img
img
img
img
img

اعترافات یک شیخ روسی

مهدی دهقان‌منشادی:

شرق: بی‌قراری روسیه تزاری برای بسط قدرت و سلطه روزافزون بر سرزمین‌های اطرافش و عملی‌کردن رؤیای دستیابی به آب‌های آزادِ جنوب باعث شد تا فرمانروایان آن سرزمین سرد و یخ‌زده در اندیشه دسیسه‌هایی داغ باشند و اقدامات فریبکارانه متعددی را دنبال کنند که نتیجه‌اش آتش‌زدن بر سرنوشت میلیون‌ها مرد و زن و خاکسترکردن آرزوهای چند نسل پی‌درپی از مردمان سرزمین‌های دیگر بود.

یکی از این اقدامات سلطه‌جویانه، گسیل‌داشتن جاسوسانی خبره به سرزمین‌های مقصد ازجمله ایران بود تا به مدد دسیسه و فریبکاری، زمام امور را در دست گرفته و مصالح ملتی را قربانی امیال قدرت‌طلبانه خود کنند. انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ در روسیه با برملاکردن اسناد پنهانی موجب شد تا پرده از برخی واقعیات برداشته شود. «اعترافات» یک جاسوس روسی به نام دیمیتری ایوانوویچ دالگوروکف ملقب به «کینیاز دالگورگی» ازجمله اسنادی است که توفان انقلاب روسیه آن را از خفا بیرون آورد و حدود یک قرن بعد از تحریرش، در سال ۱۹۲۵ انتشار داد. در ایران این اعتراف‌نامه کم‌حجم پس از ترجمه به وسیله مترجم ناشناسی در سال ۱۳۱۳ در ۸۵ صفحه توسط کتاب‌فروشی محمدی انتشار یافته بود که پس از آن تاریخ، محتوای آن در زمان‌های دیگر و توسط ناشران مختلف در دسترس پژوهشگران قرار گرفته است. کینیاز دالگورکی در ژانویه سال ۱۸۳۴ میلادی و زمانی که جامعه ایرانی اسیر حاکمان ناکارآمد و گرفتار وبا، طاعون و قحطی بود، به‌عنوان مترجم سفارت روسیه در ایران مشغول به کار شد، اما بر اثر خدمات قابل توجه خود به تدریج تا حد مقام اول سفارت روسیه در ایران ارتقا پیدا کرد. دالگورکی بعد از ورود به ایران به دلیل تسلط بر زبان فارسی توانست با جامعه ارتباط برقرار کند و با مراوده مداوم با شیخ محمد نامی که از روحانیون محلی بود و او را استاد خود قلمداد می‌کرد، به آموختن نحو و صرف عربی و فقه بپردازد و وانمود کند که مسلمان شده است. حاصل این آموختن دینی چیزی است که خود می‌گوید: «با کسب معلومات دینی، یک آخوند به تمام معنی باسواد و معنوی بودم که هر ترقی علمی را برای ایران کفر قلمداد می‌کردم». دالگورگی توانست اعتماد شیخ محمد را به دست آورد و در خانه او با دختر زیبای چهارده‌ساله‌ای از خویشان او ازدواج کند و برای فرار از برخی آداب مسلمانی به شیخ بگوید: «اگر سفیر بفهمد که من مسلمان شده‌ام، خطر جانی برایم دارد و در سن بیست‌وهشت‌سالگی ختنه‌کردن برایم مضر است». این جاسوس روسی با حکیم گیلانی نیز مراوداتی پیدا می‌کند: «یک روز از حکیم پرسیدم چرا ایران با آن عظمتش از یونان و عرب و مغول شکست خورد؟ فرمود همان قسم که ظهور جسم خارجی در بدن انسان سبب رنجوری و مرض می‌شود و مزاج از اعتدال انحراف حاصل می‌کند، اجنبی و ملل خارجی در کشور همین عمل را می‌کنند یعنی ملک و ملت را مریض می‌کنند، خصوصا یهودی و مزدک که اساس خرابی مملکت را این دو فراهم نموده‌اند. یهود و مزدک در دربار شاهنشاهی ایران ایجاد نفاق نمودند و اساس بدبختی ایران را فراهم نمودند».

دالگورگی توانست با نفوذ میان مردم، اطلاعاتی از جامعه به دست آورد و با کسب اعتماد نزد دربار خواسته‌های خود را تحمیل کند. او با دسیسه‌هایش موجب از میان برداشتن قائم‌مقام شد و زمینه قتل حکیم احمد گیلانی، روحانی باتدبیر و مردمی را فراهم کرد: «شاه مرا بوسید گفت بارک‌الله از وقتی تو مسلمان شدی به درد مسلمان‌ها می‌خوری». این جاسوس با رشوه و دغلکاری و پاشاندن بذر نفاق، خواسته‌های حکومت تزاری را برآورده می‌کند تا مانع شکل‌گیری یک حکومت باتدبیر و عقلانی شود: «هر وزیر وطن‌پرستی را به وسیله ملاهای معتبر تکفیر می‌کردم. سیاست من جلب‌کردن ملاها و اعیان و اشراف به وسیله پول بود… برای اعیان و شاهزادگان و آخوندهای صاحب‌نفوذ سوغات خوب از روسیه و فرنگستان می‌دادم». این جاسوس پس از پایان مأموریتش به روسیه بازگشت، اما اواخر سپتامبر ۱۸۳۸ با لباس روحانیت و با نام ساختگی آقاشیخ عیسی لنگرانی برای انجام مأموریت جدیدی به کربلا رفت. یکی از طلابی که در دام این شیخ روسی قرار گرفت، سیدعلی‌محمد شیرازی بود که بعدها به باب شهرت یافت. سیدعلی‌محمد که آرزویش پیش‌نمازی در شیراز بود، با اصرار و سرمایه‌گذاری دالگورگی پا در مسیری گذاشت که عاقبت آن نیستی بود: «در عراق یک شب به سیدعلی‌محمد که قلیان حشیش را زده بود، گفتم حضرت صاحب‌الامر به من تفضل و ترحمی فرمایید…. من مصمم بودم یک دکان جدیدی در مقابل دکان شیخی‌ها باز کنم و اختلاف سوم را من در مذهب شیعه ایجاد کنم… به او می‌گفتم تو باب علمی یا صاحب‌الزمانی؟ پرده‌پوشی بس است خود را از من مپوش… روزی که باز سخن را باز کردم، به من گفت آقاشیخ عیسی این صحبت‌ها را کنار بگذار. صاحب‌الزمان از صلب امام حسن عسکری و بطن نرجس خاتون است و صاحب معجزه. مرا دست انداختی؟ من پسر سیدرضا شیرازی‌ام و مادرم رقیه و اهل کازرون… من او را تحریک می‌کردم که معتقد شود باب علم است. گفتم من نام تو را مهدی می‌گذارم و کمک می‌کنم که همه مردم ایران به تو بگروند. هرچه بگویی مردم زیر بار تو می‌روند. عوام مردم چه می‌فهمند که حق و باطل چیست؟… به سید گفتم پول از من و دعوی مبشری و بابیت و صاحب‌الزمانی از تو…». دالگورگی با نیرنگ و اصرار خود سیدعلی‌محمد را در سال ۱۸۴۴ راهی ایران کرد تا به اهداف خود و حکومت متبوعش که تفرقه‌پراکنی بین مردم و رسیدن به نیات استعمارگری بود برسد و وقتی احتمال داد که با دستگیرشدن و اعترافات سیدمحمد، رسوایی حکومت روس برملا می‌شود، زمینه‌ای را برای تلف‌کردن و به نیستی فرستادن سیدِ در دام افتاده مهیا کرد.

اعترافات این شیخ قلابی روسی نشان داد ملت بی‌سواد و ساده‌لوحی که گوشش کاراتر از مغز و اندیشه‌اش است و از حافظه تاریخی قدرتمندی برخوردار نیست، به سادگی فریفته می‌شود تا استعمارگران و اجنبی‌ها با حساب‌وکتاب به تاراج و نابودی سرزمین‌مان مبادرت کنند. روزگار نیز خاطرنشان می‌کند که در نبود تدبیر، تقدیر می‌تواند مسیر زندگی فردی همچون سیدعلی‌محمد شیرازی را به جای کشاندن به مسجدی در شیراز برای پیش‌نمازی، به سرِ دار بکشاند و به جای برخورداری از احترام و کسب آبرو از مردم محلی، به لعن و نفرین آنها دچار کند.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  اپیدمی «تنهایی مردانه»

چرا مردان بیشتر از زنان احساس انزوا می‌کنند؟

  انزوای مرد زیرزمینی

بررسی کتاب «یادداشت‌های زیرزمینی» اثر «فئودور داستایفسکی»

  انسان معیار همه‌چیز نیست

بررسی سه مغالطه‌ی حال‌گرایی و نسبی‌گرایی اخلاقی

  مصلح مسلح یا مصلح قرارداد؟

مهم‌ترین پروژه فکری فیرحی ناتمام ماند.

  همه معمولی هستیم

ما وارد تاریخ شده‌ایم و دیگر منتظر نمی‌مانیم که درباره ما بنویسند.