مدیری منضبط و ناشری خوشنام چشمازجهانفروبست. نخستینبار برای چاپِ کتابام ایشان را که دیدم، نزدیکبه هشتاد سالی داشت اما هفتادساله مینمود. پر از انگیزه و سرشار از زندگی. جوانان را محترم میداشت. بعدها که به بهانههایی بیشتر به دفترش سرمیزدم شاهدِ برنامهریزیهایش برای”شکارِ” نوقلمها بودم.
حسنزاده اوائلِ دههی چهل هنگامی که هنوز در ارتش خدمتمیکرد، به اتفاق دوستانش (ازجمله زندهیاد علیبیک و مجیدِ روشنگر) دوراندیشانه به فکرِ فرداروزِ بازنشستگیاش هم بود و انتشارات مروارید را تاسیسکرد. در همان آغازِ کار، اعتمادِ سرآمدانِ شعر و فرهنگِ آن روز را به خود جلبکرد: از فروغ و شاملو و اخوان و نادرپور گرفته تا بیضایی و آشوری و دیگران در مروارید کتاب چاپکردند. زندهیاد حسنزاده و همکاراناش از همان سالهای نخستِ تاسیسِ انتشاراتیشان، مجلهای ادبی با عنوان “بررسی کتاب” را هم منتشرمیکردند. این کوششِ فرهنگی که گامی موثر در حوزهی نقد و معرفی کتاب بود، در دهههای اخیر بههمت مجید روشنگر در آمریکا دنبالشدهاست.
زندهیاد حسنزاده گاه و بیگاه با مطبوعات و مجلات نیز گفتگومیکرد و معضلاتِ پیش روی ناشران را یادآورمیشد. این گفتگوها بیانگرِ نگرش ناشری دغدغهمند بود. او مردی فرهیخته و فرهنگمدار بود. مروارید انتشاراتیِ نواندیش و خوشفکری بود و هنوز نیز هست. اگر این اواخر اندکی کاستی در تولیداتش دیدهمیشود باید آن را به حسابِ ضعفِ عمومیِ فرهنگِ دهههای اخیر درقیاسبا دهههای شکوفانِ چهل و پنجاه گذاشت.
زندهیاد حسنزاده اهلِ هیاهو و هوچیگری نبود. حتی بهنظرم اندکی ملامتی نیز بود. به اندازهی بود خود را ننمود. حُسنِ سلوکی دلپذیر داشت. در کنجِ دفترش سهتاری نیز داشت و گاه پنجهای نیز بر سیم میخراماند و حتماً زمزمهای هم میکرد. من البته زمزمهاش را هرگز نشنیدم! او خطی خوش هم داشت. این را از ظرافتِ خطّ کتابهای اهداییاش به خودم میگویم. شعرشناس اگر که نبود اما بیگمان قدرِ شعر و شاعران را بهنیکی میدانست. از میانِ شاعرانِ امروز نیز شیفتهی قیصرِ امینپور بود.
حسنزاده اهلِ کار بود و کار؛ و بیکاری را عار میدانست. صبحها اغلب ساعتِ هفت در دفترِ کارش حاضر بود. شاید این روحیهی منضبط و پرتکاپو مرهونِ تربیتِ نظامیاش بودهباشد. البته این نظمِ نظامیانه در وجودش با روحیهای لطیف و هنردوست به تعادلی رسیدهبود. درعینِ جدیت، خوشطبع و لطیفخو بود. توجه به کاریکلماتورهای پرویز شاپور و طراحیهای شوخطبعانه و بیپروای اردشیرِ محصص و نیز طبعِ چندین اثرِ داستانی و شعریِ طنزآمیز، از همین روحیهاش حکایتدارد.
بهیاد دارم اوایل دههی ۹۰ که مروارید پنجاه ساله شدهبود پیشنهاددادم مجلس و محفلی برگزارشود تا قدرِ این تلاش نیمقرنه دانستهشود. خیلی ساده و بیپیرایه گفت: ولشکن بابا! که چی؟! آیا بهجای دویدن برای اینجور چیزها و کارها، دو تا کتابِ خوب چاپکنیم، بهتر نیست؟!
حسنزاده آثار را برای داوری به کارشناسانی معتمد و زبده میسپرد. خبر دارم که برخی از آثار را برای داوری و ارزیابی به استادانی همچون شفیعی کدکنی، پورنامداریان و شمیسا میسپرد.
حدود سالهای ۹۶ یا ۹۷ برای آخرینبار که در دفترِ مروارید دیدمش کمی دچار فراموشی شدهبود. خودش (شاید برای پرهیز از اقرار به عارضهی فراموشی) میگفت: در نیروی حافظهام خللی وارد شده! چندسال بعد، از دستاندرکارانِ نشرِ مروارید شنیدم که این مدیرِ خوشنام برای گذراندنِ زندگی در کنارِ فرزندانش به خارج از کشور رفته. و امروز شنیدنِ این خبرِ ناگوار مرا به یادِ تلاشهای پنجاهسالهی این مردِ فرهنگمدار انداخت.
امیدوارم مروارید این درّ یتیمِ ناشرانِ تخصصیِ ادبیات، زیرِ بارِ سنگینِ مصائبِ گوناگونِ بازارِ نشر، قد خم نکند و همچنان خوش بدرخشد.
چرا مردان بیشتر از زنان احساس انزوا میکنند؟
بررسی کتاب «یادداشتهای زیرزمینی» اثر «فئودور داستایفسکی»
بررسی سه مغالطهی حالگرایی و نسبیگرایی اخلاقی
مهمترین پروژه فکری فیرحی ناتمام ماند.
ما وارد تاریخ شدهایم و دیگر منتظر نمیمانیم که درباره ما بنویسند.