img
img
img
img
img

شجاعت یعنی نترساندن دیگران

کافه بوک: در کتاب وادی درد خرده یادداشت‌های آلفونس دوده، نویسنده شهیر فرانسوی است در زمانی که در بستر بیماری مهلک گرفتار افتاده، نوشته است. جولین بارنز – نویسنده برجسته انگلستان – این اثر را استادانه ترجمه و با یادداشت‌های به‌جا و درست تکمیل کرده است تا خواننده حال و هوای نویسنده بیمار را بهتر درک کند.

کتاب هفده سال پایانی زندگی نویسنده را شامل می‌شود که در ابتدا فقط یادداشت‌هایی مختصر بوده‌اند در جهت ثبت وقایع و توصیف درد. ولی آلفونس دوده چنان در ثبت و ضبط وقایع، توصیف محیط و آدم‌ها، روابط خودش و دیگران، خانواده و اطرافیان‌اش، بیماری خودش و بیماران دیگر و رنجی که می‌کشد، چیره‌دستانه عمل کرده که این نوشته‌ها تبدیل به مجموعه‌ای منسجم و یگانه شده‌اند.

کتاب در وادی درد که با وجود اهمیت و شهرت آلفونس دوده، همسر و فرزندانش در نویسندگی، بیش از صد سال مهجور مانده بود تا اینکه جولین بارنز که عشق‌اش به فرهنگ و ادبیات فرانسه شهره است، این کتاب را به انگلیسی ترجمه کرده و تعلیقاتی به آن‌ها اضافه می‌کند که موجب می‌شود فرانسوی‌ها نیز به این جواهر مهجورشان بازگردند. اهمیت در وادی درد آن‌جا بیشتر می‌شود که به شکل عجیبی سخن برخاسته از دل کسانی است که با مرگ، رنج جسم و روح دست و پنجه نرم می‌کنند.

در قسمتی از متن پشت جلد کتاب آمده است:

امشب، دردْ پرنده‌ی کوچکِ بلایی شد، ورجه‌ورجه‌کنان به این‌طرف و آن‌طرف، گریزان از نوکِ سُرنگِ من. می‌پرید از دست و پاهام، به بندبندِ تنم، و دُم به بند نمی‌داد. سوزنم به هدف نمی‌خورد، و باز هم نمی‌خورد، و هر بار، دردْ تیز و تیزتر می‌شد.

دوده کمی بعد از آمدن‌اش به پاریس در هفده سالگی به سفلیس مبتلا می‌شود. بعد از آشکار شدن اولیه بیماری، و درمان با جیوه، بیماری‌اش وارد مرحله‌ی نهفتگی شد؛ دوده کار کرد، کتاب‌ها چاپ کرد، معروف شد، ازدواج کرد و صاحب سه فرزند شد. هم‌چنین به هوس‌بازی‌های پرشور و زندگیِ سبک‌سرانه و سبک‌بار خودش ادامه داد. وقتی سفلیس‌اش وارد مرحله‌ی سوم شد، در آغاز کار، خودش را به شکل «رماتیسم»، خستگیِ مفرط و خون‌ریزی نمایان کرد. اما در اوایل دهه‌ی ۱۸۸۰، دیگر معلوم شده بود که بیماریِ دوده گونه‌ای سفلیس عصبی است، معروف به تابس دورسالیس، که معنی تحت‌اللفظی‌اش می‌شود: تحلیل رفتنِ کمر.

جولین بارنز در مقدمه کتاب درباره بیماری دوده می‌نویسد:

در مواجهه با این شرایط، واکنش‌اش، چه در سطح شخصی و چه ادبی، شایسته‌ی تقدیر بود. «شجاعت… یعنی نترساندن دیگران.» واکنش دیگر دوده در مواجهه با حال‌و‌روزش این بود که قلم به دست بگیرد. بنا کرد به یادداشت برداشتن، اما کتابی که در نظرش بود، رمان نبود، می‌بایست اعترافاتِ صادقانه می‌بود.

کتاب در وادی درد

در این کتاب، دوده از دردی می‌گوید که سخت او را ناتوان ساخته اما تلاشش را می‌کند که دیگران را متاثر نکند. کتاب در وادی درد جمله طلایی کم ندارد اما در این خصوص جمله مهمی آمده که چنین است: «درد برای دیگران عادی می‌شود ولی برای خودم هرگز.» کتاب در واقع مجموعه اظهارنظرهای کوتاه و جملاتی است که انگار دوده به جان کندن می‌نویسد. او روزها را با تزریق بسیار مورفین و دیگر مواد می‌گذراند، از درون و برون رنج می‌کشد و البته در رنج خود تامل می‌کند.

نویسنده همچنین از شیوه‌های درمانی که از خودِ رنج مهلک‌تر بودند و بی‌شباهت به شکنجه‌های قرون وسطایی نبودند، از اثراتِ مخدرات و مسکن‌ها که چه کابوس‌ها می‌پروراندند و چه رؤیاها می‌فرسودند، از تأثیرِ درد و مخدرات بر رابطه‌اش با اهل خانه و رفقا، از عادی شدنِ رنج آدمی در چشمِ اطرافیانش، از شهامت مواجهه با بیماری، از وسوسه‌ی خودکشی از فرطِ درد و استیصال و باز غلبه‌ی کورسوهای امید و لذت زندگی می‌نویسد. دردْ نگاهِ مشاهده‌گرِ دوده را تیزتر می‌کند تا روایت‌گر بی‌همتایی باشد از هم‌دردهایش، از آن‌ها که به چشمه‌های آب گرمِ درمانی می‌آیند تا بلکه فرجی شود و به زندگیِ عادی برگردند. دوده از منظرِ درد می‌نویسد و پاره یادداشت‌هایش در آن دوران گواهی‌ست بر این که تجربه‌ی زیسته هر انسانی از درد متفاوت است.

در واقع این تجربه زیسته‌ی آلفونس دوده و درد و رنج بیماری، منظری می‌شود برای بازدیدن جهان، پنجره‌ای می‌شود برای بازبینی خودش، رابطه‌اش با خانواده و دوستان، ترس‌ها و تأملاتش، مرگ، جاودانگی، عادی شدن رنج، اثرات غریب داروها و همچنین دیدن زندگی اجتماعی غریب‌تر بیماران در چشمه‌های آب گرم و دوش‌های درمانی آن روزها. کتاب در وادی درد مجموعه همین یادداشت‌هاست و خوشبختانه درد و رنج هنوز به حدی نرسیده که او قافیه را ببازد. دوده هرجند هنوز تسلیم نیست اما می‌داند به زودی خواهد رفت.

او در همان وضعیت به ماهیت رنج خود فکر می‌کند. با اینکه بیمار است، حرمت آن‌چنانی هم برای سلامتی قایل نیست، در واقع سلامتیِ خشک و خالی که درش کاری نکند برایش چندان نمی‌ارزد و به این فکر می‌کند که اگر به درد زبان بدهی چه می‌گوید؟ درد اگر بخواهد خود را توصیف کند کدام کلمات به یاری‌اش می‌آیند؟ زبان از توصیف دردهای کشنده عاجز است. با این حال دوده از روزهایی که بدون درد سپری نمی‌شد برای خواننده نوشته است.

کتاب در وادی درد دردهای ماندگار نویسنده‌ای است که در تلاش بود تا آخرین روزهای زندگی، چیزی نباشد جز ساقی دوره‌گرد خوشی. دردهای ماندگار بر کاغذ زندگی مردی که چهل سال با بیماری جنگید، از شدت درد به خودکشی اندیشید و در نهایت در پنجاه و هفت سالگی درگذشت. پاسخ این سوال که حاصل این درد و رنجی که کشید، چه بود را شاید در آثار به‌جا مانده بتوان یافت، یا شاید همان پاسخ نهایی بر هر زندگی که «زندگی رنج است و دیگر هیچ!»

جملاتی از متن کتاب

رندانه است طریقی که مرگ ما را از پا می‌اندازد، و جوری هم وانمود می‌کند که انگاری فقط در کارِ تُنُک کردن و هَرَسی ساده است. یک نسل هیچ وقت با یک ضربه از پا نمی‌افتد – این دیگر خیلی غم‌انگیز و زیادی عیان است. مرگ ترجیح می‌دهد تکه‌تکه کار کند. علفزار، در یک زمان، از جهات مختلف به دمِ داس می‌رود. یکی‌مان امروز می‌رود؛ دیگری چند روز بعدش؛ باید بایستی عقب، اطرافت را نظاره کنی، تا جاهای خالی، قتلِ عام شدنِ گسترده‌ی هم‌نسل‌هایت را بفهمی.

آیا کلمات، واقعا، به درد می‌خورند؟ اصلا می‌شود با کلمات توضیح داد درد (بگیر احساسات) چه بر سرِ ما می‌آورد؟ کلمات فقط وقتی سر می‌رسند که همه‌چیز تمام شده است – وقتی دیگر آب‌ها از آسیاب افتاده. دروغی و بی‌جان، کلمات فقط از خاطرات می‌گویند.

من هم درست در همین لحظه دارم درد می‌کشم، اما به خودم یاد داده‌ام که رنجم را برای خودم نگه دارم. وقتی دردم چنان شدید می‌شود که به خودم اجازه دهم صدایم در بیاید، باید ببینی چه قشقرقی به پا می‌شود! «چی شده؟ کجات درد می‌کند؟» بعد هم باید اعتراف کنم که چیزی نشده همان جای همیشگی درد می‌کند، و آن‌ها هم حق دارند که جواب بدهند «هااا…. همان است پس. خُب» درد ما همیشه برای خودمان تازگی دارد اما برای دوروبری‌هایمان – حتی آن‌ها که بیشتر از بقیه دوستمان دارند – تکراری می‌شود، بهش عادت می‌کنند. دلسوزی هم لوث می‌شود.

رندانه است طریقی که مرگ ما را از پا می‌اندازد، و جوری هم وانمود می‌کند که انگاری فقط در کار تُنُک کردن و هَرَسی ساده است. یک نسل هیچ‌وقت با یک ضربه از پا نمی‌افتد ‌- این دیگر خیلی غم‌انگیز و زیادی عیان است. مرگ ترجیح می‌دهد تکه‌تکه کار کند. علفزار، در یک زمان، از جهات مختلف، به دمِ داس می‌رود. یکی‌مان امروز می‌رود؛ دیگری چند روز بعدش؛ باید بایستی عقب، اطرافت رو نظاره کنی، تا جاهای خالیِ قتلِ عام شدنِ گسترده‌ی هم‌نسل‌هایت را بفهمی.

کلی‌گویی برنمی‌دارد درد. هر بیمار درد خودش را می‌فهد و بس. درد، آدم به آدم فرق می‌کند – مثل صدای خواننده که تالار به تالار.

دلهره، دلشوره، دلی گرفته. از وقتی با درد تنها شده‌ام، ارتباط با زندگی دیگر سخت است.

آه درد من! همه‌چیز من باش! بگذار در تو، با تو، سرزمین‌هایی را ببینیم که از دیدارشان محرومم کرده‌ای. فلسفه من باش، علم من باش.

انگاری یک پله را جا بیندازی و یکهو دو پله بروی پایین – هیجانات شدید چنین اثری رویم دارند. در چنین لحظه‌هایی گویی آدم مستقیم دست می‌برد به منبع حیاتش و سرمایه‌اش را غارت می‌کند – سرمایه‌ای که چیزی هم تهش نمانده.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  تهوع، توتم و تابو

مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»

  یک فانتزی بسیار تاریک

معرفی رمان «کتاب‌خواران»

  آن‌ها می‌روند یا آن‌ها را می‌برند؟

نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشته‌ی آلکساندر گرین

  تجربه‌ی خیلی شخصی

نگاهی به کتاب «گورهای بی‌سنگ»

  بحران سنت ‌ـ مدرنیته

نگاهی به کتاب «نقطه‌های آغاز در ادبیات روشن‌فکری ایران»