کافه بوک: کتاب سقوط فرشتگان سومین کتاب تریسی شوالیه است که در سال ۲۰۰۱ منتشر شد و وقایع آن در انگلستان اوایل قرن بیستم میگذرد. به طور دقیقتر این کتاب در بازه زمانی مرگ ملکه ویکتوریا در ۱۹۰۱ تا مرگ شاه ادوارد ششم در ۱۹۱۰ جریان دارد.
تریسی شوالیه نویسنده زیرک و ماهری است که بسیاری از خوانندگان او را با کتاب دختری با گوشواره مروارید میشناسند. کتاب سقوط فرشتگان با اینکه کتاب خوبی است اما به سختی میتوان آن را با دیگر کتابهاث نویسنده مقایسه کرد. جزئیات مطرح شده و شکلگیری داستان قابل تحسین است اما هنوز جای کار داشت و میتوانست بسیار بهتر باشد.
این کتاب چند راوی مختلف دارد و اغلب شخصیتهای کتاب با توجه به موقعیت داستانی به روایت بخشی از رمان میپردازند و این روایتها در کنارهم هستند که کلیت رمان را میسازند. این نحوه روایت شاید در نگاه اول پیشپا افتاده به نظر برسد، چرا که بارها و بارها توسط نویسندگان مختلف انجام شده اما تریسی شوالیه با فاصلهگذاری میان روایت راویها، و قرار دادن نام هر شخصیت در ابتدای روایت او؛ مانع از سردرگمی شده و با پرداختن به جزئیات مختلف، روایت جذابی ارائه میدهد.
سقوط فرشتگان با مرگ ملکه در ژانویه ۱۹۰۱ در انگلیس شروع شده که باعث آشنا شدن دو خانواده میشود و تمام اتفاقها از این آشنایی و از یک قبرستان آغاز میشود. خانوادههای واترهاوس و کولمن که یکی پیرو سنتهای قدیمی عصر ویکتوریا و دیگری در تکاپوی قدم گذاشتن در عصری نوین هستند، به واسطه مجاورت آرامگاههایشان در قبرستانی اشرافی در لندن با یکدیگر آشنا میشوند، خیلی زود به این تفاوت عقاید و شیوه زندگی پی میبرند. اما سرنوشت آنها به واسطه زندگی در خانههای مجاور و دوستی دخترانشان به هم گره میخورد.
داستان با پیوستن «کیتی کولمن» که همواره به دنبال نقض سنتها و گام برداشتن به سوی نقشی نوین برای زنان، فراتر از همسر و مادر بودن است، به «جنبش حق رای برای زنان» به نقطه عطف خود میرسد. اوج فعالیت این جنبش با تاسیس اتحادیهی اجتماعی و سیاسی زنان WSPU، توسط «امیلین پانک هرست» و دو دخترش کریستابل و سیلویا در سال ۱۹۰۳ است.
کیتی که خودش زنی اهل مطالعه است با مردی خوب و پولدار ازدواج کرده اما اکنون با داشتن یک دختر به سرگردانی در زندگی رسیده است. دیگر شوهرش را نمیخواهد و منتظر تغییر و تحولی در زندگیاش است. عشق در کنار احقاق حقوق زنان در کتاب دو موضوع اصلی هستند که دنبال میشوند.
کیتی همسر و موقعیت اجتماعی خوبی دارد اما زندگیاش آن چیزی نیست که میخواهد باشد، بنابراین به دنبال پُر کردن خلاهای پیش پا افتاده است. او به دنبال عشقی ممنوع میرود و اتفاقاتی برایش رخ میدهد که او را به مرز جنون میکشاند. کیتی در میانهی افسردگیاش با زنی آشنا میشود که طرز تفکر متفاوتی دارد و از زندگی چیزهای حتی بیشتر و بهتری میخواهد. زندگی کیتی بعد از آشنایی با این زن به دو قسمتِ قبل و بعد تقسیم میشود و باعث میشود او تبدیل به آدمی شود که حتی خودش هم انتظار نداشت.
در داستان با شخصیتهای زیادی روبهرو هستیم که داستان از زاویه دید آنها روایت میشود. به عنوان مثال ما با دختر کیتی که باهوش و تشنه توجه مادر است همراه میشویم، سپس با لیدی که بسیار زیبا و اهل ناز کردن است داستان را ادامه میدهیم.
شوالیه در داستانش قهرمانی خلق نمیکند بلکه همه آدمها خاکستریاند. هر کدام از آنها ویژگیهای خوب و بد خودشان را دارند و با اینکه داستان مربوط به فرهنگ و دوره زمانی متفاوتی با آن چه که ما در آن هستیم میباشد، به خاطر کاراکترهایی که در کتاب حضور دارند و ویژگی مشترک میان انسانها، خواننده را به خود جذب میکند و تا آخر داستان را برایش بازگو میکند.
نینا فراهانی، مترجم این رمان درباره آن گفته است:فضای داستانی تریسی بسیار مورد علاقه من است و نگاهی زنانه و جزئی بین در آثارش وجود دارد. نمود نگاهِ زنانه را در اثر «دختری با گوشواره مروارید» نیز شاهد هستیم. کتاب سقوط فرشتگان هم این حس را به من داد. این اثر داستانی است لطیف و با پایانی غمانگیز و در عین حال بسیار زیبا. «دختری با گوشواره مروارید»، پرفروشترین کتاب تریسی در سراسر جهان است اما هر دو این کتابها نگاهی زنانه دارند. شاید فرق این دو اثر با هم در این باشد که «سقوط فرشتگان» راوی ندارد و همهی شخصیتها داستان را روایت میکنند. در «سقوط فرشتگان» دیدِ مردانه در داستان، خیلی کم دیده میشود.
آن قبرستان لعنتی. هرگز آنجا را دوست نداشتهام. راستش اشکال از خود محل نیست. آن گورستان با آن ردیف قبرها که در پس یکدیگر سر برآوردهاند، با آن سنگ قبرهای گرانیتی، ستونهای هرمی مصری، منارههای قرون وسطایی، زیرستونهای مربعی شکل، زنان گریان، فرشتهها و البته ظرفهای خاکستر که به صورت حلزونی تا بالای تپه و نزدیکی سروهای سرافراز لبنانی چیده شدهاند، فریبندگی حزنانگیزی دارد. حتی میشود گفت خیلی دلم میخواهد که چشمم به آن یادبودهای چرند هم نیفتد. نشانههایی ریاکارانه از سطح اجتماعی خانوادهها.
همیشه فکر میکردم آرامگاههای ما تا ابد خاموش و فناناپذیر خواهند ماند. اما حالا میبینم که میشود خیلی راحت یک اهرم بینشان گذاشت و بازشان کرد. حتا امکان سقوط یک فرشته هم حین کار وجود دارد.
من تمام زندگیم صبر کردم تا یه اتفاقی بیفته. حالا فهمیدم که هیچ اتفاقی نمیافته. یا اینکه این اتفاق افتاده و درست تو اون لحظه من چشمهام رو بسته بودم. نمیدونم کدوم بدتره ــ اینکه از دست داده باشمش، یا اینکه بدونم چیزی برای از دست دادن وجود نداشته.
در هر ازدواجِ سالم، زن در توافق کامل با شوهرش قرار داره. در غیر این صورت، از همون اول نباید باهم ازدواج میکردن.
این نسل بسیار خونسرد و بیتوجه شده است. این را همهجا میبینم؛ در مدلهای احمقانهی لباس زنان، در سالنهای تئاتر که به طرز حیرتآوری اجازهی پخش هر نمایشنامهای را دارند، از این جنبش مضحک حق رای برای زنان که این روزها دربارهاش میشنویم و حتی اگر جرئت گفتنش را داشته باشیم، رفتار پادشاهمان.
تا حالا جنازه ندیدهام. گفتن این حرف از یک گورکن بعید به نظر میرسد. تمام روز را با جنازههای اطرافم سر میکنم. ولی همهشان توی تابوتاند. درشان محکم میخ شدهاند و رویشان هم خاک ریخته شده. بعضی وقتها میایستم روی یک تابوت، داخل قبر. بین من و جنازه فقط چند سانتیمتر فاصله است. اما نمیبینمش. اگر زمان بیشتری را بیرون از قبرستان صرف میکردم جنازههای بیشتری میدیدم. مسخره است. مادر و خواهرهایم صدتاشان را دیدهاند. همه زنها و بچههایی که موقع دنیا آمدن مردهاند و یا همسایههایی که از گرسنگی یا سرما تلف شدهاند.
کاری که مردم با اجسادِ مُردههاشون انجام میدن، در حقیقت انعکاس نظر خودشونه تا مُردهها. شما فکر میکنید تمام این ظرفهای خاکستر و فرشتهها معنایی برای مُرده داشته باشند؟
روی دیوارهای اتاق مود پُر است از تابلوهای قشنگ. سگها، گربهها و بچهها. یک تابلو هم هست که در آن آسمان هست و ستارههایش که با خطهایی بههم وصل شدهاند. مثل همان آسمانی که آن شب در قبر دیدم.
به پشت دراز میکشم و آسمان را تماشا میکنم. گاهی پرندهای از بالای سرم میپرد. تکههای خاک از گوشههای چاله کنده میشود و میافتد روی صورتم. اصلاً نمیترسم که یک وقت این چاله فرو بریزد. برای بزرگترهایش یک جفت شمع میزنیم که از دو طرف نریزد پایین. اما برای چالههای کوچکی مثل این، خودمان را نمیاندازیم به زحمت. این یکی، خاک رس است و خیس و برای همین فرو نمیریزد. البته شده که قبرها هم فروبریزند اما موقعی که خاک ماسهای باشد، یا این که رس خشک شده باشد.
خیلیها توی این قبرها مردهاند. بابایمان همیشه میگوید اگر یک وقت قبری رویمان ریخت، یک دستمان را بگیریم جلو صورتمان و آن یکی را به طرف بالا دراز کنیم. با این کار هم یک راه هوا داریم و هم دیگران میتوانند ما را از روی انگشتمان پیدا کنند.
یک مرد، اگر خودخواه نباشه میتونه خواستهٔ همسرش رو بدون در نظر داشتن خواستهٔ خودش و دخالتِ افکار و سلایق جامعه عملی کنه.
نگاهی به کتاب «نقطههای آغاز در ادبیات روشنفکری ایران»
معرفی کتاب «دربارهی رنج بشر»
کتابی درباره دوستی و عشق در دوران مدرن.
نگاهی به کتاب «شاهنشاهیهای جهان روا»
معرفی کتاب «اخلاق و دین»