اعتماد: اگر جویا و پویای توسعه و بهزیستی و رفاه و آسایش دو گیتی در هر جامعه هستیم، احتمالاً نخست بر بعد ذهنی یعنی «تولید و ترویج و تثبیت» بیشترِ «ارزشها و نگرشهای حامی توسعه» و سپس تبلور ساحتِ عینی یعنی بروز و تحقق «رفتارها و برنامههای مبین و تجلیبخش رشد و توسعه» انگشت خواهیم نهاد. به عبارتی ارتقای آگاهی و شناخت و رسیدن به «آگاهی در خود و بر خود» (به قول مارکس) شرط نخست بلوغ و رشید شدن جامعه و افراد و توسعه معنوی و ارزشی آنهاست. بدون جامعه رشدیافته و آگاه و دارای بلوغ فکری و اندیشگی نمیتوان شاهد رفتارها (ی عادی و روتین یا همان عادتوارهها) و کنشها (نوآوری و خلاقیت و ایدهپردازی و افقگشایی) و برنامه یا action plansهای کارآمد و کارگشا در سطح فرد و گروه و سازمان و جامعه بود.
تمامی این دو بعد، سازنده چیزی است که آن را «شهروندِ» ساکن و در حال زیست در شهر یا جامعه مدنی مینامیم. یعنی اجتماعی کلان و بزرگ که برمبنای قانون، احترام و آگاهی از جایگاه هر چیزی (عدالت یا جایگاه قانونی و مشروع هر فرد و شیء و ساختار) شکل میگیرد و خود تجلی و نمونه یا ارکیتایپ (سرنمون) توسعه است. در واقع توسعه همان خلق و نگهداشت و ارتقای «جامعه مدنی» یا جامعه به هم پیوسته، مسوول در پیشگاه هم، برابر و دارای کنش و نظر (گفتوگو) و تناسب و حق و حقوق و برابری و عدالت و آزادی مسوولانه پیشاپیش هم تلقی میشود.
پس ارزش و نگرش آگاهانه و توسعه یافته و رشید، پیشنیاز اصلی توسعه و بهزیستی هر جامعه در کنار نهادها و دولت و حکمرانی توسعه یافته و نیکو و فوق مدنی است. اگر بنیاد این رشد و رونق، معرفتی و فرهنگی است
-زیرا مبتنی بر ارزش و نگرش و باور به مفاهیم و عقایدی است که شهروندان آن را درونی میکنند (مانند حقوق بشر و انسان تا حیوان، آزادی، تکثر، مدار، عدم خشونت، گفتوگو، ارتباطات انسانی، معنویت و تعادل در امور مادی و معنوی و…)- پس برخی تربیتها و آموزشها و مطالعات و امور، نقش بیشتری در رشد بعد ذهنی و آگاهی توسعه نسبت به بقیه دارد. یکی از این فرهیزش و آموزشها را در کنار نهادهای مختلف جامعه (خانواده، دین، سیاست، دانشگاه، مدارس و…) برعهده و زاییده ادبیات میدانند. به عبارتی تولید و توزیع و مصرف ادبیاتی که یاددهنده و یادآورنده و درونی ساز و تربیتکننده شهروندان «آگاه و مسوول» از آغاز تا فرجام زندگی است.
اما ادبیات چیست؟ در اینجا ادبیات به قول یوسا (۱۴۰۲)، قلمرو بزرگ جهان ارتباطی و اندیشگی ما انسانهاست (عرصه تنوعپذیری، تفاوتگذاری و گفتوگو و فرارفتن از تاریخ). هر آنچه با کلمه و مهمتر خواندن و نوشتن واژه و جمله و تأمل و تأثر پذیرفتن از کلمات پدید میآید و
از این رو ادبیات گاه حوزه شفاهی و نقالی و دانش حکیمانه و عامه (common sense) و کردار خردمندانه مبتنی بر زندگی روزمره یعنی همان ادبیات عامه را هم دربرمیگیرد، چیزی که به نظر بسیاری بنمایه اصلی شاهکارهای کهنی چون اوستا یا شاهنامه قبل از قالبگیری مکتوب هم شد (گوسانها و قصاصان و ایلیاتیها و…)، لذا پیوستاری فراخ از تاریخ و شعر و هنر و آیین و رسوم و روایت در جامه و قالبهای مختلفِ «سخن سخته و سفته» سرزمین ادبیات را میسازد و در بر میگیرد و پیششرط و نیاز بهره از ادبیات هم حداقلی از سواد و علاقه به ادبیت یا فرهیزش و میل به حکمت است که با عمدتاً خواندن و بازاندیشی و نوشتن حاصل میشود. این توان کلمهپردازی و واژهسازی و قالبآرایی ظرایفِ احساس و اندیشه و تجربه یا «درونی کردن جهان بیرون در قالب و اسلوب کلمات در هر ژانر منسجمی» هرگونه رخ دهد، ادبیات است. بیجهت نیست که گذشته و تاریخ و روایت ماسبقِ هر رویدادی را در بیشتر علوم «ادبیات موضوع» هم میگویند.
واضح است که مانند هر چیز و هر فرآورده بشری و کار فکری و عملی او، سطحبندی ابتدایی تا پیچیده شامل ادبیات هم میشود، لذا رمان و داستان جدیدترین و مدرنترین ژانر برای جمع کثیر و طبقه متوسط دارای سواد و رفاه نسبی تلقی شده تا با آن درگیر و همدم خواندن و اندیشیدن باشند. به قول لوکاچ (۱۳۸۱) حماسهِ جهانِ بیروح مدرن، برخلاف جهان باستان، «رمان» شد. رمان با دو کارکرد فراغت و تفکر (ادبیاتگریز و بالین/خواب و تسکین و ادبیات تفکر و تغییر) و ایجاد جهانی از لذت (گریز) تا بازاندیشی (دگرگونی)، بیشتر از هر ژانری فراگیر شد و در بطن و دل توده و عامه تا فرهیخته و برگزیده جا گرفت و تثبیت شد.
اما آیا دادن نقش اول، ستارهای و گاه افسانهای و سنگین به ادبیات برای تغییر و شهروندسازی یا توسعه درست، واقعی و تکلیف مالایطاق نیست؟ به عبارتی ادبیات تحمل بار هستی یا امانت مدرن را دارد؟ و این نقش واقعی است؟ اگر رهاییبخشی و تأمل در
نفس/ آگاهی دو هدف مهم ادبیات تلقی شوند که پیشران توسعه به شمار آیند، آیا ادبیات و خاصه ادبیات داستانی و رمان خوشخوان و روایتمحور (مردمی) امکان این مهم را دارد؟به عبارتی نقش دگرگونساز آن به نحوی معجزهگون نیست؟ احتمالاً آری،
از این رو که این نقش تک، برگزیده و با پذیرندگان کمینه بوده است. اما همان نادر و کمینه و مؤثر بودش برای معجزه دانستن و داشتن خواص اسطورهای کافی است. همچون آب حیات دستنیافتنی، اما آرمان همه جاودانهجویان.
هر قدر جامعهای در پذیرش، خلق و پیدایش و گسترش ادبیات پیشگام و پیشرو و فعال و پشتکاری بیشتر داشته باشد، شدت و کیفیت تغییرات و توسعه آن کمهزینهتر، با آمادگی و سریعتر پیش خواهد رفت. نسل و شهروند کتابخوان و نویسندهای که با ادبیات در معنای کامل، چندجانبه، بینارشتهای، ملی و اصیل خوگرفته و پیش آمده باشد، بیشتر آماده تغییرات فکر شده، درست و جمعگراست، حساسیت جمعی و دغدغه اجتماعی بیشتر دارد و از خودمحوری، خودکامگی و رذایل انسانی آگاه و چه بسا منزه یا مردد یا به دور است و آمادگی بیشتری برای کسب فضیلتها یا رسیدن به جامعه آرمانی و رو به توسعه دارد.
به علاوه در جایی که سخن از ادبیات جهانی (گوته) و جمهوری جهانی ادبیات (کازانوا ۱۳۹۲) رفته و آرمانهایی جهانوطن درحوزه ادبیات نیز ترسیم شده (بهرغم محقق نشدن هر سه یعنی ادبیات جهانی، زیستن جهانوطنانه و جمهوری جهانی ادبیات) شهروند فضیلتجو احتمالاً بیشتر به واقعیت و عمل نزدیک خواهد بود .
خواندن و نوشتن تنها کنشی است که همگانی و رایگان است و کمترین هزینه و مقدمه را برای محقق شدن لازم دارد، پس چرا کاربست آن بر متون درجه یک بشری و نیوشاندن تقطیر و جوهره عقل و احساس نسلهای انسانی را با چنین ویژگی آن معجزه و اکسیر به حساب نیاوریم؟
اما یک نمونه به ظاهر خلف را باید در برابر این معجزه موسایی و مسهای طلا شدهِ ادبیات هر عصر توجیه و تشریح کنیم و آن استفاده فرعونی از ادبیات است؟ اگر هنر ادبیات و رمان راستین، اصیل و غیرگریز، رهاییبخشی و آزادی و عدالت و تعالیآور است و این ساحت در برابر استبداد و تکخوانی و تکصدایی و تکمحوری و خودکامگی و عدم تکثر و قدرتطلبی، مقاوم و گرانجان است، ادبیات خودکامگان را چگونه تحلیل کنیم. از گیلگمش آشوربانیپال تا زبیبه صدام و کتاب سرخ مائو و نبرد من هیتلر و دوره کوتاه استالین و… احتمالاً نمونه خلفِ (خلف یا مثبته) معجزه ادبیات به نظر خواهند رسید؟ آیا ادبیات در نزد اینان نیز دستاویز و ابزار تحمیق و تحکیم استبداد و خودکامگی و بسط قدرت فرهنگی و خودکامگی است؟ به گونه دیگر اگر ادبیات میتواند معجزه و عامل شهروندساز باشد، خودکامگان کتابخوان یا حتی رماننویس را در کجای پازل و اکسیر این «هوم» باستانی یا فرهیزش ادبیات از عامی تا باسواد باید قرار داد؟ اگر هدف و نهایت ادبیات، شهروندان آزاد و آزادیخواه و اهل گفتوگو است چرا خوانندگان اهل قدرت خود را نه به فرش استغنا از قدرت بل عرشِ فراگشت به استبداد سوق دادهاند؟
احتمالاً پاسخ نه در نتیجه و عملکرد ادبیات، بلکه کم و کیف و جهت (طول/عرض/عمق) خواندن و بهره از ادبیات نهفته باشد و دزدانی که با چراغ ادبیات میآیند و از اریکه قدرت توان پایین آمدن یا همسطح نظر کردن را ندارند، صفرایی هم بر آن میافزایند و میخواهند قدرت را گزیدهتر برند. همانگونه که خواندن انواعی دارد (منصوریان۱۳۸۹و۱۳۹۶) صرفاً خواندنهای فعال و مطالعه خلاقانه و پیوسته و پیگیر و هدفمند توان دگرگونیهای اساسی در وجود و یکی کردن جهان ادبیات رمان با جهان فردی و کاتارسیس لازم در خواننده را دارند. خواندنهای منفعل، مقطعی و بیهدف و تفننی و مغرضانه جز به کار اسنوبیسم و نمایش و تفرعن و ابزار کسب و قبضه قدرت به ویژه نمایش و قدرت فرهنگی نخواهد آمد. کیچ به قول کوندرا در کمین استالین و فرزندانی از او است که سبکی تحملناپذیر هستی را با دمدمی خواندن و دمی به خمره ادبیات زدن و مستی بیمعرفتانه دنبال میکنند. حتی اگر از خودکامگانی بگذریم که کتب منسوب به خودشان را عمدتاً کسان دیگر برایشان نوشتند یا در اصل آماده کردند (پهلوی دوم و شجاعالدین شفا، صدام و خانم مجیب العزیزی,دومناش: ۲۷۱، ۱۴۰۲) نویسنده و هنرمندترین آنها هنوز پا در عمق و مرکز باغ ادبیات و همرازی گل و بلبل و ارزشها و بنیادهای آن ننهاده بودند. به عبارتی ادبیات آنها نیز گونه دیگر ادبیات گریز از آزادی به سوی قدرت بوده و تفاوت چندانی با ادبیات گریز از پیچیدگی و دشواری نیاز به تفکر و اندیشه تا راحتی لذت و میل نداشته است. آنها باز هم از ناگریزها، چونان عامه کتابخوان اما فاقد قدرتِ بزرگ و شر، گریز را انتخاب کردند (ادبیات گریز) و خودکامگی و خودرایی جای زیادی برای بسط طول و عرض و عمق ادبیات (تنوع، تفهم، تخصص) آنها و توجه به دیگران و غیر خود باقی نگذاشته است ورنه چون بیهقی، سهروردی، واتسلاو هاول یا… در اوج قدرت سیاسی یا در سایه آن نیز آرمانهای پیشبرنده آنها نه قدرت و سیاست بل ارزشهای انسانی و معنوی جهان ادبیات میبود.
بدیهی است در عصر دانش و توانش و تکثر انسانی، سخن از معجزه، جز رنگی استعاری و انگیزشی نخواهد داشت، اما کماکان خرد و فرزانگی حرف آخر یا لااقل دست بالا را در تعیین تکلیف رسیدن به دموکراسی و شهروندان توسعه یافته، به مثابه الفبای زندگی (فاضلی ۱۴۰۳) به خود اختصاص خواهد داد. اثبات آن را به برهان خلف همانگونه در خواهیم یافت که دیکتاتورها هم در اوج قدرت مادی و نظامی خویش، توان چشمپوشی از طنازی و وسوسه ادبیات را نداشتهاند و نخواهند داشت (رک کالدر۱۴۰۰).
پس همانطور که هر حوزه و علم و دینی در نقاط عطف تاریخی خود تأثیر و دگرگونیای در جامعه و اجتماع پیروان خویش آفریده که سایر عوامل و حوزهها عاجز از آن بودهاند، ادبیات هم معجزه خویش را در زمان و مکان تاریخی و فرارسیده و مقدر (با همراهی سایر عوامل شتابدهنده) میآفریند و وضعیتی نو در شهروند نو بهپا میکند. مگر نه این است که معجزه آخرین رسولانِ مبشر، با خواندن آغاز و به کتاب و نبوت (صاحب خبر) ختم میشود: «آن را که خبر شد خبری باز نیامد»
دکترای جامعهشناسی دانشگاه تهران
منابع:
یوسا ماریو ۱۴۰۲ چرا ادبیات، مترجم عبدالله کوثری، چ ۱۳ ،نشر لوح فکر
منصوریان یزدان ۱۳۸۹ هشت ضلعی مطالعه: مدلی برای خواندن، نشریه الکترونیکی عطف، ش ۶
منصوریان یزدان ۱۳۹۶خطرات خواندن: چرا خواندن میتواند خطرناک باشد؛ جهان کتاب
لوکاچ، جرج ۱۳۸۱، نظریه رمان، ترجمه حسن مرتضوی، نشر قصه، تهران
دو مناش دیوید ۱۴۰۲ کتاب مدفون، ترجمه مصطفی حسینی، تهران: نیلوفر
فاضلی نعمتالله ۱۴۰۳ الفبای زندگی تهران: همرخ
کازانوا پاسکال ۱۳۹۲ جمهوری جهانی ادبیات، ترجمه شاپور اعتماد، تهران: مرکز
یکی از جنبههای مهم حد وسط طلایی این است که این حد وسط نسبت به افراد و شرایط مختلف میتواند متفاوت باشد.
از نظر شانتال موف جوهر امر سیاسی، نه اجماع که ستیز است.
بسیاری از کارگزاران و تصمیمگیرندگان به علت ناآشنایی با متغیرهای گوناگون مسائل رفتاری، با سادهانگاری راهحلهایی پیشنهاد میکنند که البته مبتنی با دیدگاه علمی نیست.
در این مقاله برخی از تأثیرگذارترین کتابهای برندهی جایزهی نوبل ادبیات را بررسی میشود که بر موضوعات متنوعی تمرکز کردهاند و در سبکهای نوآورانهای نوشته شدهاند.
افسوس که گاه نقدها و پاسخ نقدها بیشتر برای مطالعۀ موردی بیاخلاقی، بیادبی و مغالطه به کار میآیند تا برای کشف حقیقت.