img
img
img
img
img

مرگ بدون تشریفات پزشکی!

جانت رادکلیف ریچاردز/ مترجم: فائزه گلشنی

خانه‌ی اخلاق‌پژوهان جوان: گاهی پیش می‌آید که ــ خدایی‌ناکرده ــ یکی از اطرافیان‌مان به کُما می‌رود. پزشکان قطع امید می‌کنند و می‌گویند حیات بیمار، با کمک دستگاه است و ما هم خیلی نمی‌توانیم دستگاه را به ایشان اختصاص دهیم. به‌نظرتان، آیا این کار اخلاقی است؟ یعنی چون دستگاه به تنفس کمک می‌کند، پس دستگاه را قطع کنیم که بیمار از دنیا برود؟ این موضوع، ریشه در مسئله‌ای بغرنج دارد که همان «تعریف مرگ» است. چه موقع می‌توان با قطعیت گفت که کسی مُرده است؟

تنفس با دستگاه یا پذیرش مرگ؟

گاردین از داستانِ غم‌انگیزِ کشته‌شدن مردی به همراه همسرش در آنتیگوا، سه هفته پس از ازدواج‌شان خبر داد. گزارش این‌گونه آغاز شد:

بن مولانی، تازه‌داماد سی و سه ساله‌ای که در ماه عسل خود در آنتیگوا مورد اصابت گلوله قرار گرفت و همسرش کاترین نیز در این حادثه جان باخت، دیروز پس از قطع دستگاه‌های حیاتی، در بیمارستانی در ولز درگذشت. این فیزیوتراپ که از ناحیهٔ سر مورد اصابت گلوله قرار گرفته و دچار شکستگی جمجمه شده بود، روز شنبه درحالی‌که به کما رفته بود، به بریتانیا منتقل شد. آزمایش‌هایی که پس از تثبیت وضعیت وی پس از سفر ۲۴ ساعته صورت گرفت، نشان داد که او دچار مرگ مغزی شده است.

حتی در میان متخصصان بالینی، این روشی معمول برای توصیف چنین اتفاقاتی است. وقتی مرگ مغزی قطعی می‌شود، دستگاه تنفس مصنوعی را خاموش می‌کنند و بیمار می‌میرد. روشن است که مرگ مغزی، در حقیقت، مرگ نیست. دستگاه هنوز بیمار را زنده نگه می‌دارد و این خاموش‌کردن دستگاه است که باعث مرگ واقعی می‌شود.

هدف افرادی که مفهوم مرگ مغزی را مطرح کردند، ارائهٔ روشی جایگزین برای تشخیص مرگ‌های این‌چنینی بود. تا مدت‌های زیادی معیار پزشکان برای اثبات مرگ، معیار قلبی-ریوی (توقف تنفس و ضربان قلب) بود. با توسعهٔ ونتیلاتور مکانیکی (دستگاه تنفس مصنوعی)، بسیاری از بیمارانی که مغزشان از کار افتاده بود و هیچ شانسی برای بهبود هوشیاری یا تنفسِ طبیعی نداشتند، با توجه به این معیار، زنده به حساب می‌آمدند. این امر باعث مشکلات زیادی شد. این مشکلات به‌ویژه برای عمل‌های پیوند عضو بحران می‌آفرید؛ کسانی با دستگاه زنده بودند و می‌شد اندام‌هایشان را به کسانِ دیگر پیوند زد. اما پیامدهای گسترده‌تری هم بود: مثلاً هزینهٔ هنگفت نگهداری افراد در دستگاه‌های تنفس مصنوعی مراقبت‌های ویژه، آن هم زمانی که بیمار هیچ شانسی برای بهبود نداشت.

تعریف «مرگ»

بنابراین در سال ۱۹۶۷ پیشنهاد شد، و از آن زمان عموماً پذیرفته شد، که مرگ مغزی را باید یکی از معیارهای مرگ دانست. البته، با معیار اصلی قلبی-ریوی، اجساد مرگ مغزی اکسیژن‌رسانی‌شده هنوز هم باید زنده به حساب بیایند ــ مانند بسیاری از نقاط جهان، و تا حد قابل‌توجهی هم شهود عمومی و هم از نظر پزشکی، هنوز این معیار کاربرد دارد. با توجه به تفاوت این دیدگاه‌ها، کدام‌یک دربارهٔ مرگ درست است؟

 نکتهٔ اساسی این است که این مشکل، مشکلی نیست که بتوان آن را با علم یا فناوری حل کرد. علم می‌تواند با دقت فزاینده به ما بگوید که هر جسمی در چه وضعیتی است و چه شانسی برای رفع زوال عملکردی وجود دارد، اما معنایش این نیست که به ما بگوید کدام‌یک از این حالت‌ها واقعاً مرگ است.

هر آنچه را شما مرگ بنامید، واقعاً مرگ محسوب می‌شود! اگر به اعتقاد بسیاری از مردم، جوهر حیات وجود روح غیرمادی است، مرگ زمانی رخ می‌دهد که روح سرانجام از بدن خارج شود. اما از آنجایی که علم نمی‌تواند روح را تشخیص دهد، نمی‌تواند زمان آن را تعیین کند. از سوی دیگر، اگر حیات تنها به معنای سیستم پیچیده‌ای از اجزای فیزیکی است، وقتی همهٔ چیزهای لازم را دربارهٔ وضعیت فیزیکی بدن می دانید، پس تمام آنچه را لازم است می‌دانید. حقیقتاً هیچ سؤال عینی دیگری وجود ندارد که آیا شخص واقعاً مرده است یا نه. برخی از بخش‌ها یا اجزا ممکن است مرده باشند، درحالی‌که برخی دیگر زنده‌اند؛ سؤال این است که ما کدام‌یک را به‌مثابهٔ مرگ کامل در نظر می‌گیریم.

 در هر صورت، این پرسش که مرگ چه زمانی اتفاق می‌افتد، موضوعی علمی نیست. این بدان معنی است که مشکل را طور دیگری فهمید. دلیل اهمیت زیاد تشخیص مرگ این است که از دیرباز، تفاوت بین مرگ و زندگی اهمیت اخلاقی زیادی دارد و چه بهتر که مشکلِ کنونی‌مان را مشکل اخلاقی بدانیم. به‌جای تصمیم‌گیری دربارهٔ لحظهٔ واقعی مرگ، ما باید تصمیمی بگیریم دربارهٔ رفتار اخلاقی مناسب با افرادی که در مراحل پایانیِ زندگی قرار دارند و همهٔ آن‌ها را رو به مرگ بدانیم.

حتی اگر نتوانیم مطمئن شویم که مرگ چه زمانی رخ می‌دهد،  به نظرِ افرادی که فکر می‌کنند زمان عینی مرگ وجود دارد، تنها راه قابل‌قبول، راه سنتی است، یعنی انتظار تا زمانی که هیچ شکی وجود نداشته باشد. بااین‌حال، از نظر کسانی که زندگی انسان را چیزی جز نظم پیچیدهٔ اجزای فیزیکی نمی‌دانند، تعیین مهم‌ترین جنبه‌های اخلاقی فرد، دشوار است. طرح معیار مرگ مغزی به این ایده بستگی داشت که آنچه اهمیت دارد تشخص/فردیت است. ایده این بود که وقتی عملکرد مغز، همراه با هوشیاری و همه چیزهایی که همراه آن بود، بالاخره از بین رفت، دستگاه تنفس مصنوعی به جای فرد، خون را به اطراف یک پوستهٔ خالی پمپاژ می‌کرد.

اما اگرچه معیار مرگ مغزی اکنون به‌طور گسترده پذیرفته شده است، ایدهٔ تشخص باعث می‌شود که تمایز مرگ و زندگی به حاشیهٔ ناخوشایندی رانده شود، چون براساس آن معیار، افراد احتمالاً زمانی که مغز بالایی آن‌ها به حدی آسیب دیده که مانع از هرگونه احتمال هوشیاری یا بازگشت آن شود، باید مُرده تلقی شوند، حتی اگر ساقهٔ مغز (بصل‌النخاع) هنوز سالم است و تنفس خودبه‌خود ادامه دارد. (این مورد دربارهٔ بسیاری از بیماران موسوم به PVS (وضعیت نباتی پایدار) صدق می‌کند که هنوز زنده به حساب می‌آیند و می‌توان آن‌ها را سال‌های زیادی با تغذیهٔ مصنوعی نگهداری کرد.)

همهٔ این‌ها تردیدهای جدی‌ای را ایجاد می‌کند دربارهٔ این‌که آیا اصلاً باید تغییر وضعیت اخلاقی ناگهانی بین زندگی و مرگ را تشخیص دهیم،. شاید لازم باشد اخلاق ضمنی وجود داشته باشد، که با حالت‌های مرزی بین افراد زندهٔ قطعی و مردهٔ قطعی- پیش از مرگ قطعی، اما پس از این‌که منافع فرد نهایتاً از بین رفته، منطبق باشد.

طبق گزارش‌های مطبوعاتی، این‌طور به نظر می‌رسد که بلافاصله پس از تیراندازی مشخص می‌شود مغز آقای مولانی به‌طورکامل و جبران‌ناپذیری آسیب دیده است، و هیچ شانسی برای بهبود وجود ندارد. به نظر می‌رسد این موضوع حتی قبل از تشخیص مرگ مغزی و قبل از بازگرداندن او به بریتانیا برای ادامهٔ درمان تشخیص داده شده بود. زنده نگه‌داشتن او با دستگاه تنفس مصنوعی هیچ ضرری برای او نداشت، گرچه هیچ سودی هم برای او نداشت. این کار به پدر و مادرش نوعی امید داد، زیرا هنوز مرگ او رسماً تأیید نشده بود ــ اما امید به چه‌چیزی؟ آیا از نظر اخلاقی ارزش داشت که در حین بازگرداندن او به بریتانیا، مقدار زیادی مهارت و پول برای حفظ گردش خون و سایر عملکردهای بدنش اختصاص دهیم؟ انجام این کار پاسخی طبیعی و قابل‌درک به یک تراژدی بزرگ بود، اما آیا این واکنش درست بود؟

با توجه به قدرت روزافزون فناوری برای حفظ عملکرد برخی از بخش‌ها و جنبه‌های بدن، زمانی که برخی دیگر به طور غیرقابل‌جبرانی از دست رفته‌اند، و با توجه به هزینه‌های هنگفتی که برای استفاده از این فناوری انجام می‌شود، به لحاظ اخلاقی ضروری است که این پرسش‌ها راجع به زندگی و مرگ را بشناسیم، چون اهمیت دارند. اما کنار گذاشتن این ایده که ما باید مرز اخلاقی دقیقی بین مرگ و زندگی ترسیم کنیم، بسیار دشوار خواهد بود.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  این تصمیمات به مردم آسیب می‌زند

بسیاری از کارگزاران و تصمیم‌گیرندگان به علت ناآشنایی با متغیرهای گوناگون مسائل رفتاری، با ساده‌انگاری راه‌حل‌هایی پیشنهاد می‌کنند که البته مبتنی با دیدگاه علمی نیست.

  کاوش در میراث ماندگار جایزه‌ی نوبل

در این مقاله برخی از تأثیرگذارترین کتاب‌های برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات را بررسی می‌شود که بر موضوعات متنوعی تمرکز کرده‌اند و در سبک‌های نوآورانه‌ای نوشته شده‌اند.

  برخی آفت‌های نقد و نقدشنوی

افسوس که گاه نقدها و پاسخ نقدها بیشتر برای مطالعۀ موردی بی‌اخلاقی، بی‌ادبی و مغالطه به کار می‌آیند تا برای کشف حقیقت.

  اصول تائو برای تربیت رهبرانی عاقل و خردمند

توصیه‌های جان هایدر برای تربیت رهبران مقتدر و عاقل

  ترجمه‌ای سخته و پردخته

نگاهی به ترجمه‌ی جدید «غرور و تعصب»