آرمان ملی: در این ثانیهها و دقیقههای بغضآلود که هریک به درازای ماهی و سالی بر من میگذرد، نوشتن از مردی که «هستی من ز هستی اوست»، بسیار سخت و طاقتفرساست؛ به راستی، چگونه میتوان از کوچ غریبانه پدر نوشت وقتی هنوز رفتنش را در عمق جان، باور نکردهام؟… اما اگر بخواهم علیرضا طبایی را در جملاتی چند، توصیف کنم، باید بگویم: او پدر بود و دلسوز، آموزگار بود و دانشیمرد، ادیب بود و سخندان، خلاق بود و هنرمند، روزنامهنگار بود و اندیشمند، اما بیش و پیش از همه اینها، آزاده بود و شریف. آزاده زیستن و شریف بودنی که در تربیت فرزندانش به کار گرفته بود و همواره به آنان گوشزد میکرد، در کلاس و مدرسه، به دانشآموزانش میآموخت، در مقالات و سخنرانیهای خود بر آن پای میفشرد، در محتوای ارزنده اشعار و ترانههایش جاری میساخت، در صفحات رنگین و سیاه و سپید روزنامهها و مجلات، مروجش بود. آزادگی و شرافتی که برای پاسداشت آن، از چه بسیار موقعیتهای نان و آبدار گذشت، بر شهرت و اعتبارهای دروغین، چشم بست، از غریبه و آشنا کممهری دید و خلوتگزینی را به جلوتنشینی ترجیح داد که: «چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار.»
آثار قلمی پدر از جمله غزلها، اشعار نیمایی و ترانهها که به راستی آیینه زیست شخصی او بود، سرشار از مفاهیم انسانی و دغدغههای اجتماعی است و در میان همه این مفاهیم و دغدغهها، آزاده بودن و شرافتمند زیستن، نقش پررنگی دارد؛ آنقدر پررنگ که میتواند در بررسی آثارش، موضوع مقالات پژوهشی و رسالههای دانشگاهی قرار گیرد، اما در این مجال کوتاه به یکی از این غزلها که به راستی زبان حال او بود و این روزها مدام بر ذهن و زبانم جاری میشود، بسنده میکنم:
«اگرچه فصل سکوت است و ناگزیر خموشم/ چگونه «بر سر آتش میسّر است نجوشم»؟/ قلم نمیدهدم رخصت مدیح و حقارت/ نه عقدهدار ریاست، نه مرد شعرفروشم!/ پیاده میروم و همرهان بر اسب غرورند/ که خستگی به از آن تا از این سراب بنوشم/ خلاف شعر به مزدان بادبوس، نه سکه/ که اعتبار قلم را، به عالمی نفروشم/ به پای خوک نریزم کلام درّ دری را/ مباد در صف پاکان، لباس ننگ بپوشم/ قیامتی است به جشن نقاب، قامت فریاد/ اگر ز پای درآیم، وگر برند به دوشم/ میان بادیه مردن، به از شرنگ گرفتن/ اگر فریب زلالش، برد به وسوسه هوشم/ نه چرکتاب ریا، شعله بارد از قلم من/ که بوی عجز نمیآید از طنین خروشم/ اگرچه شهرهی شهرم به شرم و گوشهنشینی/ به گاه پویش و جنبش، به قدر وسع بکوشم»
نگاهی به ترجمهی جدید «غرور و تعصب»
منی برای اندیشمندان و هنرمندان شد تا ایدههای جاودان و آثار ماندگار خلق کنند.
زندگی مسئلهای نیست که باید حل شود، بلکه واقعیتی است که باید تجربه شود.
امروز سالروز درگذشت حسین پژمان بختیاری است.
زامبیها چگونه وارد دنیای ما شدند؟