فرادید: ماری استل (Mary Astell) نویسنده و فیلسوف انگلیسی است که خیلی پیش از آنکه مفهومی به نام «فمینیسم» شکل بگیرد، رسالهای دربارۀ برابری عقلانی زنان و مردان نوشت و پیشنهاداتی برای بهبود وضع زنان ارائه داد؛ رسالهای که باعث شده است خیلیها او را به عنوان نخستین فیلسوف فمینیست معرفی کنند.در حالی که بعضی اوقات مری ولستونکرافت (۱۷۵۹-۱۷۹۷) به خاطر نوشتن کتاب «دفاع از حقوق زنان» در سال ۱۷۹۲ به عنوان «اولین فمینیست» شناخته میشود، اما واقعیت این است که یک قرن قبل از انتشار آن کتاب، اندیشمند و نویسندۀ دیگری به نام ماری استل در کتاب خود تحلیلی نظاممند از وضعیت فرودست زنان ارائه داد و خواستار آموزش زنان شد.
کتاب ماری استل (۱۶۶۶-۱۷۳۱) با عنوان «یک پیشنهاد جدی به بانوان» که در سال ۱۶۹۴ نوشته شد، یک متن فلسفی است که در ابتدا ادعا میکند زنان در حال حاضر در وضعیت اخلاقی فرودستتری نسبت به مردان قرار دارند، سپس علل این مشکل را تحلیل میکند و نهایتاً یک راه حل دو بخشی ارائه میدهد.
نگرانی استل این نیست که زنان از نظر مادی توسط جامعهای مردسالار سرکوب میشوند یا اینکه آنها از حقوق خاصی محروم هستند، بلکه او معتقد است که مشکل زنان در اصل «خودشان» هستند؛ او فکر میکند که زنان از نظر اخلاقی فاسد شدهاند، اکثر آنها توانایی خودکنترلی را از دست دادهاند و به جای آن تحت تأثیر هوسهای احساسی خود قرار دارند.
استل ادعا میکند که به جای استفاده از ظرفیتهای عقلانی که همه انسانها برای قضاوت درست درباره واقعیتها دارند، زنان تمایل دارند به ظواهر توجه کنند. از نظر او آنها باور دارند که چیزهای مادی مانند زیبایی بدنی یا ثروت مهمتر هستند تا روحِ نامیرا و غیرمادیشان. آنها به گناهان عمدتاً زنانهای چون غرور و خودبینی گرفتار شدهاند و خود را بر اساس معیارهای نادرست ارزشگذاری میکنند. استل تصور میکند که زنان بیشتر به تأثیری که بر مردان میگذارند اهمیت میدهند و به جای اینکه به ارزشهای درونی خودشان توجه کنند، خود را بر اساس ستایشی که مردان از آنها میکنند مورد ارزیابی قرار میدهند.
اما استل فکر نمیکند که همۀ اینها به این دلیل باشد که زنان «ذاتاً» پایینتر و پستتر از مردان باشند. بنابراین تلاش میکند تا توضیح دهد که چرا زنان به طور خاص به برخی رذیلتها دچار میشوند.
استل میگوید که علل کلیدی نقصهای زنان، آموزشهای نادرست و عادات اجتماعی هستند. زنان از یادگیری چیزهای مناسب (مانند شناخت طبیعت واقعی خود، شناخت درست خداوند و غیره) منع میشوند و بر اساس اصول اشتباه، مانند اهمیت نظرات مردان درباره آنها آموزش میبینند.
استل در کتاب خود مینویسد: «زنان از همان کودکی از آن مزایایی که بعداً به خاطر نداشتنشان سرزنش میشوند محروم میشوند و در میان همان رذالتهایی پرورش مییابند که در آینده به خاطر آنها سرزنش خواهند شد». استل معتقد است که وقتی به زنان نحوه تفکر درست آموزش داده نمیشود، نتیجتاً آنها فاقد قدرت تشخصیص و «فاقد مهارت در تمایز گذاشتن بین واقعیت و ظاهر» بار میآیند و به همین دلیل به زیبایی یا پول بیش از هر چیز دیگر اهمیت میدهند.
استل عادات اجتماعی را مسئول «تمام گناه و حماقت موجود در جهان» میداند. عادات از نظر او شامل دو جنبه است: یکی عادات فردی که به سختی شکسته میشوند و دیگری عادات و نیروهای اجتماعی که به سختی قابل مقابله هستند. از نظر استل زنانی که بخواهند برخلاف عادات و رسوم اجتماعی عمل کنند، با فشارهای اجتماعی شدیدی مواجه میشوند؛ «همه تمسخرها و سرزنشهای جهان» به سمت آنها سرازیر میشود و این مانع مهمی بر سر راه پرورش و رشد شخصی آنهاست.
بخش اول راه حلی که استل برای حل مشکل عقبماندگی و انحطاط زنان ارائه میکند، ایجاد یک جامعه آموزشی کاملاً زنانه است.
هدف او این است که زنان از جهان کنار بکشند و خود را وقف آموزش و فضیلت در میان سایر زنان کنند. از نظر استل این انزوای اجتماعی زنان را از خطرات اخلاقی جهان روزمره که آنها را به سمت غرور، بیثباتی و خودبینی سوق میدهد، محافظت میکند. آنها همچنین از اثرات نامطلوب عادات اجتماعی محافظت خواهند شد و در عوض میتوانند عادات مثبت خود را توسعه دهند که به شکلگیری شخصیتهایشان به سمت و سوی فضیلت کمک خواهد کرد. آنها در این صورت وقت و فضای لازم برای تأمل و کسب شناخت از خود را خواهند داشت و البته «از وسوسههای بیشرمانۀ مردان مکّار نیز در امان خواهند بود».
بر این اساس میتوان استل را پیشگام جنبشهای فمینیستی قرن بیستم خواند که خواهان «جداسازی» بودند؛ جنبشهایی که معتقد بودند زنان باید از تمام نهادها و ساختارهای اجتماعی که توسط مردان ساخته و حفظ میشوند و همچنین از خود مردان فاصله بگیرند تا بتوانند مسیر رشد و آزادی شخصی خود را بیابند.
بخش دوم کتاب «پیشنهادی جدی به بانوان» روش بهبود فردی و رشد شخصی را که خوانندگان باید دنبال کنند، شرح میدهد؛ این همان آموزش درستی است که از نظر استل زنان باید دریافت کنند؛ روشی که شامل مطالعه، تأمل فلسفی و کنترل احساسی است.
از نظر استل زنان با پرداختن به تاملات فلسفی با استفاده از روش درست، میتوانند قابلیتهای تفکر عقلانی خود را توسعه دهند و همچنین دریابند که چگونه میتوانند به بهترین نحو بر زندگی خود تسلط یابند و آن را مدیریت کنند. به عنوان مثال، تأمل فلسفی زنان را به این درک میرساند که آنها دارای روحی غیرمادی و جاودان هستند که جهان مادی و بدنهایشان در مقایسه با آن اهمیت چندانی ندارند. درک این موضوع به زنان کمک میکند تا از دغدغههای جنونآمیز دربارۀ مد و زیبایی ظاهری دست بکشند.
نتیجۀ روش استل یک تغییر اجتماعی که به زنان حقوق و فرصتهای تازهای ارائه دهد، نخواهد بود؛ بلکه نتیجۀ آن تغییر درونی و فردی زنان خواهد بود. او مینویسد: «بنابراین مردان ممکن است همچنان از امتیازات خود لذت ببرند، زیرا ما قصد نداریم به هیچیک از حقوق قانونی آنها تجاوز کنیم، […] تنها تلاش ما این خواهد بود که در درون خودمان پادشاهان مطلق باشیم». با پیروی از روش استل، خوانندۀ زن او به خودمختاری خواهد رسید و دیگر تحت تأثیر احساسات متغیر خود یا عادات اجتماعی نخواهد بود.
با وجود تعهد استل به بهبود وضعیت زنان، امروزه برخی موقعیت او را به عنوان فمینیست مورد تردید قرار میدهند. زیرا برخلاف بسیاری از فمینیستهای دورههای بعدی، او برای دسترسی زنان به «حقوق برابر» تلاش نمیکند و همچنین درصدد تغییر ساختارهای بنیادین جامعه نیست. توجه او به بهبود فردی است و نه نوعی شورش جمعی در برابر ساختارهای موجود اجتماع.
با این حال، از چند جهت باید او را شخصیتی پیشگام در فمینیسم دانست: او مردان و زنان را از نظر تواناییهای عقلانی و اخلاقی اساساً برابر قلمداد میکند؛ او تحلیلی نظاممند ارائه میدهد از اینکه چگونه زنان در جامعه به عقب رانده میشوند و خودمختاریشان را از دست میدهند؛ و نهایتاً او از آموزش زنان و توانایی آنها برای رشد عقلانی دفاع میکند. به علاوه، استفاده استل از استدلال و سبک بیان فلسفی برای این اهداف، او را به یک پیشگام کلیدی برای فلسفه فمینیستی امروز تبدیل میکند.
یکی از جنبههای مهم حد وسط طلایی این است که این حد وسط نسبت به افراد و شرایط مختلف میتواند متفاوت باشد.
از نظر شانتال موف جوهر امر سیاسی، نه اجماع که ستیز است.
بسیاری از کارگزاران و تصمیمگیرندگان به علت ناآشنایی با متغیرهای گوناگون مسائل رفتاری، با سادهانگاری راهحلهایی پیشنهاد میکنند که البته مبتنی با دیدگاه علمی نیست.
در این مقاله برخی از تأثیرگذارترین کتابهای برندهی جایزهی نوبل ادبیات را بررسی میشود که بر موضوعات متنوعی تمرکز کردهاند و در سبکهای نوآورانهای نوشته شدهاند.
افسوس که گاه نقدها و پاسخ نقدها بیشتر برای مطالعۀ موردی بیاخلاقی، بیادبی و مغالطه به کار میآیند تا برای کشف حقیقت.