اخلاقپژوهان جوان: «انسان معیار همهچیز است»، این سخن سوفسطایی معروف پروتاگوراس، به ازبینرفتن حقیقت ثابت و نسبی شدن آن میانجامد. آیا باید به این آموزهٔ پروتاگوراس بها داد؟ آیا حقیقت ثابتی وجود ندارد که تمامی انسانها به آن پایبند باشند؟ و انسان معیار همهچیز است؟ با توجه به این مسئله و پرسشهای مطرحشده، آیا حقایق اخلاقی در میان فرهنگها و ادوار تاریخی مختلف، دستخوش تغییرات میشود؟ نویسنده در این مقاله تلاش کرده است که این پرسشها را بررسی کند. او با توضیح تمایز میان ارزشهای اخلاقی اولیه و ثانویه و تأکید بر این نکته که ارزشهای اخلاقی اولیه همواره و در فرهنگها و زمانهای مختلف ثابت هستند تلاش کرده است که توضیح دهد ارزشهای اخلاقی ثابت وجود دارد. فرهنگها و ادوار تاریخی ارزشهای اخلاقی مشابهی دارند. این فرض رایج و البته مشکوک ما یعنی تفاوت معیارهای اخلاقی در فرهنگهای مختلف اشتباه است. در این نوشته، نویسنده به نقد نسبیگرایی و حالگرایی میپردازد.
«اهمیتی ندارد که دربارۀ شکنجۀ (عذابدادن) کودکان با این هدف که از آن لذت ببریم، چه میگوییم. بدون شک، هر دو طرف حرفهای زیادی برای گفتن دارند. مطمئنم همهی ما بر روی این موضوع توافق داریم که این کار باید با ابزار ضدعفونیشده انجام شود.» (جی. کی. چسترتون)
«انسان معیار همهچیز است» (پروتاگوراس)
باوری که درمورد اخلاق بین مردم جا افتاده این است که ادوار و فرهنگهای مختلف، اساساً معیارهای اخلاقی متفاوتی دارند. این باور به نسبیگرایی اخلاقی دامن میزند. نسبیگرایان اخلاقی معتقدند فرهنگها، افراد و ادوار مختلف، در ارزشهای اخلاقی اولیه با هم تفاوت دارند و بهترین توضیح برای این تفاوتها نسبیگرایی است. آنها همچنین معتقدند که تمامی دیدگاههای اخلاقی به یک اندازه معتبر هستند، زیرا هر فرهنگ و فردی، اخلاق مخصوص خود را ابداع میکند.
این فرض را که زمانهای مختلف، معیارهای اخلاقی کاملاً متفاوتی دارند، میتوان در موضعی با نام حالگرایی اخلاقی دید. حالگرایی اخلاقی معتقد است که نباید با استفاده از معیارهای اخلاقی فعلی خود، درمورد گذشته قضاوت کنیم. برای مثال، بیل مار، کمدین آمریکایی، اخیراً گفته است کلمب مرتکب جنایت شده است، «ولی مردم آن زمان عموماً بیرحم بودند». او استدلال میکند قضاوت ما درمورد کلمب یا واشینگتن مانند این است که الان از دست خودمان عصبانی شویم چون نمیدانیم که در دهسالگی چگونه فکر میکردیم، مانند این میماند که بگوییم چهقدر احمق هستم که میخواستم رَپر یا جنگیر شوم! به نظر او، قضاوت درمورد گذشته (یا دهسالگی) با دیدگاه رشدکردۀ فعلی کاملاً دور از انصاف است.
نسبیگرایی و حالگرایی در عین اختلافاتی که دارند، این فرض رایج و البته مشکوک ما یعنی تفاوت معیارهای اخلاقی در فرهنگهای مختلف را تقویت میکنند. در این مقاله، تلاش میکنیم با این استدلال که ارزشهای بنیادین اخلاقی با تغییر زمان و فرهنگ، همواره ثابت هستند و ما انسانهای مدرن، اخلاقیتر از اجدادمان نیستیم که این فرض آنها را نقد کنیم. این نگرش به تاریخ، صحیح نیست که با بیان اینکه گذشتگان ما معیارهای متفاوتی داشتهاند، اشتباهاتشان را نادیده بگیریم و حتی این هم صحیح نیست که با معیارهای زمان حال، دربارۀ آنها قضاوت کنیم. نگرشی صحیح است که تأکید کند زمانها و فرهنگهای مختلف، معیارهای پایهای مشابهی دارند، حتی اگر تعداد افرادی که در آن زمان به این معیارها عمل میکردهاند، کم بوده باشد. برای اینکه از این دیدگاه حمایت کنیم، سه مغالطۀ اصلی نسبیگرایان و حالگرایان را در هنگام استدلال برای حمایت از این دیدگاه که فرهنگهای مختلف، معیارهای اخلاقی متفاوتی دارند، بیان میکنیم.
۱) نسبیگرایان و حالگرایان به تفاوتهای اخلاقی بیش از حد بها میدهند و شباهتهای اساسی میان فرهنگها و زمانهای مختلف را دستکم میگیرند.
اولین مسئله در مواجهۀ با این ادعا که اخلاق در زمانها و فرهنگهای مختلف تغییر میکند، این است که مبانی اخلاق حتی با تغییر زمان و فرهنگ هم ثابت هستند و عوض نمیشوند. افراد بااخلاق در همهجا به دنبال کاهش رنجهای غیرضروری، ایجاد نظم، منصف بودن و برخورد محترمانه با مردم هستند. برای مثال، عیسی مسیح و بودا شایستۀ ستایش هستند، نه به این دلیل که آنها بهطرز شگفتآوری مدرن تلقی میشوند، بلکه به این دلیل که بر اساس معیارهای اخلاقی جاودان، زندگی میکردند.
ادعای اصلی که من در اینجا از آن دفاع میکنم این است که باور به تفاوت بنیادین اخلاقی میان زمانها و فرهنگهای مختلف اشتباه است. در کتاب «اخلاق برای مبتدیان» (۲۰۲۰)، پیتر کریفت با این نظر موافق است و استدلال میکند که محتوای ذاتی (اساسی) اخلاق در فرهنگها و زمانهای مختلف، تفاوت چندانی ندارد، زیرا «هیچکس موفق به ایجاد نظامی از ارزشها نشده است که در آن خودسری، خودخواهی، خودپرستی، ظلم، بیعدالتی، زور، دروغگویی عمدی، غرور و خودبرتربینی تمسخرآمیز جزو فضایل باشند، درحالیکه حکمت، خویشتنداری، نوعدوستی، عطوفت، عدالت، عقل، صداقت و فروتنی جزو رذایل باشند. از منظر روانشناسانه، غیرممکن است در فهرست اول که مجموعهی رذایل است، یک التزام اخلاقی برای زندگی پیدا کنیم، یا در فهرست دوم که مجموعهی فضیلتهاست، گناهی دربارهی زندگیکردن پیدا کنیم.» (صفحهی ۲۱)
حتی نیچه و آین رند هم موفق نشدند ظلم و دروغ را به فضیلت یا عقل و خویشتنداری را به رذیلت تبدیل کنند. درنتیجه، ما نمیتوانیم از این واقعیت فرار کنیم که اینها فضایل و رذایل بنیادین و فراگیر/جهانشمول هستند. آنهایی که به تفاوتهای اخلاقی میان افراد یا فرهنگهای مختلف بیش از حد بها میدهند، از فهم این مطلب عاجزند.
در اینجا، شاهد دیگری وجود دارد که ادعای عدم تغییر مبانی اخلاق در طی زمان را تأیید میکند. بهخوبی میدانیم که در قرن هجدهم یا نوزدهم دیگر کسی نبود که بگوید بردهداری خوب است، اما در واقع، در طول تاریخ اصلاحطلبان اخلاقی در زمان خود به بردهداری اعتراض میکردند. نهتنها گفتن این حرف که قبل از قرن نوزدهم همه اتفاقنظر داشتند بردهداری خوب است، درست نیست، بلکه گفتنش بیاحترامی به تمامی طرفداران الغای بردهداری است، که در زمان خود به بردهداری اعتراض میکردند. عدهای از مردم همیشه علیه بردهداری اعتراض کردهاند و امروز هم به این اعتراض ادامه میدهند (اکنون تعداد بردهها در جهان بیش از هر زمان دیگری است).
برخی ممکن است به کمک این استدلال که میگوید بردهداری در طول تاریخ یک هنجار روشن بوده است، مخالف این ایدهای که گفته شد، باشند و ادعا کنند هنجار بودن بردهداری نشان میدهد که ایدۀ اشتباه بودن بردهداری یک ایدۀ نسبتاً جدید است. اما این ادعا اشتباه است. آیا واقعاً فکر میکنید که مثلاً هیچ بردۀ مصری، بردهداری را ناعادلانه نمیدانست؟ آیا هیچ سابقهای از بردههای تمدن آزتک وجود ندارد که خواستار عدالت و انتقام باشد؟ عیسی و بودا را در نظر بگیرید، نحوۀ برخورد آنها با بیمار، فقیر و فرد طردشده (یعنی نیازمندترین و پایینترین قشر جامعه)، نشان میدهد که بردهداری اشتباه است. بااینحال تنها یک اقلیت محدود است که براساس معیارهای اخلاقی جهانی زندگی میکنند، همانند عیسی، بودا و برخی از قدیسان یا دهقانانی که حتی نامشان را هم نشنیدهاید، این استدلال خوبی در برابر وجود این معیارها نیست. آنها زندگی اخلاقی داشتند که کمتر کسی در هر زمان میتواند آنگونه زندگی کند، حتی اگر با این ایدهها موافق باشند.
خلاصه اینکه، معیارهای بنیادین اخلاق تغییر نکرده است، اما این حقیقت دارد که بردهداری برای اکثریت تاریخ یک هنجار بوده، الزامات بنیادین اخلاق برای کاهش رنج و رفتار محترمانه با مردم چیز جدیدی نیست. اما در هر دورۀ زمانی، تنها چند قهرمان/الگو از این قانون اخلاقی پیروی میکنند که بر فطرت هر انسانی نوشته شده است.
۲) نسبیگرایان و حالگرایان در تشخیص تمایز میان ارزشهای اخلاقی اولیه و ثانویه ناکام میمانند.
اشتباه دوم نسبیگرایان و حالگرایان به هنگام دلیل آوردن برای این ادعا که ادوار و فرهنگهای مختلف معیارهای اخلاقی متفاوتی دارند، این است که توانایی تمایز میان ارزشهای اخلاقی اولیه و ثانویه را ندارند. درحالیکه حرف آنها مبنیبر تغییر برخی از ارزشهای اخلاقی درست است، اما آنها متوجه این موضوع نیستند که آنچه تغییر میکند ارزشهای اخلاقی ثانویه هستند و نه ارزشهای اخلاقی اولیه.
ارزشهای اخلاقی اولیه ارزشهایی بنیادین (و جهانی) هستند. این ارزشها قبل از اینکه ما برای آنها استدلال کنیم وجود دارند. درحالیکه ارزشهای اخلاقی ثانویه، حاصل ارزشهای اولیه بهاضافۀ استدلال هستند. برای مثال، افراد اخلاقی موافق کاهش رنجِ غیرضروری هستند که یک ارزش اخلاقی اولیه است و اگر بعداً متوجه شوند که واکسن فلج اطفال رنج را کم میکند، از سر وظیفۀ اخلاقی ثانویه، بهنفع واکسیناسیون استدلال میکنند. توجه کنید که آنها این تعهد اخلاقی ثانویه را نساختهاند، بلکه آن را کشف کردهاند. آنها کشف کردند که واکسن فلج اطفال رنجهای غیرضروری را کاهش میدهد، بنابراین اکنون روش جدیدی برای دستیابی به ارزش اولیه (و فرازمانی) یعنی کاهش رنج دارند. با گذشت زمان یا در فرهنگهای مختلف، ارزشهای اخلاقی ثانویه دچار تغییر میشوند ولی ارزشهای اخلاقی اولیه ثابت باقی میمانند.
فرد نسبیگرا یا حالگرا ممکن است بپرسد: «یعنی میگویید که من با کسانی که به شکار جادوگران و قربانی کردن انسان میپردازند، اخلاقی مشابه دارم؟»
پاسخ من این است: «بله، اساساً». اختلاف شما با شکارچیان جادوگر درمورد واقعیت است، نه در ارزشهای اخلاقی اولیه. اخلاق آنها هم مانند شما مبتنی بر کاهش رنج بیمورد، ایجاد نظم، انصاف و سایر ارزشهای اخلاقی اولیه بود. آنها تنها در نحوۀ اِعمال این ارزشها با ما تفاوت داشتند. همانطور که سی. اس. لوئیس در کتاب «مسیحیت ناب» استدلال میکند: اگر واقعاً به جادوگرانی اعتقاد داشته باشید که روح خود را به شیطان فروختهاند تا با اعمال شرورانه محصولات کشاورزی را خراب کنند و کودکان را بکشند، شما هم میتوانید شکار جادوگران را بپذیرید. تفاوت شما و شکارچیان جادوگر در این نیست که ارزشهای بنیادین متفاوتی دارید، بلکه در این است که آنها به جادوگران بدجنس و قدرتمند باور دارند اما شما باور ندارید. تفاوت شما با شکارچیان جادوگر درمورد واقعیت است و نه درمورد ارزشهای اخلاقی اولیه.
فداکاری بیش از حد انسان را در نظر بگیرید. بسیاری از افرادی که مشغول فداکاری هستند، اعتقادات واقعی متفاوتی با شما دارند، نه ارزشهای اخلاقی اولیۀ متفاوت. اگر به خدایی باور داشته باشید که به قربانی کردن انسان فرمان میدهد، و همچنین به بسیاری از فایدههای قربانی کردن باور داشته باشید، مانند باریدن باران برای محصولات کشاورزی، تا انسانهای بیشتری زنده بمانند، آیا به عمل قربانی کردن انسان اعتراض میکنید؟ باز هم اختلاف شما با کسانی که انسان قربانی میکردند، بیشتر یک اختلاف بر اساس دلایل واقعی و ارزشهای اخلاقی ثانویه است و نه اختلافی در ارزشهای اخلاقی اولیه.
جیمز ریچلر در کتاب «عناصر فلسفهی اخلاق»، گاهی اوقات به اسکیموهایی اشاره میکند که فرزندان تازهمتولدشدۀ خود را میکشتند. تا زمانی که نفهمیم در محیط منجمد قطب شمال، آنها غذای کافی برای تغذیۀ همه نداشتند، اینگونه به نظر خواهد رسید که اسکیموها اخلاق بسیار متفاوتی داشتهاند. مادر اسکیمو اجازه داد تا نوزادش بمیرد، زیرا بهتر از این بود که بچههای بزرگتر بمیرند. باز هم اختلاف اخلاقی ظاهری ما با اسکیموها، اختلافی در ارزشهای اولیه نیست، زیرا هردوی ما احساس وظیفه میکنیم که از جوانان مراقبت کنیم. این اختلافات به دلیل محیطهای مختلف و ادعای منطقی ناشی از تفاوت محیط به وجود میآیند. در این محیط سخت، شما نیز یک نوزاد را برای نجات دو کودک بزرگتر قربانی میکنید.
یک مثال امروزی را بررسی کنیم. زمانی که دو نفر درمورد تعهد اخلاقی واکسینه شدن اختلاف نظر دارند، معمولاً اینگونه است که هر دوی آنها کاهش درد غیرضروری را خوب میدانند، اما در ادعاهای علمی اختلاف نظر دارند. بهعنوان مثال، باب ممکن است بهترین چیزها را برای پسرش بخواهد اما او به هیچ تعهد اخلاقی برای واکسینه کردن پسرش متعهد نیست، زیرا که باور دارد این واکسن به پسرش آسیب میزند. باز هم در این مورد اختلاف اخلاقی ظاهری میان طرفداران و مخالفان و موافقان واکسیناسیون درمورد ادعاهای واقعی است و نه درمورد ادعاهای ارزشهای اولیه.
بهطور خلاصه، اکثر اختلافات اخلاقی میان ادوار و فرهنگهای مختلف ارتباطی به ارزشهای اخلاقی اولیه ندارند، بلکه اختلاف در ادعاهای واقعی و ارزشهای ثانویه است. درحقیقت ما در ارزشهای اخلاقی بنیادین با اجداد خودمان اشتراک داریم، زیرا ما همان گونه و در همان سیاره هستیم. اگر با سایر پستانداران (میمونها، نخستینها) ریشههای اخلاقی مشابهی داشته باشیم نباید متعجب شویم.
۳) نسبیگرایان و حالگرایان به اشتباه فکر میکنند که زمانهای مختلف، معیارهای اخلاقی اساساً متفاوتی دارند، زیرا آنها به اشتباه معتقدند زمان حال به لحاظ اخلاقی پیشرفتهتر از گذشته است.
اکثر مردمِ امروزی باور دارند که دنیای امروز از نظر اخلاقی بهتر از گذشته است، زیرا بسیاری از کشورها بردهداری، کودکان کار و سایر شرارتها را غیرقانونی اعلام کردهاند. افراد امروزی نیز ممکن است احساس برتری کنند، چراکه اکثر افرادی که با ایشان مخالف هستند، دیگر در قید حیات نیستند. اما بیایید با توجه به این ادعا که زمان حال به لحاظ اخلاقی بهتر از گذشته است، دو مشکل را بررسی کنیم؛
اول اینکه جی. کی. چسترتون در کتاب «دفاع از سنتگرایی» استدلال میکرد کسانی که باور دارند زمانۀ امروز پیشرفتهتر است، اغلب میگویند که «مردم باید خود را با زمانه تطبیق دهند»، اما این حرف به اندازۀ گفتن «با روز پنجشنبه ساعت سه بعد از ظهر منطبق شو، نه با جمعه ساعت ۱ بعد از ظهر» بیمعنی است. زمان فقط یک عدد است و گفتن اینکه به مردم بگوییم خود را با زمانه تطبیق دهند، هیچ کمکی نمیکند. در زمانۀ آنها باید با بردهداران برخورد شود یا با طرفداران لغو بردهداری؟ یا در زمان حال با گیاهخواران اخلاقی یا گوشتخواران اخلاقی برخورد شود؟ چگونه میتوان با زمانه کنار آمد درحالیکه همیشه دیدگاههای متناقضی دارد؟
بنابراین به جای توصیه به «منطبق شدن با زمانه»، (که معمولاً به معنای عمل به نظر اکثریت است)، باید به مردم توصیه کرد که با وجدان خود همراه شوند، چون وجدانشان سعی میکند رنجهای غیرضروری را کاهش دهد، با مردم با احترام رفتار کند و غیره. بهطور کلی، فرد باید با استدلال خوب (درست) و جنبههای عمیقتر اخلاق که به فرهنگ، نظر اکثریت و زمانهای که در آن زندگی میکنند بستگی ندارد، این امور را به دست آورد. به جای زمانه، خود را با اخلاق تطبیق دهید!
دوم اینکه من وسوسه میشوم تا روایت را معکوس کنم. استدلال میکنم که ما عموماً نسبتبه اجدادمان (حتی آنهایی که برده داشتند) بیاخلاقتریم. تکنولوژیهایی مانند رسانههای اجتماعی و سلاحهای کشتارجمعی، شیطانسازی، کنار گذاشتن انسانیت و کشتن دیگران را بسیار آسانتر کرده است. در همین حین، اقتصاد جهانی به ما کمک میکند از فعالیت بردهداری بالفعل سود ببریم، بدون این که لازم باشد چهرۀ بردهها را ببینیم. در واقع، نیروهای مدرن بسیاری وجود دارند که بیشتر از گذشتگان، به وجود آوردن رنج غیرضروری، شیطان جلوه دادن دیگران و بهطور کلی بیاخلاقی را برای ما آسانتر میکنند.
بهطور خلاصه این یک پیشداوری ناقص است که بگوییم افراد امروزی اخلاقیتر از اجدادشان هستند. اگر در هر زمانی از وجدان خود پیروی کنید، با برخی از مسائل زمانهی خود در تضاد خواهید بود و در این صورت با اصلاحگران اخلاقی در گذشته یا آینده بیشتر از سایر افراد همعصر خود اشتراک خواهید داشت. افراد با اخلاق در هر دورانی قانون اخلاقی و ناتوانی در اجرای آن را تجربه میکنند.
بگذارید دو نکته را روشن کنم. اول اینکه من چنین ادعایی ندارم که اگر در فرهنگ آنها بودم رفتاری متفاوت از آنچه آن افرادی که در گذشته صاحب برده بودند یا در نسلکشی مشارکت کردهاند، انجام میدادم. بلکه هم آزمایشهای روانشناختی (مثلاً آزمایش میلگرام) و هم شواهد تاریخی نشان میدهد که بیش از ۹۰ درصد ما با اقتدار و فشار همنوعان خود (یعنی با هنجارهای اجتماعی) همراهی میکنیم، حتی اگر عملی خلاف وجدان در پی داشته باشد. اما وجدان انسانی وجود دارد و ریشههایش قدیمیتر از شما و هر فرهنگی است. اینکه شما در دوران مدرن و امروز زندگی میکنید، دلیل نمیشود که وجدان بهتری داشته باشید. در عوض، در بهترین حالت، ممکن است بگوییم که زمان بیشتری برای بررسی (یا از طریق) پیامدهای ثانویۀ همان ارزشهای اخلاقی جهانی، فارغ از زمان و ارزشهای اولیه داشتهایم.
دوم اینکه عدهای اشکال خواهند کرد ازآنجاکه روشن است افراد یا فرهنگهایی وجود دارد که در هیچ ارزش اخلاقی اولیهای هیچ اشتراکی ندارند، پس ایدۀ من مبنیبر جهانی بودن برخی از ارزشها باید اشتباه دانسته شود. برای مثال، برخی بیماران روانی وجود دارند که ارزشهای اولیۀ آنها ایجاد رنج غیرضروری به جای کاستن آن است.
ایرادی که اشکال مدنظر آنها دارد، این است که این یک برداشت نادرست از این ایده است. این گزاره که میگوید «ارزشهای اخلاقی برای تمام زمانها و مکانها در تاریخ بشر صادق هستند»، نشان میدهد که ارزشهای اخلاقی عمومی وجود دارد و نه اینکه همه آنها را بشناسند یا از آنها پیروی کنند. یک مثال ریاضی میتواند کمک کند که فرد از این سردرگمی در بیاید. کسی که باور دارد ۲+۲=۵ است، ریاضیات متفاوتی ندارد، پس اثبات میشود که ریاضیات عمومیت ندارد، بلکه از نظر ریاضی دارای کاستی است. به همین سیاق، فردی که هیچ تعهدی برای کاهش رنج بیمورد در خودش احساس نمیکند، اخلاق متفاوتی ندارد، بلکه خارج از دایرۀ اخلاق قرار دارد. چنین شخصی تز بنیاد جهانشمول بودن اخلاق را رد نمیکند، بلکه به لحاظ اخلاقی ناقص است.
در پایان، فرهنگها و دورههای زمانی مختلف، ارزشهای اخلاقی متفاوتی ندارند و اشتباه است که تصور کنیم مدرن بودن ما دلیلی بر پیشرفته بودن ما به لحاظ اخلاقی است. درحالیکه ما دانش عملی بهتری درمورد چگونگی کاهش رنج داریم (بهعنوان نمونه، نظریۀ میکروب و واکسنهای فلج اطفال)، تعهد اخلاقی برای کاهش رنج غیرضروری یک ارزش اولیۀ فرازمانی است که در آن با اجدادمان و تا حد زیادی با انسانهای اولیه هم مشترک هستیم.
سخت است که بتوان در هر زمانی کاملاً اخلاقی بود، زیرا در تمامی دورههای زمانی افراد وسوسه میشوند که از دیگران تصویری شیطانی جلوه دهند و هنگامی که به سود شخصی آنها منجر شود، رنجهای غیرضروری ایجاد کنند. به همین دلیل است که قهرمانان اخلاقی زمانهای مختلف بیش از آنکه با اکثریت دورۀ خودشان اشتراکاتی داشته باشند، اشتراک بیشتری با یدیگر دارند. هنگامی که فردی این نکات را درک میکند، کمتر احتمال دارد که اخلاق را محصول زمان یا فرهنگ خود تلقی کند.
چرا مردان بیشتر از زنان احساس انزوا میکنند؟
بررسی کتاب «یادداشتهای زیرزمینی» اثر «فئودور داستایفسکی»
بررسی سه مغالطهی حالگرایی و نسبیگرایی اخلاقی
مهمترین پروژه فکری فیرحی ناتمام ماند.
ما وارد تاریخ شدهایم و دیگر منتظر نمیمانیم که درباره ما بنویسند.