گسترش: «روی جادهٔ نمناک» شامل مجموعه مقالاتی پیرامون صادق هدایت، کتابی است که محمد قاسمزاده آن را گردآوری کرده است. صادق هدایت «خوشبختترین» نویسندهٔ معاصر ماست. شاید اگر او امروز زنده بود و این جمله را میشنید که او خوشبختترین نویسندهٔ معاصر ماست، جز به تمسخر حرفی نمیزد؛ اما کدام نویسنده است که آرزویی جز داشتن مخاطبان گسترده در میان اقشار جامعهٔ خود و حتی در دیگر کشورها نداشته باشد. به این لحاظ هدایت نویسندهٔ خوشبختی است.
به جرأت میتوان گفت، نوشتههایی که دربارهٔ «بوف کور» به چاپ رسیده، صدبرابر حجم اصل اثر است. بااینحال هنوز خوانندگان مشتاق شنیدن حرفهای تازه دربارهٔ این اثر و دیگر آثار هدایتاند. اکنون که یکصدسال از تولد او و بیش از نیمقرن از درگذشت او میگذرد، او که سرسلسلهٔ کلاسیکهای معاصر ماست، بررسیهای همهجانبه میطلبد. هم در ساحت روزنامهنگاری به جهت اطلاعرسانیهای تازه و هم در حوزههای دانشگاهی به لحاظ بررسیهای عمیقتر؛ هر چند بررسیهای عمیق در حوزههای دانشگاهی تقریباً به طاق نسیان سپرده است و تحقیقاتی در دانشگاهها به روی کاغذ میآید که از ابتداییترین اصول تحقیق نیز بهره نبرده است. بااینحال هنوز باید آرزویی در کنج دل داشته باشیم که روزی روزگاری صاحب چنین دانشگاهیهایی باشیم.
گردآورندهٔ این کتاب میگوید: گفتن حرف تازه دربارهٔ نویسندهای همچون هدایت، کار شاقی است. این گفتنها میتواند جنبههای متفاوت داشته باشد. گروهی از مقالات میتواند جنبههای تاریک یا نقطههای کور آثارش را روشن کند و برخی دیگر ناگفتههای زندگی پرشور و شگفت او را بنمایاند. هریک از این دست مقالات مکمل یکدیگرند. همچنان که انتشار نامههای او به حسن شهید نورائی در پاریس، جلوههایی از برخی آثار و جنبههایی از زندگی او را روشن کرد.
این کتاب گرد آمده تا جوانب زندگی و آثار هدایت را در بر بگیرد. نام کتاب یادآور داستانی است از صادق هدایت که متأسفانه در آن شور ویرانگری روزهای پایان زندگیاش از بین رفته و نیز به خاطرآورِ شعری است از مهدی اخوان ثالث به یادِ او.
قسمتی از کتاب روی جادهٔ نمناک:
داوریهای سطحی پیرامون صادق هدایت بسیارند و همچنان هم ادامه دارند. هر بار با دست بردن به یکی از نوشتهها، یا اشاره به رفتاری که از او سر زده، پروندهای را برای او ترتیب دادهاند.
در این احکام نهایت کار این است که مثلاً سیر تحول اندیشگی او را از فواید گیاهخواری تا ترجمهٔ مسخ بررسی کنند و بگویند که او در این ربع قرن کار نویسندگیاش را، مثلاً از کجا شروع کرد و به کجا رسید! گیرم در چنان بررسیای، پرسشهایی چون: چرا صادق هدایت با نوسازی ایران در دورهٔ پهلوی همراهی نداشت؟ نقش مشخصی که پس از دیکتاتوری رضاخانی ایفا کرد چه بود؟ چرا در اوج دموکراسی نیمبند سالهای ۲۹ تا ۳۲ ـ که درواقع نه دموکراسی به معنای تام و تمامِ اصطلاح، بلکه فقط فقدان یک دیکتاتوری تمامخواه اما به هر جهت، گامهای لرزان و نخستین و کمرنگ حضور مردمی هرچند ناآزموده در عرصهٔ سیاست و حکومت بود ـ دست به خودکشی زد؟ آیا خودکشی او، از نوعی ناامیدی روزمره و بحران روانپریشی مردی ناامید سرچشمه میگرفت. یا با آن برنامهریزی دقیق و تهیهٔ مقدمات و بررسی تمام جزئیات کار، بنیانی فلسفی و ریشهدار داشت؟
صادق هدایت قطعاً از تنگناهای مالی برکنار نبود، اما با توجه به تمام جنبههای او و شکل خودکشیاش، آیا میتوان گفت که چنان تنگناهایی او را به خودکشی واداشت؟
صادق هدایت بیتردید از نیافتن راهِ همسخنی با مردم خویش رنج میبرد، اما آیا از اینکه او را قدر نمیشناختند و بر صدر نمینشاندند، خود را کشت؟
آیا او دلبستهٔ نام بود، و با این همه، پیش از مرگ تمام نوشتههایی را که در اختیار داشت نابود کرد؟!
اصولاً آیا ما میتوانیم آدمهای بزرگ را با مترهای کوتاه خود اندازه بگیریم؟ او خود دراینباره، در مورد خیام میگوید: در خواندن ترانههای خیام به موضوعهایی چنان گوناگون برمیخوریم که اگر او صد سال هم زیسته و روزی یکی دوبار مسلک و مرام خود را عوض کرده بود، باز هم نمیتوانست این همه افکار متضاد را عرضه کرده باشد. بعد هم میپرسد: تکلیف ما در برابر این «آش در هم جوش» چیست؟ سپس گویا معتقد است که این سردرگمی از آنجا ناشی میشود که میخواهیم آدمهای بزرگ را با قالبهای تنگ و عناوین کوچک مشخص کنیم. (چیزی قریب به همین مضمون، در مقدمهٔ ترانههای خیام).
اینگونه معضلات، فقط منحصر به خیام و هدایت، یا خیام هدایت، نیست. حافظ آیا بالاخره چه مذهبی داشته است؟ شراب حافظ آیا از زمرهٔ «آن تلخوش که صوفی امالخبائثش خواند» بوده یا از آن نوعی «که ندادند جز این تحفه به ما روز الست»؟ مثنوی معنوی آیا «قرآن العجم» است یا کتابی ناپاک که برای در آتش افکندن هم نباید به آن دست زد؟ فردوسی مسلمان چرا به ستایش گبرکان مینشیند؟ و به فرض مسلمانی، آیا شیعه بوده است یا سنی؟
میدانم که نباید از صادق هدایت بت ساخت. باورم این است که او، هرچه بود، از درک و دریافتی مدرن برخوردار بود و یکی از آموزههای مدرنیته، شکستن بتها و تابلوهای جمعی و فردی است. فردیت او ریشه در همان مدرنیسمی داشت که از «من» آغاز میکند تا «ما»ی جامعهٔ شهروندی را تحقق بخشد. هر فرد مدرنیستی سنتستیز و سنتشکن است؛ اما این ستیز و شکن، کورکورانه و بیبهره از شناخت نیست. او اگر به فرهنگ گذشته میپردازد، برای دستیافتن به شناختی ریشهدار است و اگر بیاعتباری سنتها را اعلام میدارد، برای این است که از محبس سنت گامی فراتر نهد و آزادی آدمی را تحقق بخشد. اگر سنتگرایان به خون او تشنه بودند و اکنون به نام او دشمنی میورزند، نه برای این است که برخی از نوشتههایش را نمیپسندند، بلکه از این روست که مرگ خویش را در نگرش مدرنی میبینند که صادق هدایت کاملترین تجلی آن در ایران و «هادی صداقت»های آن بود. مدرنیسمی که اگر چند منادی صادق و چند هادی صدیق چون او داشت، امروز در میان غوغای پسامدرن گم نمیشد و اجلهٔ روشنفکران، دوران آن را تمامشده نمیانگاشتند.
به این اعتبار، صادق هدایت ضمن اینکه به جامعه و فرهنگ خویش بیاعتنا نبود، با جهان امروز هم معاصر بود و اگر خشمگینانه پوسیدگیها و خرافهها را به سخره میگرفت، بهدلیل همان مهری بود که به زادبوم خویش میورزید و نیز بهدلیل همان شناختی بود که از جهان معاصر داشت و همچنین بهدلیل تعهدی بود که انسان نسبت به آزادی نوع انسانی دارد.
آیا شما یک تازهبهدورانرسیده بینام و نشان و چراغ خاموش هستید؟
معرفی نمایشنامهی «زمان و مکان/ هفت در» نوشتهی بوتو اشتراوس
ورشو چندی پیش داستان بیفضیلتی جنگ است و آسیبهایی که گاه تا نسلهای آتی درمانی ندارد.
معرفی کتاب «زندگی زیر سقف دودی با لب خاموش!»
مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»