گسترش: «جمهوری بدون جمهور» با زیرعنوانِ تأملاتی در گسست و شکست جمهوری اسلامی افغانستان، کتابی است نوشتهی امانالله شفایی که انتشارات کوهسار آن را به چاپ رسانده است. در سال ۲۰۱۸، کاملاً آشکار شد که امریکا قصد خروج از افغانستان را دارد. طالبان نیز این واقعیت را دریافته بود و به همین دلیل در رابطه با خواستههایش کوتاه نیامد. مذاکرات پنهانی و علنی واشینگتن با طالبان نهایتاً به امضای توافقنامهی دوحه در سال ۲۰۲۰ منجر شد که شکست بزرگی برای امریکا و سقوط روحیهی افغانها بود. این موافقتنامه همهچیز را برای افغانها تمام کرد. پس از این توافقنامه، تاختوتاز طالبان برای تسخیر قلمروهای بیشتر افزایش یافت. ارتش و پلیس بیروحیهی افغانستان ابتکار عمل را از دست داد و گارد دفاعی به خود گرفت. درعینحال مذاکرات به اصطلاح بینالافغانی در قطر میان نمایندگان طالبان و دولت افغانستان در جریان بود که ناظران شانس چندانی برای موفقیت آن متصور نبودند. چه آنکه طالبان در یک قدمی پیروزی قرار داشت و هدفش از مذاکره اتلاف وقت و تحمیل خواستههایش بر دولت ضعیف کابل بود. رهبران طالبان تمام قدرت را میخواستند نه بخشی از آن را. در نتیجه برای تقسیم قدرت و تشکیل حکومت فراگیر هیچ سیگنالی به نمایندگان دولت افغانستان نشان ندادند. در بهار و تابستان ۲۰۲۱، طالبان جنگ را به اوج رساند و پیروزیهای بزرگی به دست آورد. ارتش بیروحیه که شدیداً ریزش کرده بود، شکستهای سنگینی را متحمل شد و در نتیجه دست از جنگ کشید و نظام جمهوری اسلامی افغانستان پس از بیست سال تحمل دشواریها و ناکامیهای بزرگ، در ۱۵ آگوست ۲۰۲۱ فروپاشید و جای خود را به رژیمی غیردموکراتیک داد.
تأسیس و شکست جمهوری اسلامی افغانستان زمینهی مطالعاتی و تحقیقی بسیاری برای ناظران و محققان حوزههای مختلف علوم سیاسی فراهم آورده است. سؤال کلی در این رابطه این است که چرا این نظام که حاصلجمع ارادهی جامعهی بینالمللی و خواست مردم افغانستان بود، نتوانست بیش از دو دهه دوام بیاورد؟ در این رابطه، تحقیقات وسیعی از سوی پژوهشگران افغان و بینالمللی در جریان است و آثار چندی نیز منتشر شده است. قطعاً از زوایا و با رویکردهای مختلفی میتوان به موضوع نگریست؛ اما از منظر نویسندهی این کتاب، هیچ چارچوبی در حد تئوری دولت ورشکسته نمیتواند حقیقت شکستها و ناکامیها را توضیح دهد. بهویژه اینکه صاحبان این نظریه در میان دولتهای ورشکسته نگاه ویژهای به گذشتهی دولت در افغانستان، از دهه ۱۹۹۰، بدینسو داشتهاند. تئوری دولت ورشکسته هرچند با انتقادهایی مانند نگاه یکجانبه و آمرانهی کشورهای غربی به کشورهای جهان سوم همراه است، اما در سالهای اخیر محققان از ظرفیتهای تئوریک آن برای مطالعه بحرانها و بیثباتیهای سیاسی در رابطه با برخی کشورهای افریقایی و آسیایی، مانند: سیرالئون، لیبریا، سومالی، چاد، یمن، یوگسلاوی سابق، عراق و افغانستان، سود بردهاند. هرچند تئوری دولت ورشکسته در حال کامل شدن است و تمامی ظرفیتهای نظری خود را ننمایانده است، اما شاخصهای مورد توافقی از آن در دست است که با شرایط آخرین جمهوری افغانستان راست میآید.
قسمتی از کتاب جمهوری بدون جمهور:
پس از رویداد ۱۱ سپتامبر، واکنش دولت بوش بسیار قاطع بود. او صریحاً اعلام کرد که میخواهد به منبع اصلی تولید تروریسم در افغانستان حمله کند. دولت طالبان منبع اصلی تولید تروریسم بود. طالبان اسامه را به امریکا تحویل نداد. با حملهی نیروهای ائتلاف دولت طالبان سرنگون شد. پس از آن مقامات کاخ سفید درگیر این بحث بودند که با افغانستان چه کنند؟ آنها نمیتوانستند افغانستان را مانند دههی ۱۹۹۰ به حال خود رها کنند. خطر بازگشت القاعده هنوز برطرف نشده بود. به این منظور امریکاییها به دنبال نظام جدیدی در افغانستان بودند که هم با اصول دموکراسی و ارزشهای جهان آزاد سازگار باشد و هم چنان توانمند و باثبات باشد که بتواند هرگونه تهدید امنیتی را از خود و دیگران دور کند. این هدف امریکاییها بود.
در دورهی جرج بوش، امریکا برنامه و استراتژی مشخصی داشت؛ دولتسازی و مبارزه با افراطگرایی. به این منظور با احیای دوبارهی طالبان از ۲۰۰۴، ایالات متحده دهها هزار سرباز را با هدف سرکوب شورشیان به افغانستان فرستاد. در سال پایانی دوره ریاست جمهوری جرج بوش، روشن شد که وضعیت در حال بدتر شدن است. حضور دهها هزار سرباز ائتلاف نتوانسته بود از رشد مجدد طالبان جلوگیری کند. درعینحال امریکا با حمله به عراق، در ۲۰۰۳، درگیر جنگ دیگری بود. درگیر بودن امریکا همزمان در دو جنگ مشکلات مدیریتی و نظامی زیادی ایجاد کرده بود. امریکا در مواردی نسخهی جنگ عراق را در افغانستان پیاده میکرد که جواب نمیداد؛ چون عراق و افغانستان از نظر ساخت اجتماعی و جغرافیایی متفاوت هستند. تردیدی نبود که استراتژی بوش در حال شکست خوردن بود. با روی کار آمدن اوباما در انتخابات ۲۰۰۸ او تمرکز بیشتری روی افغانستان کرد. او وارث سیاست بوش بود و مجبور بود کار ناتمام او را تمام کند. اما برای سربازان امریکایی این سؤال بیپاسخ مانده بود که آنها برای پایان چه چیزی میجنگند؟ و دشمن آنها کیست؟ اوباما برای پاسخ به این سؤالات تصمیم گرفت استراتژی امریکا در منطقه را تغییر دهد. اوباما جداً نگران افغانستان بود. او باری گفت که وضعیت افغانستان و پاکستان نیازمند توجه فوری و اقدام سریع است. طالبان در افغانستان احیا میشود و القاعده از شورشها حمایت میکند و امریکا را تهدید میکند. این تقویت به امنیت مردم افغانستان و ثبات در افغانستان کمک خواهد کرد.
او بر آن شد تا از شمار سربازان امریکایی در عراق کم کند و به جای آن بر افغانستان تمرکز کند. او فکر میکرد بوش پس از حمله به عراق، افغانستان را از اولویت خود خارج کرده است. او در دسامبر ۲۰۰۹ دستور اعزام ۳۰۰۰۰ سرباز امریکایی بیشتر را صادر کرد که تعداد سربازان امریکایی را در افغانستان به بیش از صد هزار نیرو میرسانید. این تعداد سرباز در کشور کوچک افغانستان رقم بسیار بالایی بود. اوباما فکر میکرد با تعداد نیروی بیشتر میتواند طالبان را در مدت کوتاهتری سرکوب کند؛ حتی برخی از مقامات امریکایی میخواستند تجربهها و تاکتیکهای جنگ ویتنام را در افغانستان پیاده کنند. بدون اینکه میان شرایط جغرافیایی، فرهنگی و… تمایزی قائل شوند.
نگاهی به کتاب «نقطههای آغاز در ادبیات روشنفکری ایران»
معرفی کتاب «دربارهی رنج بشر»
کتابی درباره دوستی و عشق در دوران مدرن.
نگاهی به کتاب «شاهنشاهیهای جهان روا»
معرفی کتاب «اخلاق و دین»