توضیح مبسوطی داده است: رجزخوانی به جای نقد
یک رویکرد را تنها رویکرد مناسب برای موضوع دانستن
مثال: «این بحثهای تفسیری بیفایده است، باید از منظر تاریخی نگاه کرد.»
سوء استفاده از حساسیت مخاطب
مثال: «نویسنده به قصد تنزّل مقام پیامبر استدلال میکند که …»
انتظار اینکه نویسنده پایبند به پیشفرضهای رایج یا پیشفرضهای منتقد باشد.
مثال: «نویسنده نمیداند که این کلمه در قرآن هفده معنی متفاوت دارد»
بدون توجه به استدلال نویسنده، به صرف یکی دانستن دعوی او با دعوی دیگری، فرض شود که حرف تکراری است و پاسخ هم قبلاً داده شده است.
مثال: «این دعوی را … نیز مطرح کرده است و قبلاً بحث و نقد شده است.»
جنبۀ دیگری از اینهمانی این تصور است که نقد کردن یک دعوی یا نظریه برابر است با باطل کردن آن نزد ارباب معرفت. بسیاری از دعویها و نظریهها قرنها در میان استدلال له و علیه شناور میمانند. در بیشتر موارد نقد افزودن تاملی دیگر بر این انباشتۀ استدلال له و علیه است و لزوماً منجر به باطل شدن قطعی سخن نقدشونده نمیشود.
تنها استفاده از یک کلمۀ نابجا کافی است که آفت به نقد بیفتد و بحث علمی به نزاع تبدیل شود. مثلاً این دو جمله را مقایسه کنید: «برداشت نویسنده از این واقعه ناشی از عدم آگاهی از منابع قابل اعتماد تاریخی است». اگر قصد واقعاً نقد علمی باشد چه کمبودی خواهد بود اگر به جای این جمله گفته شود: «برداشت نویسنده از این واقعه به منابع قابل اعتماد تاریخی استناد داده نشده است».
منتقد ایراد میگیرد که نویسنده یا گوینده از برخی جوانب بحث غافل بوده است، در حالی که او در همان ابتدا دامنه و محدودۀ بحث را مشخص کرده است، مثلاً از آغاز بحث را دروندینی معرفی میکند اما با این نقد روبرو میشود که از کجا معلوم که این متن منبع وحیانی دارد.
نویسندهای دربارۀ موضوعی قبلاً به تفصیل نوشته است و اکنون خلاصهای از آن را ارائه میدهد و به آن ارجاع میدهد، یا سخنانی گفته است که توسط دیگران خلاصهنویسی شده است. حق این است که یک منتقد جدّی آن تفصیل را بخواند یا اصل سخنرانی را بشنود سپس به نقد بپردازد، یا حدّاقل اذعان کند که نقدش محدود به آن خلاصه پردازیهاست.
نمود دیگر تنبلی هنگامی است که منتقد بدون تلاش برای فهم سخن، و احتمالاً از روی غروری که ناشی از اعتماد به نفس کاذب است، دقت نمیکند و فهمی ناقص از سخن را به نقد میکشد. این البته با مغالطۀ پهلوان پنبه متفاوت است که معمولاً دانسته انجام میشود. مشکل در اینجا صرفاً تنبلی و غرور است.
مثال: «این سخن را که شنیدم قرآن را باز کردم و دیدم که چنین آیهای وجود ندارد و این ادعا جعل محض است». در صورتی که گوینده آن سخن را نه به قرآن بلکه به یکی از مفسران قرآن نسبت داده است و منتقد دقت نکرده و تنبلی و اعتماد به نفس کاذب او را بر آن داشته که خود را از شنیدن دوبارۀ سخن گوینده و دقت بیشتر بینیاز ببیند.
نپرداختن به اصل بحث و اصرار بر نقد نکاتی فرعی که در اصل بحث تاثیری ندارد.
منتقد به قیمت تکرار مکررّات و درگیر مخلفّات شدن به نقد و نقدِ پاسخِ نقد ادامه میدهد تنها به این نیت که آخرین سخن از آنِ او باشد.
منتقد ایرادی به نوشته یا به سخن وارد میکند و سپس اصرار که چون نویسنده یا گوینده چنین اشتباهی کرده است پس دیگر هیچیک از آثار گذشته و حال و آیندۀ او قابل اعتماد و اعتنا نیست.
هر پاسخ به نقدی خود از جنس نقد است. بنابراین تمام آفتهای بالا دامن نقدشونده را نیز میتوانند بگیرند.
برخورد با نقد به منزلۀ دفاع از مایملک در برابر حملۀ دیگری. با چنین رویکردی پاسخ نقدشونده معمولاً سراسر رنگ خشم و نفرت دارد.
نقد را جدی نگرفتن و آن را بدون تامل ردّ کردن یا نادیده گرفتن، و به این شکل فرصت کشف حقیقت را از خود و دیگران ربودن.
پذیرفتن نقد همیشه به معنی تغییر موضع نیست، گاه تبیین بیشتر یا ارائۀ تعبیری متفاوت پاسخ خوبی در پذیرش یک نقد است. سخت گرفتن در اینجا به معنی عدم توجه به چنین امکانی است. سختگیری نقدشونده گاه منجر به کلافه شدن او و از پی آن سربرآوردن آفتهای دیگر میشود.
نقد شدن را ناروا دانستن و دادن پاسخی که بیشتر در پی رسوا کردن نقد کننده است تا پاسخ به نقد. انگار که نقد به آسیبی منجر شده و اکنون نوبت انتقام است.
پاسخ منطقی به نقد میتواند بسیار مفید باشد. با این حال تصمیم برای پاسخ دادن به نقد تنها و تنها بر عهدۀ نقدشونده است. او ممکن است به علل متفاوت مایل به پاسخ گفتن نباشد. گاه نقد آنقدر خوب است که نقدشونده در حالی که با آن اختلاف نظر دارد، در جهت آزادی اندیشه، ترجیح میدهد که آن را بی پاسخ بگذارد تا مخاطب بدون درگیر شدن در بحثی طولانی نظرات متفاوت را در اختیار داشته باشد و خود قدرت و ضعف هریک را ارزیابی کند.
تجربۀ تحولهای فکری متعدد در گذشته انسان را به ندانستن تمام حقیقت معترف میکند. پاسخ ندادن به نقد گاه برای ارج نهادن به همین بانگ «اسرار ازل را نه تو دانی و نه من» است.
بیگمان گاهی نیز نقدشونده صادقانه بر این است که نقد از حداقل شرایط یک نقد خوب برخوردار نیست و دچار آفتهایی است و بهتر میبیند که آن را مسکوت بگذارد و قضاوت را به اهلش واگذارد.
گاه نیز پاسخ ندادن علتی بسیار ساده دارد، نقدشونده مایل نیست که درگیر مناظره شود و آرامش روانی و ذهنی خود را در ترک مناظره میبیند.
واجب دانستن پاسخ به نقد آفتی است که بیش از همه خودِ نقدشونده را فرسوده و دلزده میکند و ممکن است او را به ارائه پاسخی کممایه و سست بکشاند.
اگر نقدشونده به برکت نقد متوجه اشتباهی در گفتار یا نوشتار شود موظف است که آن را تصحیح کند، یا حداقل سکوت کند. تلاش برای حاشا کردن آنچه منظور اولیۀ او بوده است غیراخلاقی است. آبرو در شجاعانه تصحیح کردن اشتباه است. بله گاه نقد دچار مغالطۀ پهلوان پنبه است. با این حال هیچکس بهتر از خود نقدشونده نمیتواند تشخیص دهد که انکار آنچه به او نسبت داده شده از نوع تصحیح یک مغالطه است یا از نوع حاشا کردن.
توسل به احساسات خواننده و به خصوص طرفداران برای جلب دلسوزی، و نقد را ستم و آزار بر خود وانمود کردن، روضهخوانی است. این روضهخوانی اگرچه ممکن است به همدلی طرفداران بیانجامد اما مسیر نقد سازنده و گفتگوی منطقی را گِلآلود میکند.
بسیاری از کارگزاران و تصمیمگیرندگان به علت ناآشنایی با متغیرهای گوناگون مسائل رفتاری، با سادهانگاری راهحلهایی پیشنهاد میکنند که البته مبتنی با دیدگاه علمی نیست.
در این مقاله برخی از تأثیرگذارترین کتابهای برندهی جایزهی نوبل ادبیات را بررسی میشود که بر موضوعات متنوعی تمرکز کردهاند و در سبکهای نوآورانهای نوشته شدهاند.
افسوس که گاه نقدها و پاسخ نقدها بیشتر برای مطالعۀ موردی بیاخلاقی، بیادبی و مغالطه به کار میآیند تا برای کشف حقیقت.
توصیههای جان هایدر برای تربیت رهبران مقتدر و عاقل
نگاهی به ترجمهی جدید «غرور و تعصب»