لوران بینه، نقش هفتم زبان؛ چه کسی رولان بارت را کشت؟ ترجمه ابوالفضل اللهدادی، تهران، نشر نو با همکاری نشر آسیم، ۱۴۰۳، ۳۹۷ ص.
مناظره
موضوع اصلی این کتاب «مناظره» است، یعنی چیزی مشابه بحثها و گفتگوهایی که هربار هنگام انتخابات ریاست جمهوری، در کشور خودمان بین نامزدهای انتخابات برگزار میشود! مناظره شباهتهایی هم با «بحث طلبگی» یا «مباحثهٔ آخوندی» خودمان دارد اما مطلقا با آن یکی نیست؛ مثلاً هر دو امری بلاغی و جدلی هستند و مبتنی بر فصاحت، اما مباحثه امری صرفاً آموزشی است درحالیکه مناظره چون به مقولهٔ قدرت مربوط میشود، امری اساساً اقناعی است؛ همچنین مباحثه از حیث اعتقادی و اخلاقی حد و حدودی دارد، درحالیکه مناظره فاقد هرگونه حدومرزی است- منوط به این که ایرادش آشکار نشود- مصداق مثل معروف «دزد ناگرفته شاه است»!
مناظره از ویژگیهای جوامع آزاد است و به قول شخصیت رولان بارت در این رمان، خاص جمهوریهای آزاد همچون آتن و روم و فرانسه، و نیز یادآور نامهای بزرگی چون سقراط و سیسرو و روبسپیر (ص ۱۶۱).
رومان یاکوبسون در یکی از مقالات بسیار معروفش درباره ادبیات (۱۹۶۱) از شش نقش زبان سخن گفته، و نویسنده در این رمان از نقش جادویی هفتمی سخن میگوید که مثلاً یاکوبسون به فرمول آن پی برده بوده اما از ترس مبدل شدنش به سلاحی خطرناک در دست سیاستمداران، آن را تنها بر کاغذپارهای نوشته بوده است! حال این کتاب به شرح تلاش سیاستمداران و فلاسفه برای دست یافتن به آن کاغذپاره و فرمول همین نقش خیالی اختصاص دارد، زیرا آنان نیک میدانند که «هرکس که بر گفتار تسلط داشته باشد، با توانایی آن در برانگیختن ترس و عشق، عملاً ارباب جهان» خواهد شد (ص ۱۸۲).
ستیزهگر یا آنتاگونیست این رمان روشنفکری فرانسوی است به نام فیلیپ سورلس (۱۹۳۶-۲۰۲۳). سولرس در فرانسه به شهرت بسیار دست یافت، اما از آنجا که آثارش به هر دلیل، چندان که باید به انگلیسی ترجمه نشد، هیچگاه به شهرتی جهانی دست نیافت. سورلس که از خانوادهای بسیار ثروتمند برخاسته بود، ناشر و سردبیر قدرتمندی بود که با انتشار آثار افرادی چون دریدا و لاکان و آلتوسر و بارت، گفتمان جدیدی را در فرانسه و سپس در دنیا پدید آورد. او رمانی دارد با عنوان Femmes که قهرمانان آن را همان قبیل روشنفکران تشکیل میدهند (۱۹۸۳). حال لوران بینه در این رمان خودش (۲۰۱۵) دوباره از همان قهرمانان استفاده کرده است تا از سورلس و دوستان گزافهگویش انتقام بگیرد! او در پایان سورلس را چون مرغی ناروییده پر تصویر میکند که به امید جهانی شدن، ناگه بر اوج میپرد، و به جرم این بلندپروازی احمقانه، فضلای عصر بیضههایش را از جا در میآورند! شاید تبار یهودی لوران بینه، و وابستگی خاندان فیلیپ سولرس به آلمانیهای اشغالگر در زمان جنگ دوم، بیتأثیر در این نفرت عجیب بینه از سولرس نبوده است! جالب است که بینه در رمان دیگری نیز با عنوان «هایدریش مغز هیملر است» (۲۰۱۰)، که آن نیز به فارسی ترجمه شده است (احمد پرهیزی، نشر ماهی؛ سیامند زندی، نشر قطره)، از رمان به عنوان ابزاری در توجیه برخی مسائل استفاده کرده بوده است! در هرحال خواندن این خیالپردازیها خالی از لطف نیست، اما خواننده هم باید مراقب باشد که اسیر احتجاجات خیالی نویسندهٔ رمان نشود و آنها را با واقعیت خلط نکند!
باری در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن بیستم، اندیشمندانی چون بودلر و والتر بنیامین، ضمن تاکید بر مرکزیت فرهنگی پاریس در دنیا، پیشبینی کرده بودند که این مرکزیت دیریازود به آمریکا منتقل خواهد شد، و این اتفاق عملاً پس از جنگ دوم رخ داد؛ اما بهنظر بنده، لااقل در حوزهٔ رمان، پاریس همچنان بخشی از مرجعیت خود را حفظ کرده است و رمان حاضر حجتی است در اثبات همین ادعا. ترجمهٔ این قبیل آثار دشوار و پیچیده به زبان فارسی، هم حاکی از توانمندی این زبان در بیان مفاهیم جدید است، و هم مبین شوق فارسیزبانان به آشنایی هرچه بیشتر با جدیدترین آثار برجسته جهان. تا باد چنین بادا!
مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»
معرفی رمان «کتابخواران»
نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشتهی آلکساندر گرین
نگاهی به کتاب «گورهای بیسنگ»
نگاهی به کتاب «نقطههای آغاز در ادبیات روشنفکری ایران»