گسترش: کتاب «گفتوگو با غریبهها» نوشتهی مالکوم گلدول به همت نشر آموخته به چاپ رسیده است. آیا تصور میکنید شناخت غریبهها کار آسانی است؟ یا معتقدید دیگران را بهتر از خودشان میشناسید؛ اما آنها آنطور که باید و شاید شما را نمیشناسند؟
نویسنده به ما هشدار میدهد که باید تمام این پیشفرضها را کنار بگذاریم. شناخت غریبهها کار آسانی نیست و توانایی ما در رمزگشایی از رفتار آنها به شکل طنزآمیزی محدود است. ما در تعامل با غریبهها بهراحتی اشتباه میکنیم؛ اشتباهی که ما را گرفتار کلاهبرداران و فرصتطلبان میکند. مالکوم گلدول دراینباره با استناد به رویدادهای مختلف، نشان میدهد که چگونه در شناخت خلافکاران و کلاهبردارن و سوءاستفادهگران ضعیف عمل میکنیم و به دامشان میافتیم. او در این کتاب از جاسوسانی میگوید که بهدلیل ضعف افسران ضدجاسوسی در شناخت غریبهها، سالها فعالیت کردند و شناسایی نشدند. از کلاهبردارانی میگوید که بهرغم شواهد و اسناد مستدل علیه آنان، آزاد بودند و مدتها به خلافکاریهایشان ادامه دادند؛ حتی نشان میدهد چگونه سادهانگاری در شناخت غریبهها، جهان را به ورطهی جنگ جهانی کشاند و صاحبمنصبان را از اعمال پیشگیرانه بازداشت. گلدول در بخشی از کتاب میگوید: «اگر قرار باشد شما را دربارهی یک موضوع قانع کنم، دوست دارم این باشد: غریبهها صاف و ساده نیستند.»
به نظر نویسنده، ازجمله موانع بنیادین شناخت غریبهها «پیشفرض حقیقت» و «توهم شفافیت» است. او به تفصیل و با آوردن نمونههای عینی، این دو نظریه را تشریح میکند و تأثیرشان در شناخت غریبهها را توضیح میدهد.
ما در دنیای امروز ناچار به تعامل با غریبههاییم؛ اما برای اینکه گرفتار قضاوتها و تصمیمات اشتباه نشویم، باید در بعضی پیشفرضهایمان تجدیدنظر کنیم. باید موقعیتی را که فرد غریبه در آن قرار دارد درک کنیم. باید با غریبهها حرف بزنیم. باید بدانیم که فقط با نگاه کردن به غریبهها نمیتوانیم به دنیایشان نفوذ کنیم. باید بدانیم که به صرف آشنایی با زبان بدن و حالتهای چهره نمیتوانیم به راستگویی یا دروغگویی افراد پی ببریم و… در جامعهای که مردمانش نمیدانند چگونه با غریبهها حرف بزنند، ناگزیر شاهد جنایتها، قتلها، سوءاستفادهها و حتی جنگها خواهند بود.
مالکوم گلدول در این کتاب، به دو معما اشاره میکند و آن را مبنای تحلیلهایش قرار میدهد: «معمای شمارهی یک: چرا وقتی غریبهای به چشمانمان زل میزند و دروغ میگوید، متوجه نمیشویم؟ معمای شماره دو: چگونه گاهی برای شناخت یک غریبه، دیدنش بدتر از ندیدنش است؟» خواندن این کتاب به تمام کسانی که گرفتار توهم شفافیتاند توصیه شده است.
قسمتی از کتاب گفتوگو با غریبهها:
در فرهنگ مردم روسیه، کهنالگویی هست به نام «یورودایوی» یا «احمق مقدس». احمق مقدس، وصلهی ناجوری در اجتماع است (غیرعادی و آزاردهنده و گاهی حتی دیوانه). بااینحال، به حقیقت دسترسی دارد. البته، «بااینحال» واژهی درستی نیست. احمق مقدس حقیقتگوست؛ «زیرا» مطرود است. کسانی که در سلسلهمراتب اجتماعی موجود قرار ندارند، آزادانه حقایق ناخوشایند را بروز میدهند یا در موضوعاتی تردید میکنند که برای دیگران بدیهی است. در افسانهای روسی احمق مقدس به شمایل مشهور مریم مقدس نگاه میکند و میگوید این شمایل، شیطان است. این ادعا اهانتآمیز و بدعتگذارانه است؛ اما بعد، شخصی سنگی به سمت شمایل پرتاب میکند و رویهی آن میشکند و تصویر شیطان ظاهر میشود.
احمق مقدس در هر فرهنگی به شکلی وجود دارد. در داستان معروف هانس کریستین اندرسون، به نام لباس جدید پادشاه، پادشاه با لباسی وارد خیابان میشود که به او گفتهاند جادویی است. هیچکس کلامی نمیگوید به جز پسری کوچک که فریاد میزند: «پادشاه رو! هیچی تنش نیست!» این پسر کوچک احمق مقدس است. خیاطهای لباس به پادشاه گفته بودند این لباس به چشم هرکسی که شایستگی پست و مقامش را نداشته باشد، نامرئی میشود. بزرگترها از ترس برچسب بیصلاحیتی، حرفی نزدند؛ اما پسر کوچک برایش مهم نبود. در زندگی مدرن شبیهترین افراد به احمق مقدس افشاگرها هستند. آنها تمایل دارند وفاداری به سازمانشان (و خیلیوقتها حمایت همتایانشان) را بهدلیل افشای کلاهبرداری و فریبکاری فدا کنند.
وجه تمایز احمق مقدس، احساس متفاوتش به احتمال فریبکاری است. تیم لوین یادآوری میکند که در زندگی واقعی دروغ کم اتفاق میافتد و دروغهای گفتهشده را زیرمجموعهی کوچکی از افراد میگویند. به همین دلیل، در زندگی واقعی، افتضاح بودنمان در تشخیص دروغ چندان مهم نیست. درواقع، در موقعیتی خاص، داشتن پیشفرض حقیقت، توجیه منطقی دارد. اگر کسی پشت پیشخوان کافه بگوید حساب شما با مالیات ۶۶ دلار و ۷۴ سنت است، میتوانید خودتان حساب کنید و ببینید محاسباتشان درست است یا نه و سی ثانیه صف مشتریان را پشت سرتان معطل کنید و زمانتان را هدر بدهید، یا میتوانید فرض کنید که فروشنده حقیقت را میگوید: چون در کل بیشتر افراد حقیقت را میگویند.
اسکات کارمایکل هم همین کار را کرد. او با دو گزینه روبهرو بود. رج براون گفت آنا مونتس رفتارش مشکوک است. درمقابل، آنا مونتس دربارهی کارهایش توضیحات درستی داد. از یک طرف احتمالش بسیار کم بود که یکی از افراد محترم سازمان اطلاعات دفاعی جاسوس باشد. از طرف دیگر، سناریوی بسیار محتملتر این بود که براون بدگمان شده بود. کارمایکل با شانس پیش رفت. وقتی دچار پیشفرض حقیقت میشویم، این کار را میکنیم. نت سایمونز هم با شانس پیش رفت. مدآف «ممکن بود» مغز متفکر بزرگترین فساد مالی در تاریخ باشد؛ اما احتمالش چقدر بود؟
احمق مقدس اینطور فکر نمیکند. براساس آمارها، دروغگوها و کلاهبردارها تعدادشان کم است؛ اما در نظر احمق مقدس آنها همهجا هستند.
گهگاه به احمق مقدس در جامعه نیاز داریم. آنها نقش بسیار باارزشی ایفا میکنند. به همین دلیل بزرگشان میکنیم. هری مارکوپولوز قهرمان حماسهی مدآف بود. حتی دربارهی افشاگرها فیلم ساختهاند؛ اما بخش حیاتی استدلال لوین این است که همهی ما نمیتوانیم احمق مقدس باشیم. اگر باشیم، فاجعه میشود.
لوین استدلال میکند که در سیر تکاملی بشر، انسانها هیچوقت برای تشخیص فریب در زمان رخدادش مهارتهای پیچیده و دقیقی کسب نکردند؛ زیرا صرف زمان برای بررسی حرفها و رفتارهای اطرافیان هیچ فایدهای ندارد. برای انسانها مفیدتر است که فرض کنند غریبهها حقیقت را میگویند. لوین میگوید:
برای ما برقراری توازن بین استفاده از پیشفرض حقیقت و تشخیص خطرِ فریبکاری کار سختی است. اگر گاهی در مقابل دروغها ضعیف عمل میکنیم، در عوض، به ارتباط مؤثر و هماهنگی اجتماعی دست مییابیم. سودها بسیار زیاد و درمقابل، هزینهها بسیار جزئی است. البته، گاه فریب میخوریم؛ اما این هزینهای است که برای کسبوکارمان باید بپردازیم.
گفتوگو با غریبهها را فاطمه علیپور تنگسیری ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۲۹۷ صفحهی رقعی و با جلد نرم چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.
نگاهی به کتاب «نقطههای آغاز در ادبیات روشنفکری ایران»
معرفی کتاب «دربارهی رنج بشر»
کتابی درباره دوستی و عشق در دوران مدرن.
نگاهی به کتاب «شاهنشاهیهای جهان روا»
معرفی کتاب «اخلاق و دین»