اعتماد: یکی از دوگانههای مفهومی در فلسفه و منطق که از قضا خیلی به کار فهم امور در زندگی روزمره میآید، تمایز علت و دلیل است. در تداول هرروزه البته میان این دو فرقی نمیگذاریم و آنها را به جای هم به کار میبریم. مثلاً میگوییم دلیل بالا رفتن قیمت کالاها، افزایش نقدینگی است یا مینویسیم، علت غلط بودن این حرف، غیرمنطقی بودن آن است، اما در فلسفه و منطق اینطور نیست. علت معمولاً به امور واقعی پدید آورنده یا موجب پدید آمدن چیزی گفته میشود. مثلاً آتش علت گرما است یا باران علت سرسبزی یک زمین. دلیل اما یک امر ذهنی و منطقی است، توجیهی عقلانی برای بهوجود آمدن چیزی. مثلاً میگوییم پدر بیدلیل با ازدواج فرزندش مخالفت کرد. اینجا منظورمان این است که پدر توجیه و توضیحی منطقی یا عقلانی برای مخالفت خود ارایه نکرد یا میگوییم آدم باید برای ادعای مالکیتش بر چیزی دلیل محکمهپسند داشته باشد، یعنی باید سند یا گواهی داشته باشد که نشان بدهد امر مورد ادعا متعلق به اوست، بنابراین خیلی خلاصه علت امری واقعی و ناظری به امور بیرونی است، امری پدید آورنده معلول و دلیل امری ذهنی و ناظر به باورها و افکار و اندیشههاست و پدید آورنده نتیجه.
علت و دلیل درست است که از هم متمایزند، اما در بسیاری از موارد بر هم منطبقاند. مثلاً فرض کنید میگوییم اتاق گرم است. یکی میگوید علت آن روشن بودن بخاری است. گرمای بخاری باعث گرم شدن اتاق میشود. اینجا دلیل موجه و عقلانی به نظر میرسد، اما ممکن است دیگری تحقیق کند و ببیند بخاری نبوده که اتاق را گرم کرده، بلکه شوفاژ این کار را کرده. درنتیجه علت نه بخاری که شوفاژ است. در این حالت علت و دلیل بر هم منطبق نیستند و اگرچه دلیل میتواند معقول باشد، اما علت اصلی چیز دیگری است. در بسیاری مصادیق اما این دو بر هم منطبقاند. مثلاً یک اقتصاددان با استدلال نشان میدهد که افزایش نقدینگی تورم را بالا میبرد، وقتی هم که واقعیت را نگاه میکنیم، میبینیم که همینطور شده.
حالا ممکن است بپرسیم که این تمایز مفهومی بین علت و دلیل به چه کار میآید و به چه دردی میخورد؟ تمایز علت و دلیل به ویژه در علوم اجتماعی و انسانی ما را در فهم بسیاری از کردارها و گفتارهای افراد و گروههای اجتماعی یاری میرساند. به عبارت روشنتر، یک پژوهشگر علوم انسانی به ویژه علوم اجتماعی، برای فهم و توضیح رفتارهای افراد و گروهها اولاً باید به دلایل آنها گوش کند و آنها را دریابد، ثانیاً علل و عوامل واقعی این رفتارها را کشف کند و تشخیص دهد، ثالثاً میان این دو دسته تمایز و تفکیک قائل شود و رابعاً آنها را با هم بسنجد و تطابق یا عدم تطابق آنها را دریابد.
مثلاً زمانی که مردم در یک جامعه به عقاید و افکار ماورایی گرایش پیدا میکنند و به دنبال جادو و جنبل هستند. محقق علوم اجتماعی در توضیح این پدیده قطعاً باید به میان مردم برود و با دقت به حرفهای آنها گوش کند و دلایلشان برای باور به تاثیر این پدیدهها را گوش کند. اما آنچه ایشان میگویند، دستکم همه علل واقعی گرایش آنها به این باورها نیست. آنها ممکن است از حقانیت و درستی این باورها دفاع کنند و بر قدرت ماورایی آنها و اثرگذاریشان سخن بگویند، اما یک پژوهشگر نمیتواند به این توضیحات بسنده کند، حتی اگر این دلایل به نظر او موجه و معقول و منطقی بنماید. کار او این است که علل واقعی گرایش به این نظامهای باور را توضیح بدهد، یعنی به واقعیت بیرونی بنگرد، شرایط اقتصادی و سیاسی و فرهنگی را در دو محور تاریخ و جغرافیا مورد ارزیابی قرار دهد و نشان بدهد که تحت چه وضعیت و شرایطی افراد یک جامعه به سوی باورهای ماورایی گرایش پیدا میکنند. چنانکه گفته شد در بسیاری از مواقع دلایل با علل همسان نیستند و آنچه روی کاغذ میآید یا بر ذهن خطور میکند، با واقعیت بیرونی منطبق نیست. برای مثال در سالهای منتهی به سقوط رژیم کمونیستی شوروی، احتمالاً بسیاری از متفکران و اندیشمندان چپگرا در این کشور میتوانستند به شکلی عقلپسند و کاملاً منطقی به شما نشان بدهند که اولاً اندیشههای مارکسیستی درست هستند و ثانیاً اجرای این اندیشهها در روسیه-شوروی کاملاً بجا و خوب پیش رفته. دلایل آنها درست به نظر میآمد، اما واقعیت چیز دیگری را نشان داد و تحت تاثیر عللی واقعی نظام شوروی دچار فروپاشی شد.
در برخی موارد هم اصولاً افراد و گروهها، دلیل یا دلایل روشنی برای رفتارشان ارایه نمیکنند یا دستکم این دلایل برای خودشان روشن و آشکار نیست و تحتتاثیر رسانهها یا گروههای مرجع به امری گرایش پیدا میکنند یا از امر دیگری وازده میشوند. در این موارد هم کار پژوهشگر نشان دادن علل واقعی و در صورت لزوم یا تمایل تبیین آن به صورت دلیل برای مردم است. مثلاً ممکن است در یک جامعه میزان افسردگی و بیماریهای روحی و روانی زیاد شود. ممکن است با تکتک آنها صحبت کنیم و بسیاری ندانند که دلیل افسردگیشان چیست. پژوهشگر جامعهشناسی یا روانشناسی یا روانشناسی اجتماعی یا … با تحقیقات خود علل واقعی افزایش شمار افسردگی را نشان میدهد و آن را به صورت دلایلی عقلانی برای افراد یا کل جامعه تبیین میکند. خلاصه اینکه تفکیک دلیل و علت، پژوهشگر علوم انسانی را از گمراهی باز میدارد و به او در فهم دقیقتر واقعیت یاری میرساند.
نگاهی به ترجمهی جدید «غرور و تعصب»
منی برای اندیشمندان و هنرمندان شد تا ایدههای جاودان و آثار ماندگار خلق کنند.
زندگی مسئلهای نیست که باید حل شود، بلکه واقعیتی است که باید تجربه شود.
امروز سالروز درگذشت حسین پژمان بختیاری است.
زامبیها چگونه وارد دنیای ما شدند؟