img
img
img
img
img
بادها

دنیایی با مردم بیگانه

گسترش: «بادها» رمان کوتاهی است نوشته‌ی ماریو بارگاس یوسا که نشر افق آن را با ترجمه‌ی مهدی سرائی به چاپ رسانده است. ماریو بارگاس یوسا، آخرین غول ادبی معاصر، با عضویت در فرهنگستان زبان فرانسه نام خود را «جاودانه» کرده و بر کرسی الکسی دو توکویل تکیه زده است. او در زمره‌ی آن نویسندگان بی‌پروایی قرار دارد که در آثار خود به مقوله‌های بسیاری پرداخته‌اند: حضور دیکتاتورهای نظامی در قدرت، ایدئولوژی‌ستیزی، آرمان‌گرایی و فرهنگ بومی پرو و امریکای لاتین. این نویسنده‌ی پرویی ـ اسپانیایی بیش از سه دهه است که در روزنامه‌ی ال پائیس در ستونی به نام «سنگ محک» قلم می‌زند و در طول فعالیت نویسندگی جایزه‌ی ادبی مهمی وجود نداشته که به دریافت آن نائل نشده باشد.

بارگاس یوسا برای مخاطبان ایرانی بیشتر به‌دلیل نگارش رمان‌هایی همچون «جنگ آخر زمان»، «گفت‌وگو در کاتدرال» و «سوربز» شناخته شده است و فقط یک مجموعه داستان کوتاه دارد. در اکتبر سال ۲۰۲۱، این نویسنده‌ی پرویی مخاطبانش را غافلگیر کرد و داستانی با عنوان بادها را در مجله‌ی لتراس لیبرس منتشر کرد که به‌سرعت خود کتابی مستقل شد اما حاشیه‌های آن گریبانش را رها نکردند.

این داستان تصویری از آینده‌ی شهر مادرید را از زبان پیرمردی روایت می‌کند. پیرمرد پُرحاشیه‌ای که عاشق سنت‌های قدیمی همچون کتاب کاغذی، کتابخانه، روزنامه، سینما، تئاتر، عشق ‌ورزیدن و البته خوردن کباب گوشت است؛ اما در دنیایی که این پیرمرد روایتگر آن است تمام این مقولات یا به تاریخ پیوسته‌اند یا در حال حذف‌شدن از صحنه‌ی تاریخ هستند. او با مقایسه‌ی شرایط پیرامونش با وضعیت گذشته مخاطب را با خود همراه می‌کند و خواننده‌اش را به اندیشیدن وامی‌دارد.

بارگاس یوسا در زندگی خصوصی‌اش در سال 2015 با ایزابل پریسلر، مادر انریکه ایگلسیاس، خواننده‌ی پرآوازه‌ی اسپانیایی آشنا شد و با او زندگی جدیدی را آغاز کرد و در سال 2022 از او جدا شد. ازقضا در داستان «بادها» راوی داستان ماجرای خیانت به همسر نخستش را روایت می‌کند که چطور موجب نابود شدن زندگی‌اش شده و سپس از کرده‌ی خود ابراز پشیمانی می‌کند. اشاره به این موضوع موجب شد بسیاری از روزنامه‌نگاران به زندگی خصوصی او بپردازند و ماجراهایی را از زبانش در روزنامه‌های زرد روایت کنند که تا مدتی درگیر آن‌ها بود.

بارگاس یوسا در این اثر کوتاه تلاش کرده است دنیای مدرن را به تصویر بکشد؛ دنیایی که در آن مظاهر دنیای قدیم و چیزهایی همچون عشق ورزیدن، که قرن‌های متمادی انسان‌ها را بر سر ذوق می‌آورد، رو به زوال هستند و در آن دیگر کسی به سیاست و فرهنگ علاقه‌ای ندارد و افراد هر روز با آن بیگانه‌تر می‌شوند.

قسمتی از کتاب بادها اثر ماریو بارگاس یوسا:

آدم کهنه‌پرستی نیستم. اعتراف می‌کنم جهان امروز در بسیاری موارد از دوران جوانی‌ام بهتر است. مثلاً، در مقایسه با گذشته، میزان فقر کاهش یافته و این دستاورد بزرگی است. موفقیت چشمگیری است، امیدوارم این‌طوری باشد، اما همچنان پنج یا شش درصد فقیر و بی‌خانمان روی زمین وجود دارد، منظورم این است که هنوز با ریشه‌کنی فقر و بدبختی فاصله داریم. اینکه در برهه‌ی فعلی کشوری در قاره افریقا، همچون افریقای جنوبی، وجود داشته باشد که کشورهای جهان اول را از منظر توسعه و تجدد به چالش بکشد امری بعید است. غلبه بر سرطان و ایدز امری ناممکن تلقی می‌شد که به آن دست یافتیم و این سرطانی که میلوما نامیده می‌شود معمولاً بیماران مبتلا را نمی‌کشد، اما هیچ‌وقت هم به‌طورکامل برطرف نمی‌شود (تقریباً دو سالی است که دیگر به این سرطان مبتلا نشده‌ام.) ابتلا به این سرطان موجب شد نزدیک به بیست کیلو کاهش وزن داشته باشم و هنوز هم گاهی عود می‌کند؛ زیرا سرطان سلول‌های پلاسما بیماری نادری است و کسی نمی‌داند دلیل بروز آن چیست و دوره‌اش چقدر است. همچنین هرگز تصور نمی‌کردیم طول عمر مردم تا این اندازه زیاد شود و باوجوداین، انسان‌های صدساله‌ی بسیاری وجود دارند تا ثابت کنند که این موضوع توهم و خیال نبوده است. به‌ویژه اینکه مردان و زنان با طول عمر بالا بتوانند هوشیاری خود را ـ متأسفانه، نه مثل حافظه‌ی من ـ حفظ کنند و از زندگی لذت ببرند (تصور می‌کنم تقریباً ده سال پیش آخرین‌باری بود که بدون کمک داروهای شیمیایی عشق‌ورزی کردم، اکنون این‌طور به نظرم می‌رسد).

اما، به‌رغم تمام این پیشرفت‌ها، هنوز نتوانسته‌ایم به جنگ‌ها و حوادث اتمی خاتمه دهیم؛ وقایع ناگواری که با پیشرفت روزافزون، جهان را هربار بیشتر در آستانه‌ی نابودی قرار می‌دهند. کشتار فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها همچون نمود روزمره‌ی ذات خودنابودسازی بشر ادامه دارد. خیلی عجیب است که ملتی همچون ملت یهود، که پیشینه‌ای به قدمت تاریخ دارد، تبدیل به ملتی استعمارطلب و بهره‌کش شود، دست‌کم درباره‌ی مردم فلک‌زده‌ی فلسطین این‌گونه صدق می‌کند. سانحه‌ی اتمی در شهر لاهور ظرف چند دقیقه بیش از یک میلیون کشته بر جا گذاشت؛ حادثه‌ای که رویدادی تروریستی بود و دلیل آن هرگز مشخص نشد. به‌رغم این اتفاق، دستیابی به توافقی بین‌المللی برای ازکارانداختن زرادخانه‌های هسته‌ای همچنان امری محال است. احتمال وقوع جنگی بین چین و هند واقعیتی است که کسی از آن غافل نیست؛ زیرا هر روز وقوع آن محتمل‌تر به نظر می‌رسد. نظریه‌پردازان بدبین بر این باورند که در صورت وقوع جنگ، تمام کره‌ی زمین به‌دلیل فاجعه‌ی هسته‌ای نابود خواهد شد. البته در میان این گروه از آدم‌ها اوسوریو حضور ندارد که معتقد است: «تصور می‌کنم در صورت بروز این حادثه فقط قاره‌ی آسیا از روی کره زمین محو خواهد شد. در این زمینه مطالعات علمی و نظامی وجود دارد. ما که خیلی دورتر هستیم نجات خواهیم یافت، نگران نباش. شاید پس از این فاجعه بصیرتی حاکم شود و صلح را در جهانِ باقی‌مانده جاری سازد. جهان از آن مکان‌های دیدنی‌ای خواهد شد که دوستش داری.» برخی وقت‌ها دوستم، اوسوریو، چنین حرف‌های احمقانه‌ای بر زبان می‌آورد فقط برای اینکه من را کُفری کند و البته همیشه موفق می‌شود.

كلیدواژه‌های مطلب: /

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  تهوع، توتم و تابو

مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»

  یک فانتزی بسیار تاریک

معرفی رمان «کتاب‌خواران»

  آن‌ها می‌روند یا آن‌ها را می‌برند؟

نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشته‌ی آلکساندر گرین

  تجربه‌ی خیلی شخصی

نگاهی به کتاب «گورهای بی‌سنگ»

  بحران سنت ‌ـ مدرنیته

نگاهی به کتاب «نقطه‌های آغاز در ادبیات روشن‌فکری ایران»