img
img
img
img
img
فرار بی‌فرجام

داستان آسیب‌هایی که انسان‌ها به همدیگر می‌زنند

کافه‌بوک: کتاب فرار بی‌فرجام داستان سرگشتگی انسان اروپایی‌ست در سال‌های میان دو جنگ جهانی، سال‌هایی مملو از دلخوشی جوامعی جنگ دیده به صلحی که به اندازه همین دلخوشی دستخوش تزلزل بود، سال‌هایی سرشار از تن دادن به ارزش‌هایی جعلی و هنجارهایی توخالی و نیز تردید در این همه تردید در آرمانخواهی متعالی اصحاب تمدن که گویی به هوای از یاد بردن مصائب جنگ و انقلاب سر در برف کرده بودند و هیچ نمی‌دیدند و گمان می‌بردند که خود نیز به چشم هیچ کس نمی‌آیند.

یوزف روت گریز شیداوار قهرمان خود فرانتس توندا، را دستمایه نقدی باریک‌بینانه بر جامعه اروپایی قرار می‌دهد و ضمن نقل فراز و فرود زندگی توندا در این سرگشتگی بی‌پایان با روایتی دقیق به واکاوی مه آلودترین رویاهای آدمی می‌پردازد، صلح، نیکبختی، رفاه و عشق.

رمان‌های یوزف روت مثل نوشته‌های کافکا و رابرت موزیل، نقش مهمی در شکل‌گیری ادبیات داستانی اوایل قرن بیستم داشتند. رمان‌های نخست روت ساده هستند. اما کتاب‌های دوران میانی کارش، ساختارهای محکمی دارند و سرشار از کاوش‌های روانی و نیروهای تراژیک‌اند. مارش رادتسکی، شاهکار او، نقطه اوج مرحله میانی رمان‌هایش به شمار می‌آید. مدت کوتاهی پس از انتشار این اثر، رایش سوم او را مجبور به تبعید کرد. در سال‌های بعد، عمدتاً در پاریس زندگی می‌کرد و از آنجا به نوشتن ادامه داد.

یوزف روت دوستان زیادی داشت. عمده آن‌ها نویسنده، زندگی‌نامه‌نویس و خاطره‌نویس بودند. از اشتفان تسوایگ بگیرید تا ارنست تولر نمایشنامه‌نویس و ارنست وایس رمان‌نویس. پس از جنگ در حالی که دیگر روت زنده نبود، یکی از دوستانش که او هم روزنامه‌نگاری قدیمی بود – هرمان کستن – هر آنچه را که می‌توانست از کارهای او گردآوری کرد. نتیجه این کار، انتشار سه جلد از آثار این نویسنده در سال ۱۹۵۶ میلادی بود. با این کار، پروسه احیای روت، به آرامی آغاز شد.

در دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی و البته دهه‌ی ۱۹۸۰ سیر ترجمه آثار روت به انگلیسی دوباره آغاز شد. در دهه‌ی ۹۰، دو ویراستار به نام‌های نیل بلتون در لندن و رابرت ویل در نیویورک این مسیر را به پیش بردند. البته، نمی‌توان تلاش‌های مایکل هافمن شاعر را نیز نادیده گرفت. او در طی پانزده سال، نه کتاب از روث را به بهترین شکل ممکن ترجمه کرد. هافمن در مورد روت می‌نویسد: رمان‌هایش منسجم و یکپارچه هستند و گویی، هر رمان، رمان دیگر را تسلی می‌دهد.

کتاب فرار بی‌فرجام

این کتاب بنا بر ادعای خود نویسنده که در ابتدای کتاب نیز به آن اشاره شده است، شرح حالی است از زندگی پر فراز و نشیب دوستش فرانتس توندا است و داستان‌سرایی نیست. پیش از شروع کتاب، چنین آمده است:

در صفحات پیش رو، داستان دوست و رفیق هم‌مسلکم، فرانتس توندا را نقل خواهم کرد. در این روایت، گاه از یادداشت‌های او بهره برده‌ام و گاه از گفته‌هایش. هیچ‌چیز را از خود نساخته‌ام و هیچ مضمونی را هم خلق نکرده‌ام. در این جا دیگر پای «داستانسرایی» در میان نیست، بلکه مشاهدات از همه‌چیز مهم‌ترند.

فرانتس توندا که در جنگ اول اسیر روس‌ها و عازم سیبری می‌گردد، پس از گریزش نزد پیرمردی به نام بارانویچ در کلبه‌ای روستایی مخفی می‌شود و با هویتی جعلی روزگار می‌گذراند. پس از مدتی با سرد شدن آتش جنگ و در گرماگرم انقلاب اکتبر، به انقلابیون می‌پیوندد و عاشق دختری بلشویک می‌شود. بحث‌های میان این دو درباره‌ی انقلاب پرولتاریا و سبک زندگی کمونیستی و اختلاف آن با بورژوازی اروپایی از دغدغه‌های یوزف روت است که در رمان اول خود «هتل ساوی» به آن پرداخته است.

فرانتس توندا پس از برقراری سلطه حکومت لنین، عازم باکو می‌شود و در دستگاه تبلیغاتی نظام فعالیت می‌کند. اما پس از چندی هوای وطن می‌کند؛ وطنی که با فروپاشی امپراتوری اتریش مجارستان مشخص نیست چه بر سرش آمده است. این‌جا یوزف روت با تغییر زاویه دید از یکنواختی لحن رمان جلوگیری می‌کند. او می‌گوید نامه‌ای از فرانتس توندا به دستش رسیده است که حاوی خبر بازگشت اوست. سپس برادر فرانتس و همسر او وارد رمان می‌شوند و باقی ماجرا…

جملات ابتدایی کتاب فرار بی‌فرجام چنین است:

فرانتس توندا، ستوان یکم ارتش اتریش، در اوت ۱۹۱۶ به اسارت روس‌ها افتاد. او را به اردوگاهی در چند کیلومتری شمال شرق ایرکوتسک فرستادند، اما توندا به کمک مردی لهستانی از اهالی سیبری موفق به فرار شد. این افسر تا بهار ۱۹۱۹ در خانه دهقانی دوردست و تک‌افتاده و محقر مرد لهستانی در حاشیه تایگا زندگی کرد.

تونی جات، مورخ بریتانیایی، در گفت‌وگو با تیموتی اسنایدر می‌گوید هیچ نویسنده‌ای نتوانسته است به اندازه‌ی یوزف روت اروپای میان دو جنگ را دقیق و درست توصیف کند. از میان آثار منتشرشده روت در زبان فارسی، بی‌تردید «فرار بی‌فرجام» بیش از همه واجد ویژگی‌ای است که جات برمی‌شمرد. شخصیت اصلی کتاب، فرانتس توندا، در وین به دنیا می‌آید و سیر حوادث پای او را به روسیه‌ی انقلابی، برلین و سپس پاریس می‌کشاند. یکی از وجوه درخشان این کتاب توصیفاتی است که روت از این پایتخت‌های اروپایی، مردمانشان و روابط میان این مردم عرضه می‌دارد. روت این کتاب را در سال ۱۹۲۷ نوشته است.

در جایی از کتاب، فرانتس توندا به مخاطبش می‌گوید ظاهراً اروپایی‌ها برای حل مشکلات خود چاره‌ای نمی‌بینند جز برافروختن آتش یک جنگ جهانی دیگر. توندا این جمله را دوازده سال پیش از آغاز جنگ جهانی دوم بر زبان می‌آورد و این تنها یکی از شگفتی‌های این کتاب است.

در ادامه نویسنده ما را بدون معطلی، به سال‌های میان جنگ جهانی اول و بعد سال‌های میان جنگ اول و دوم جهانی دعوت می‌کند. سال‌هایی که مردمان خوش‌خیال آن روزگار، دلخوش صلحی تزلزل‌پذیر هستند. آنچه در کتاب فرار بی‌فرجام می‌خوانیم، شهود روت از زمانه خودش است که با صدایی خیالیِ فرانتس توندا برای ما بازگو می‌کند.

درنهایت اینکه کتاب فرار بی‌فرجام داستان سرگشتگی انسان‌هاست، داستان آسیب‌هایی که انسان‌ها خواسته و ناخواسته به همدیگر وارد می‌کنند. داستان آسیب‌هایی که فرانتس توندا از اطرافیانش دریافت می‌کند و آسیب‌هایی که او نیز به نزدیک‌ترین اشخاص پیرامون خودش وارد می‌کند.

جملاتی از متن کتاب

جان برخی آدمیان از اندوه بسیار بیش‌تر به وجد می‌آید تا از شادی.

آدمی اشک‌های بسیاری را در گلو فرو می‌خورَد، امّا گرانبهاترینِ این اشک‌ها سرشکی است که هرکس به حال خویش می‌ریزد.

توندای ساده‌دل که عادت کرده بود هرازگاه به شیوه‌ی خود به رویدادهای تاریخی بیندیشد، در پاسخ می‌گفت: تو از قربانی حرف می‌زنی. بارها خواسته‌ام از تو بپرسم که آیا در این زمینه با من هم‌عقیده هستی یا نه: من عصر سرمایه‌داری را دوران قربانیان تصور می‌کنم. انسان‌ها از آغاز تاریخ قربانی داده‌اند.

عشق زنان انگیزه‌های گوناگونی دارد و انتظار هم یکی از آن‌هاست. انسانِ چشم‌انتظار هم دلتنگی خویش را دوست می‌دارد و هم زمان گرانبهایی را که وقف اشتیاق خود کرده است. زنی که به انتظار مردی بماند اما او را دوست نداشته باشد برای خود ارزشی قائل نخواهد بود. اما اگر چنین است، پس ایرِنِه چرا به انتظار نامزدش نشست؟ چون مردان حاضر در پیرامون او سخت میانمایه‌تر از آن بودند که جای مردی مفقودالاثر را بگیرند.

احتمالاً برادرم منکر حق اخلاقی من برای زیستن است، چون نه شغلی دارم و نه پولی در می‌آورم. راستش خودم هم احساس گناه می‌کنم، چون دارم نان سفره‌ی تو را می‌خورم. وانگهی، من اصلاً نمی‌توانم در این دنیا شغلی داشته باشم، مگر این‌که بابت به‌خشم‌آمدن از دست این دنیا پولی به من بدهند. حتی نمی‌توانم با یکی از اندیشه‌های حاکم بر این زمانه کنار بیایم.

گویی این زن از درون کتاب‌ها سر برآورده بود. ادبیات بر وجود ناتاشا مُهر تأیید می‌نهاد و توندا نیز یکسره خود را به موجودیت او سپرد، با دلی سرشار از تحسین و نیز با وفاداری فروتنانه‌ی مردی که تحت تأثیر روایاتی نادرست، در وجود زنی بااراده نه یک قاعده، بلکه یک استثنا می‌بیند. او به یک انقلابی بدل شد، به مردی که به ناتاشا و انقلاب عشق می‌ورزید. ناتاشا ساعات بسیاری از روز را صرف «روشنگری سیاسی» توندا و دیگر افراد خود می‌کرد. به توندا درس خصوصی هم می‌داد، زیرا او در مقایسه با کارگران و ملوانان از انقلاب درک کم‌تری داشت.

توندا گاه به یاد گیوتین هم می‌افتاد، واژه‌ای که سرگرد هوروات همواره آن را گیوتی تلفظ می‌کرد، همان‌گونه که به جای پاریس می‌گفت پاری. گیوتین، همان دستگاهی که سرگرد از طرح و ساختارش شناخت دقیقی داشت و سخت آن را می‌ستود، احتمالاً اکنون در میدان اشتفان قد برافراشته بود، در میدانی که اینک (درست مثل شب سال نو) در آن از آمد و شد انبوه درشکه‌ها و اتومبیل‌ها نشانی دیده نمی‌شد و سرهای اعضای بهترین خاندان‌های قلمرو امپراتوری بر خاک آن می‌غلتید و به کلیسای پِتر و خیابان یازومیرگوت می‌رسید. در پترزبورگ و برلین نیز همین نمایش بر صحنه اجرا می‌شد. یک انقلاب بدون گیوتین همان‌قدر ناممکن بود که بدون پرچم سرخ.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  داستان‌هایی از نویسندگان گوناگون

معرفی کتاب «همه چیز از اینجا دور است»

  اعتراف‌نامه‌ی ریلکه

معرفی کتاب «دفترهای مالده لائوریس بریگه»

  داستان آسیب‌هایی که انسان‌ها به همدیگر می‌زنند

نگاهی به رمان «فرار بی‌فرجام»

  چالشی میان ذهن انسان و جهان

داستان‌های این کتاب نیز با همان دغدغه‌های همیشگی او نوشته شده‌اند: عشق‌های گم‌شده، جوانی، موسیقی، کوچه‌هایی که ناگهان از یاد می‌روند یا یک خیال و خواب دور.

  داستانِ پر از خون و خون‌ریزیِ سیندرلا

این هم جور دیگر بازآفرینی طنزآمیز شش قصه‌ی مشهور پریان است.