گسترش: رمان «مینیاتورها» نوشتهی میخائیل بولگاکف به همت نشر چام به چاپ رسیده است. میخائیل بولگاکف فقط یکی از نویسندگان برجستهی روسی نیست، بلکه کیمیاگر ادبیات روسیه نیز هست، چراکه او همهی مؤلفههای مشابهی را که هر نویسندهی دیگری قبل از او انجام داده است، برمیدارد و سپس چیزی نامنتظره، حتی غیرقابل تصور از آن تولید میکند، این مسئله شما را متعجب میکند که آیا کاری وجود دارد که بولگاکف نتواند انجام دهد؟
همهی مخاطبان جدی ادبیات، احتمالاً مشهورترین رمان او «مرشد و مارگریتا» را میشناسند، اما بهندرت با آثار درخشان دیگر او آشنا هستند. او نمایشنامهها و داستانهای کوتاه کمیک پوچ، خارقالعاده و گروتسک هم نوشته است. همهی این آثار، چه کوتاه و چه بلند، عمق زیادی دارند و حرفهای زیادی برای گفتن.
آیا موضوع مشترکی بین آنها وجود دارد؟ احتمالاً جدا از صدای منحصربهفرد بولگاکف و شیوهی داستانگویی، این آثار اغلب طنز هستند، شکلی از نوشتن که او در آن عالی بود. همچنین در بسیاری از آثار او یک عنصر اتوبیوگرافیک وجود دارد.
او که یکی از برجستهترین طنزپردازان روسیه پس از انقلاب به شمار میرود، بهشدت تحت تأثیر نیکلای گوگول بود. در سبک تلفیقیِ منحصربهفردش، فانتزی، رئالیسم، تمثیل، سورئالیسم و طنز را با هم ترکیب کرد؛ برای خلق داستانهایی زنده با زیروبم عمیق فلسفی و بررسی مسائل سیاسی و اجتماعی تا جامعهی مترقی مدرن را بهطورکلی و سیستم شوروی را بهطورخاص به سخره بگیرد. او از طریق پارودیها و صحنههای طنز، موضوعات جدی جامعه را بهعنوان راهی برای افشای آنها و جلبِ توجه به مضحک بودن، غیرضروری بودن و اغلب نادرستی آنها، آشکار میکند.
آثار بولگاکف پیشگام یک مسیر کاملاً جدید در ادبیات روسیه و جهان بود که طرحها و شخصیتهای پیچیدهای دارند و تسلط استادانهای بر زبان را به نمایش میگذارند؛ طیف گستردهای از سبکهای گفتار، انتقالهای درخشان بین انواع روایت، کنایه، ترکیبهای خندهدار و ترسناک و توصیفهای زنده و تخیلی خوانندگان را به قلمروهای خارقالعاده میبرد. تشخیص اینکه واقعیت کجا به پایان میرسد و خیال شروع میشود دشوار است. چراکه واقعیت و خیال با هم ترکیب میشوند و در آن بازتابی جدی درمورد وضعیت انسانی در میان رویدادهای دراماتیک قرن بیستم همراه با طنز سیاه اجرا میشود.
بولگاکف با آمیختن امور روزمره و رئالیسم در فانتزی و پوچی، طنز با فانتزی و حتی مسائل علمیتخیلی با طنز و درعینحال عمیق، اطمینان حاصل کرد که قرار دادن آثارش در یک دستهبندیِ خاص ادبی دشوار خواهد بود.
در بسیاری از آثار بولگاکف، ویژگیِ مرثیهوار و ماهیتی تراژیک وجود دارد. او آشکارا کسی بود که رژیم قدیم را ترجیح میداد و با لبخندی تلخ سعی کرد تحت سیستم جدید پیش برود و خیلی زود با پیچیدگیهای مضحک زندگی شوروی دستوپنجه نرم کرد و کارش در انعکاس این موضوع بسیار درخشان است: هیچکس نمیتواند بیهودگی تلاش برای کنار آمدن تحت حکومت اولیهی شوروی را مانند بولگاکف به تصویر بکشد!
قسمتی از کتاب مینیاتورها اثر میخائیل بولگاکف:
یخی که روی سر و صورت فرمانده دستهی کازاکهای عضو لژیون داوطلبان اوکراینی نشسته بود، زیر نور خیرهکنندهی چراغ میدرخشید. او که شبیه به بابانوئل شده بود، به زبان عجیب و غریبی فریاد میزد، زبانی که ظاهراً ترکیبی بود از زبانهای روسی و اوکراینی و تعدادی واژهی مندرآوردی.
«چکمههات را دربیار ببینم! بکَن بهت میگویم، حرامزاده! اگر پاهات از سرما سیاه نشده باشند، خودم تیربارانت میکنم. تو روحِ مادرت!»
فرمانده دسته کُلت کمری ماوزر را در هوا تکان داد، سیارهی زهره را که گویی دقیقاً در آسمانِ روستا نصب شده بود، نشانه رفت و ماشه را چکاند.
صاعقهای پنجبار مایِل و زاویهدار به زمین برخورد کرد. صدای کرکننده و شاد شلیک گلوله پنجبار از میان دستان فرمانده به هوا بلند شد و پژواک بازیگوشِ بنگبنگ، تَتَ تختخ در حد فاصل میان ستونهای یخزدهی پل پیچید.
بعد جناب دکتر باکالینیکُف، استادیار آیندهی دانشگاه و کارشناس متخصص پزشکی را از بالای پل پرت کردند پایین. سربازان عضو لژیون داوطلبان اوکراینی، همچون گلهی چهارپایانی که دیوانه شدهاند، رَم کردند و پا به فرار گذاشتند. انبوهی از سربازان با لباسهایی به سفیدی روپوش فُرم بیمارستان به سوی آنها هجوم بردند. حصار فرسوده صدایی داد، ترک برداشت و شکست، و دکتر باکالینیکُف نالهای کرد و همانند یک گونی جُو به زمین افتاد.
برف سرد بود؛ اما وقتی از ارتفاع سه ساژنی از بالای پل روی تل عظیمی از برف میافتی، حس میکنی که برف به اندازهی آبجوش داغ است.
دکتر باکالینیکف مثل یک قلمتراش در برف فرو رفت، لایهی نازک یخ را شکست، تودهی سپید و سوزان برف را حدود دو متر به هوا بلند کرد و از گردن به پایینش زیر برف ناپدید شد. او که داشت خفه میشد، به پهلو افتاد و عمیقتر در برف فرو رفت. با نیرویی فراتر از نیروی بشری برای بار دوم تودهی برف را به هوا بلند کرد، برفی که همچون آب جوش داغ و سوزان بود را روی گونهها و درون یقهی پیرهنش حس کرد و به شکل معجزهآسایی نجات پیدا کرد. اوایل هنگام حرکت، تا سینه زیر برف بود، بعد برف به زیر زانو و قوزک پا رسید (سوزش آب جوش را در زیر شلواریاش هم حس میکرد) و بالاخره به دامنهی شیبدار سخت و یخزدهای رسید.
در اینجا دکتر برخلاف میل باطنیاش همانند رقاصان باله روی پنجهی پا به دور خود چرخید، انگشت دست چپش را که به سیم خاردار گرفته و غرق در خون شده بود، جدا کرد و همانجا روی یخ نشست.
مینیاتورها را مریم انصاریسعید به شکل مستقیم از روسی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۱۷۶ صفحهی جیبی و با جلد نرم چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.
نگاهی به کتاب «شاهنشاهیهای جهان روا»
معرفی کتاب «اخلاق و دین»
وی سه شرط لازم برای زیستن سیاسی را؛ شاد بودن، مسئولیتپذیری و سیاسی فکر کردن میداند.
درباره کتاب «شتابان زیستن» بریژیت ژیرو
معرفیر رمان «قلمرو برزخ» اثر نونا فرناندز