یادداشتی بر «متغیر منصور»
اعتماد: «متغیر منصور» تاریخ مقاومت است در مقابل تغییر؛ زوالی آهسته که گریبان جامعه مدرن امروز را گرفته. داستانِ افتادن آدمها به مدور تکرار و نرسیدن به فردا.
شخصیت منصور در این داستان آنقدر ساده و قابل باور است که او را در جهان ِ داستان یادعلی نمیبینیم، او را در جهان خودمان میبینیم. انگار، منصور همین راننده کناری ماست یا شاید یکی از رفقایمان که یادعلی برایش نام مستعار گذاشته. او یکی از ماست که تنهاست که تشنه تغییر است و به دنبال راهی تا از تنگنای خیانت و گناه و روزمرهگی خلاص شود اما آن فردایی که باید تغییر را جدی بگیرد هیچگاه نمیرسد.
«متغیر منصور» یکی از درخشانترین شخصیتپردازیها را در میان داستانهای یادعلی دارد. میتوان گفت این داستان، داستان شخصیت است، داستان «منصور ب». همهچیز با منصور آغاز میشود، با منصور پیش میرود و با منصور تمام میشود. داستان با ساخت تصویری از منصور آغاز میشود، مردی که از نظر راوی سوم شخص ما به گردویی بدقلق شبیه است که هنگام بیرون آوردن نیممثقال مغز وسط آن «یک تکه آن ته میماند که با پیچگوشتی و چاقو و هیچی نمیشود درش آورد.» این بهترین تشبیه برای ساختن شخصیت مردی است که «به تمام معنا خشک، خالی، بدقلق» است و زندگیاش در چند خط خلاصه میشود.
ماجرا از جایی شروع میشود که این مرد سر دوراهی مانده؛ به صفر بودن ادامه دهد یا موجودیتش را از لابهلای این کلاف عظیم صفر بیرون بکشد؟ قرار است از این صبح، منصور دیگر کارهایی که هر روز انجام میدهد را انجام ندهد؛ تغییری بزرگ که به نظر کوچک میآید: «تغییر از همین چیزهای کوچک شروع میشود. قرار نیست صبح علیالطلوع انقلاب راه بیندازد و همهچیز را زیر و رو کند!» شخصیت منصور به خاطر همین چیزهای کوچک برای ما آشناست، برای همین تجربههایی که بسیاری از ما آن را زیستهایم؛ این فردا صبحها، از این شنبهها، از اول ماه، از آغاز سال نو و… اما یادعلی کجا تخم شک را میپاشد؟ ضربه اول. درست وقتی که فکر میکنیم منصور صبح ِروز تغییرات کوچک را با جدیت آغاز کرده و حالمان خوب میشود از اینکه یکی از ما توانسته حتی یک کار کوچک را از این صبح متفاوت از دیگر صبحها انجام دهد. وقتی خود منصور هم کوک است و با آهنگی شاد تکان تکان میخورد: «هر چیزی میتواند زندگی معمول زن و شوهر را تکان بدهد: از بلند شدن زیر سر یکی تا عوض شدن اخلاق آن یکی…»
از اینجا بازی راوی هم آغاز میشود؛ گاهی از دل ِ نازی حرف میزند که با دیدن یک تغییر کوچک هول ِ خیانت دیدن به جانش افتاده، گاهی در زبان منصور مینشیند تا کارهایش را توجیه کند و در نهایت میبینیم نه فقط منصور که همسر و فرزندش هم ناخودآگاه تغییر را آغاز کردهاند. راوی با مهارت فضای مضطربی میسازد که در آن همه دلشان میخواهد برگردند به همان روزمرهگی و تکرار و از تغییراتی که در رفتار یکدیگر میبینند، میترسند. میان همین هول، راوی با یک سوال ضربه دوم را میزند: «چطور میتواند برای اولینبار به چشمهای زنش نگاه کند، جوری که تازه باشد و دلش را به تپش وادارد؟ میشود بعد از نه سال؟ باید بتواند.» یعنی منصور حسش را به همسرش از دست داده، یعنی نازی برای منصور در باتلاق تکرار و روزمرهگی فرو رفته. و کمی بعد از این واقعیت، «خاله شیرین» وارد ماجرا میشود. خاله شیرینی که در این تغییرات باید تبدیل به «خانم نجمی» شود اما او هیچ علاقهای به این تغییر ندارد.
نویسنده با رفت و برگشتهای داستان که بدون در نظر گرفتن توالی زمانی ساخته با مهارت حال و گذشته را به هم چسبانده است. برای مثال وقتی شیرین به منصور که وارد آموزشگاه شده و به او بیمحلی میکند مسیج میزند: «خوبی تو؟» راوی میگوید: «متنفر است از این دو کلمه خانه خراب کن؛ چه با هم باشند، چه جدا جدا. چه زنش بگوید، چه دوست دخترش، چه پدر و مادر یا هر کی. لحظهای که شما به تو تبدیل میشود، شروع ویرانی است. پشت بند «تو»، «خوبی» هم دیر یا زود میآید!» و برمیگردیم به آغاز ویرانی، به زمانی که نازی و شیرین اولینبار به منصور گفتند: «تو» و دوباره میآییم به حال، وقتی که منصور، «تو»ی شیرین را نادیده میگیرد.
یادعلی بدون تکیه بر توصیفات طولانی و تشبیههای پیچیده و زبان استعاری، به سادگی و روانی وضعیت منصور را لابهلای قصه به خواننده نشان میدهد. وضعیتی آمیخته به آموزههای فلسفی، روانشناسی، جامعهشناسی… و همه اینها را منصور، یکتنه به دوش میکشد. در آن فردای بزرگ تغییر در فاصله صبح تا ظهر از چیزهای ساده و کوچک و میرسد به چیزهای سخت، به تغییر عادت فرزندش، به نادیده گرفتن «تو» شیرین، به دروغ نگفتن که «شروع نابودی است». دروغ نگفتن که سختترین تغییر و پرهزینهترین تغییر است. پرهزینه از هر نظر، نقدی و غیرنقدی. مثلا هزینه دروغ نگفتن به نازی، رفتن او از زندگیاش است و هزینه نقدیاش به اجرا گذاشتن مهریه.
از نیمه داستان، «متغیر منصور»، دیگر درباره تغییر نیست، درباره ویرانی است. ویرانیای که راوی با پس و پیش رفتن در زندگی منصور مبدا آن را پیدا میکند: یک کرمخوردگی ساده دندان که شغل رویاییاش را از او گرفت (خلبانی) و افتاد به شغل عوض کردن و رسید به آموزشگاه تعلیم رانندگی که «بخش بزرگی از همین هیچ الانش» را تشکیل میدهد.
در حالی که همه داستان راوی درباره عزم جزم منصور برای تغییر حرف میزند، ضربه سوم را در پایان داستان میخوریم. جایی که راوی به ما میگوید این دایم زخمی شدنهای منصور نه از سر حواس پرتی هنگام خرد کردن سبزی یا باز کردن در رب گوجه یا گیر کردن به میخ دیوار است بلکه از سر یادآوری است، یادآوری برای تغییر. حالا دیگر با دیدن منصور مانند اول داستان حالمان خوش نمیشود که بالاخره یکی از ما تغییر را آغاز کرده، حالا منصوری را میبینیم که هنوز یکی از همین جامعه لایتغیر است. جامعهای که ویران شده: «خیلیها هستند که قرار است جامعه را تغییر بدهند و دارند میدهند. اینکه هی دارند ویران و ویرانترش میکنند، برای همین است.»
حالا شخصیتی پیش روی ماست که وقتی به سختی تغییر میرسد و وسوسه گیرش میاندازد، مغلوب میشود و در عوض زخمی به تنش میاندازد تا به خاطر بسپارد فردا تغییر را آغاز کند: «باید کاری کند که فردا واقعا فردای معهود باشد؛ فردای بزرگ، فردای تغییر.» منصور به بدنش زخم میزند، بدنش را ویران میکند تا درد به او یادآوری کند «قرار است چه کارهایی انجام دهد». این حال جامعه است؛ فرداهایی که نمیآید، ویرانیهایی که به امید تغییر سوار روح و جسم میشود و تا زوال ما را پیش میبرند. همانطور که آخرین زخم ِ منصور، ممکن است نابودش کند: «حجم وسیع خون که به کاشیهای سفید حمام میرسد، منصور چشمش را میبندد و خودش را به کرختی و حال ِ این لحظه میسپرد تا فردا، اگر از خواب بیدار بشود… فردا روز تغییر است.»
«متغیر منصور» داستان شهری است که روایت راوی سوم شخص بر دیالوگ غالب است. یادعلی هیچ نشانهای از طبیعت در این داستان نگذاشته، هیچ رنگی، هیچ بویی، هیچ صدایی. در عوض تصویری بیرنگ و شلوغ از شهر در حال حرکت ساخته؛ خیابانها، اتوبانها، رانندگی و مردمی که در این شتاب درگیر امور روزمره و شبکههای اجتماعی و فراموش کردن آرزوهای نوجوانی و کودکی خود هستند، سرخورده و گیرافتادهاند و بعضیشان تن به خیانتهای ریز و درشت دادهاند تا باری از تکرار مکررات و هزینههای زندگی شهری بردارند؛ خیانت به زندگی زناشویی، خیانت در کار، خیانت به رویاها و…
«متغیر منصور» در مجموعه داستانی با همین نام در سال ۱۳۹۷ منتشر شد. سه سال پیش از اینکه یعقوب یادعلی در خانه را ببندد به خیابان برود و دیگر هیچگاه به خانه برنگردد. یادش گرامی.
نگاهی به کتاب «شاهنشاهیهای جهان روا»
معرفی کتاب «اخلاق و دین»
وی سه شرط لازم برای زیستن سیاسی را؛ شاد بودن، مسئولیتپذیری و سیاسی فکر کردن میداند.
درباره کتاب «شتابان زیستن» بریژیت ژیرو
معرفیر رمان «قلمرو برزخ» اثر نونا فرناندز