آوانگارد: هرکسی سوگواری منحصر به خودش را دارد، اینکه چگونه با غم فقدان کنار بیاییم به خودمان بستگی دارد، اینکه تا کی شوکه باقی بمانیم و در نهایت چه زمانی موقع روبهرو شدن با این حقیقت تلخ است.
داستان به شکلی است که یک دوربین یکی در میان روی کورا و کویین میایستد و ما از نگاه هرکدام به اتفاقی که رخ داده نگاه میکنیم.
اتفاقی عظیم که این دو دوست صمیمی را از هم جدا کرده است.
کورا خواهر خود «میبل» را از دست داده و پارکر، برادر بهترین دوستش مقصر این غم بزرگ است.
داستان به شکلی پیش میرود که مخاطب میتواند همزمان خود را در دو جایگاه بگذارد و همزمان حق را به هر دو نفر بدهد!
این روند است که باعث میشود ما بتوانیم خودمان را در هر دو جایگاه کورا و کویین تصور کنیم و این از معجزات رمانهای واقعگرا است.
در حالی که ما به عنوان مخاطب درگیر ماجراهای کورا هستیم، در کنار کویین هم قرار میگیریم. ماجرای کویین گره میخورد به درخت بلوط غولآسا. جایی که کویین تصور متفاوتی درباره آن دارد.
او فکر میکند درخت جایی است که میشود به واسطه آن در زمان حرکت کرد و یک کرمچاله یافت، پس مدتها تحقیق میکند و به نتایجی میرسد، همهٔ فکرش این است که میبل، خواهر بهترین دوستش را از مرگ و برادرش پارکر را از آن جنایت نجات بدهد.
در سراسر کتاب شاهد نامههای کویین به پارکر هستیم، در نامهها احساسات متناقض قابل درکی خوانده میشود که به خودی خود یک کتاب مجزاست.
نوشتن کاری است که باعث آرامگرفتن و کنار آمدن کویین با سوگش میشود. هر چند میداند برادرش مرده، اما از نوشتن دست بر نمیدارد.
در طول داستان باز هم با کویین همراه میشویم. در مسیر سفر در زمان و خواندن و تحقیق کردن با او قدم برمی داریم و بالاخره به بخش طلایی کتاب میرسیم. جایی که او موضوع را با کورا هم در میان میگذارد.
و در این لحظه شما به این فکر خواهید کرد که اگر الان آخرین لحظهٔ عمر شما و دیگری باشد چه میکنید؟
آیا هنوز هم دل کسی را میشکنید؟
به نظر میرسد اگر از ته قلب این موضوع را دریابیم، همگی یک قدم به صلح، نزدیکتر شدهایم.
مثل اکثر کتابهای مترجم این کتاب یعنی کیوان عبیدی آشتیانی این اثر هم مناسب نوجوانان، بزرگسالان و خانوادهها است.
چرا که از جایگاه پدر و مادر و روبهرو شدنشان با بحرانهای عجیب و غریب میگوید و هرکسی بخواند برایش قابل درک است.
از خطرات بیتوجهی به فرزندان و نگهداشتن سلاح در خانه و اتفاقاتی که ممکن است در تصور خانوادهها نگنجد تا اثرات ترک مادر، خانواده و زندگی با پدری که از سرزمین خودش لبنان مهاجرت کرده و مهم بودن ریشهٔ آدمها.
در قسمتهایی از کتاب متوجه حضور ارزشمند یک روانشناس یا رواندرمانگر خوب هم میشویم و درمییابیم که همیشه والدین قدرت کنترلکردن اوضاع و احساسات فرزندشان را ندارند و حتماً که گاهی نیاز به حضور یک متخصص است.
از جوایز کتاب میشود به «کتاب سال کتابداران آمریکا» و جایزهٔ «بوستون گلوب» اشاره کرد.
کتابهای نویسندهٔ این کتاب یعنی جاسمین وارگا تا امروز به بیش از بیست و پنج زبان ترجمه شدهاند.
بخشی از کتاب همچون رعد
یکی از نامههای کوئین به پارکر
پارکر عزیز،
آن اول که فهمیدم چه کار کردهای، فکر کردم دارم از هم میپاشم و دو تکه میشوم. تجربهٔ چنین دردی را نداشتم. فکر میکردم دیگر هرگز نمیتوانم از تختخواب بیرون بیایم. لحاف را روی سرم کشیدم و دعا کردم ناپدید شوم.
ناپدید نشدم. و از تخت بیرون آمدم. اما آن درد هرگز از بین نرفت. هر وقت به تو و کاری که کردی فکر میکنم، میخواهم گریه کنم اما جلوی خودم را میگیرم. وقتی گریه میکنم، کمی از آن درد کم میشود. اما میدانم که سزاوار آن دردم.
امیدوارم اگر بالاخره توانستم درون آن کرمچاله بروم و تو را ببینم، این درد هم تمام شود. شاید دیگر لازم نباشد درد بکشم.
گاهی وقتها به عکسمان در ساحل نگاه میکنم، همان زمانی که در خانهٔ مامانبزرگ و بابابزرگ در کارولینای شمالی بودیم. نمیتوانم تو را بشناسم، حتی نمیتوانم خودم را بشناسم. فکر نمیکنم دیگر بتوانم آنطور لبخند بزنم.
گرچه دلم میخواهد. واقعاً دلم میخواهد.
خواهرت، کوئین
مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»
معرفی رمان «کتابخواران»
نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشتهی آلکساندر گرین
نگاهی به کتاب «گورهای بیسنگ»
نگاهی به کتاب «نقطههای آغاز در ادبیات روشنفکری ایران»