img
img
img
img
img

تصویر اندوهبار «آخرین انسان» در یک نقاشی آخرالزمانی

فرادید: جان مارتین (۱۷۸۹-۱۸۵۴) نقاش انگلیسی است که در زمان حیات خود شهرتی چشمگیر یافته بود و بیش از هر چیز به خاطر نقاشی صحنه‌های هولناک، شاعرانه و دراماتیکی که از موضوعات مذهبی الهام گرفته بودند شناخته می‌شد.

جان مارتین به ویژه به دلیل علاقه‌اش به ایجاد احساس «عظمت» از سایر نقاشان روزگار خودش متمایز بود؛ یعنی او بیش از آنکه بخواهد مخاطبان آثارش از «زیبایی» نقاشی لذت ببرند، می‌خواست که آن‌ها را در «هیبت» و شکوه اثر خود غرق کند.

در میان همۀ موضوعات مذهبی، مفاهیم «آخرالزمان» و «عذاب‌های الهی» برای مارتین اهمیت و برجستگی ویژه‌ای داشتند؛ نقاشی‌های او موضوعات و صحنه‌هایی مانند «هفتمین طاعون مصر» یا «نابودی سدوم و عموره» را به تصویر می‌کشند و در یکی از نقاشی‌هایش نیز به سراغ «پاندمونیوم» یا «پایتخت جهنم» می‌رود.

اما یکی از آثار متفاوت و درخشان او «آخرین انسان» نام دارد؛ در این اثر مارتین رویکرد منحصر به فردی اتخاذ می‌کند و به جای اینکه بخواهد «ترس» آخرالزمان را به تصویر بکشد، تلاش می‌کند تا «اندوه» آن را بر روی تابلو نقش بزند.

تفاوت دیگری که «آخرین انسان» با بسیاری از آثار مارتین دارد این است که این نقاشی نه بر اساس روایت‌های کتاب مقدس بلکه بر اساس شعری با همین نام از تامس کمبل شکل گرفته است؛ شعری که احساسات و تجربیات آخرین انسان باقی‌مانده بر روی زمین در دوران آخرالزمان را روایت می‌کند.

نقاشی مارتین تصویری شگفت‌انگیز، اندوهبار و از جهاتی رعب‌آور از ابیات زیبا و دراماتیک شعر کمبل آفریده است. در این نقاشی ما دقیقا همان فضای ساکت مرگباری را می‌بینیم که کمبل توصیف کرده است:

«شهرهای زمین صدایی نداشتند و کشتی‌ها با مردگان به سواحل می‌رفتند؛ جایی که همه چیز خاموش بود».

احساسی که این نقاشی به مخاطب منتقل می‌کند بیشتر بر «نومیدی» متمرکز است تا «وحشت». در این اثر، یک شخصیت تنها بر روی صخره‌ای ایستاده است و به سوی شهری شبح‌مانند و ویران می‌نگرد. در بالای سر او ابرهای تاریک در حال شکل‌گیری هستند که نور کم‌رمق ماهِ خونین از میان آن‌ها می‌تابد. ما باید باور کنیم که او آخرین لحظات خود را بر روی زمین تجربه می‌کند.

احساس نومیدی به‌ویژه از طریق استفاده خاص مارتین از رنگ در این نقاشی جریان پیدا می‌کند. در حالی که بسیاری از آثار او مانند «پایتخت جهنم» از رنگ‌های قرمز تند برای به تصویر کشیدن شعله‌های جهنم استفاده می‌کنند، در اینجا او از یک پالت رنگی سرد با ترکیبی قابل توجه از قهوه‌ای و خاکستری استفاده کرده تا جهانی را به تصویر بکشد که رنگ‌های آن محو شده است. آسمان شب نیز در پس‌زمینه ابرهای تهدیدآمیز، به رنگ نیلی تند است که با ماه سرخ‌رنگ آخرالزمانی تضاد دارد.

یکی دیگر از احساساتی که به نظر می‌رسد این نقاشی به آن پرداخته باشد، احساس گناه است. یکی از ابیات شعر کمبل می‌گوید:

«چشم خورشید نوری بیمارگونه داشت، زمین از فرط پیری پژمرده بود و اسکلت‌های ملت‌ها اطراف آن مرد تنها پراکنده بودند».

مارتین نیز در نقاشی خود اجسادی در کنار پای این شخصیت نشان داده است؛ اجسادی که ظاهرا متعلق به یک زن و کودک هستند؛ کسانی که شاید خانواده این پیرمرد باشند. اما شاید هم این شکل فقط نمایانگر خانواده او نباشد، بلکه نماد بسیاری از افراد دیگر باشد، یعنی همانگونه که کمبل گفته: «اسکلت یک ملت». مارتین در اینجا تصویری از انسانی را به ما می‌دهد که باید بار تلخ‌ترین لحظه‌های بشریت، در یک تنهایی مطلق به دوش بکشد. از این جهت شاید رنج این مرد از زنده ماندن خودش بیش از رنج او از مرگ دیگران باشد.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  این تصمیمات به مردم آسیب می‌زند

بسیاری از کارگزاران و تصمیم‌گیرندگان به علت ناآشنایی با متغیرهای گوناگون مسائل رفتاری، با ساده‌انگاری راه‌حل‌هایی پیشنهاد می‌کنند که البته مبتنی با دیدگاه علمی نیست.

  کاوش در میراث ماندگار جایزه‌ی نوبل

در این مقاله برخی از تأثیرگذارترین کتاب‌های برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات را بررسی می‌شود که بر موضوعات متنوعی تمرکز کرده‌اند و در سبک‌های نوآورانه‌ای نوشته شده‌اند.

  برخی آفت‌های نقد و نقدشنوی

افسوس که گاه نقدها و پاسخ نقدها بیشتر برای مطالعۀ موردی بی‌اخلاقی، بی‌ادبی و مغالطه به کار می‌آیند تا برای کشف حقیقت.

  اصول تائو برای تربیت رهبرانی عاقل و خردمند

توصیه‌های جان هایدر برای تربیت رهبران مقتدر و عاقل

  ترجمه‌ای سخته و پردخته

نگاهی به ترجمه‌ی جدید «غرور و تعصب»