img
img
img
img
img
دست تاریک دست روشن

مضامین نهفته‌ی دست تاریک، دست روشن

امید طبیب‌زاده

هوشنگ گلشیری، «دست تاریک، دست روشن»، تهران، انتشارات نیلوفر.


داستانِ کوتاهِ «دست تاریک، دست روشن» (گلشیری ۱۳۷۲) که بر گرتهٔ حکایت دختر قاضی یا دختر نبٌاش از کتاب «فرج بعد از شدت» تنوخی نوشته شده، از جملهٔ آثار برجستهٔ پسامدرن در زبان فارسی است که دربارهٔ آن سخن بسیار رفته اما حق مطلب  چنان‌که باید درمورد آن ادا نشده است. در این مختصر نگاهی به برخی مضامین نهفته در این اثر می‌اندازیم.
راوی در این داستان ناشر اهل و حساب‌وکتابی است که روزگاری عضو فعال حزب توده بوده، اما حال تمام عشق و امیدش محدود به انتشار کتاب و کار فرهنگی است. روزی مردی به او زنگ می‌زند و می‌گوید که رحمت حاجی‌پور مرده و وصیت کرده همو محل دفنش را تعیین کند. راوی در ابتدا به خاطر نمی‌آورد که این رحمت حاجی‌پور کیست، اما کم‌کم یادش می‌آید که سی سال پیش برای انجام کاری تشکیلاتی با وی پیاده به چهارمحال و بختیاری رفته بوده است. راوی به وصیت متوفی گردن می‌نهد و جنازهٔ او را از سردخانهٔ بیمارستان شریعتی تحویل می‌گیرد و همراه با بستگان وی (خواهرش، خواهرزاده‌اش و دو پسر بچهٔ شیطان همین خواهرزاده، و یکی دیگر از آشنایان رحمت) با لندروری عازم سفیددشت در چهارمحال و بختیاری می‌شوند تا رحمت را در قبرستانی در آنجا دفن کنند.
کم‌کم درمی‌یابیم که رحمت در طول عمرش آرام و قرار نداشته و هر سال از دهی به ده دیگر می‌رفته و روایت‌های مختلف از قصه‌ها و باورهای محلی را جمع می‌کرده است. او که با دختر ارباب ده ازدواج کرده بود، پس از چندی به‌تدریج چنان شیفتهٔ این باورها می‌شود که مطابق دستورالعمل یکی از همان قصه‌ها و به راهنمایی همسر مرموزش، دست به کفن‌دزدی می‌زند تا به قدرتی جادویی دست یابد، اما دیری نمی‌گذرد که از کار خود پشیمان می‌شود، و چون حد کفن‌دزدی قطعید است، خودش دستش را از آرنج قطع می‌کند!
راوی تصریح می‌کند که رحمت کارهایش را با اسم مستعار سیاووش آ. در مجلهٔ «پیام نوین» چاپ می‌کرده: سال ۱۳۴۰، شماره ۵ تا ۱۱. ارجاع دقیق نویسنده به این ماهنامهٔ ادبی انجمن روابط فرهنگی ایران و اتحاد جماهیر شوروی، متضمن معنای مهمی است، و وقتی بنده برای گشودن این رمز فراداستانی و بینامتنی، به آن نشریه رجوع کردم، دیدم در دورهٔ چهارم، و شمارهٔ سوم آن نشریه (آذر ۱۳۴۰) مقاله‌ای با عنوان «بازی‌های محلی اصفهان» به قلمِ سیاوش آگاه منتشر شده است! با اندک جستجویی دریافتم سیاوش آگاه نام مستعار خود هوشنگ گلشیری بوده است، و می‌دانیم که دو ماه بعد از انتشار همین شماره بود که گلشیری به جرم هواداری از حزب توده به زندان افتاد.
گلشیری در این داستان بخش ایدیولوژیک وجود خودش را که روزگاری سودای قدرت داشته درون گور می‌گذارد و به خرد و کار فرهنگی باز می‌گردد. داستان با بازگشت همان گروه به تهران به پایان می‌رسد، درحالی‌که خواهر رحمت بر دبه‌ای می‌کوبد و «بادابادا مبارک بادا» می‌خواند، و دو طفل شیطان و سرخوش، همپای آواز او درون لندروور می‌رقصند!

كلیدواژه‌های مطلب:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  یک اطلس اخلاق کاربردی

مروری بر کتاب «مسائل اخلاقی معاصر»

  راهنمای عملی نمایش‌نامه‌نویسی

نگاهی به کتاب «نوشتن برای صحنه»

  مضامین نهفته‌ی دست تاریک، دست روشن

نگاهی به داستانِ کوتاهِ «دست تاریک، دست روشن»

  تو آزادی، برای همین است که گم شده‌ای!

نگاهی به کتاب کتاب «تعقیب هومر»

  اگر ما بودیم چه می‌کردیم؟

مروری بر رمان «دود»