شرق: «انزوای وجودی حتی با زیستن در کنار دیگران همچنان پرناشدنی باقی میماند». میجوسکوویچ در کتاب تأملبرانگیز «تنهایی» با پرداختن به مسئله انزوای وجودی به حوزه مطالعاتی پرداخته که به تعبیر اروین یالوم، روانپزشک و نویسنده معروف، تاکنون نادیده گرفته شده و آن حوزه «تنهایی» است. از اینرو، یالوم کتاب «تنهایی» اثر میجوسکوویچ را کمکی نظرورزانه و برانگیزاننده به این حوزه مطالعاتی میخواند و معتقد است تقریر میجوسکوویچ از ریشههای فلسفی تنهایی برای درمانگران و همچنین فیلسوفان پربهره است. میجوسکوویچ تصویری از انسان بهعنوان فردی تنها و ناگزیر گمگشته ارائه میدهد؛ آدمی پیوسته در نبرد برای گریختن از زندان خودتنهاانگارانه انزوای هراسآورش. و در عین حال او نظریهای درباره آگاهی ارائه میکند و این مسئله را پیش میکشد که آدمی چرا چنین مأیوسانه تنهاست. میجوسکوویچ برای طرح ایدهاش از حوزههای مختلف روانشناسی، ادبیات و فلسفه بهره میگیرد و البته در بدو امر اشاره میکند واضح است که نمیتوان تضمینی برای هر نوع «علاج» دائمی برای چنین محنتی ارائه داد. «از آنجا که اگر آدمی ضرورتا تنها باشد، هرگز نمیتواند در اصل و اساس، بر این وضعیت فائق آید… شاید بهتر باشد انسان با این واقعیت اگزیستانسیال در باب انزوای بشری، چونان پیامدی از درک آن، کنار بیاید؛ هرچند تا زمانی که انسان زنده است، گریزی از آن ندارد. با گفتن این جمله نمیخواهم بگویم که آدمی نمیتواند حتی لحظاتی از احساس تنهاییاش بکاهد، بلکه بر آنم که این تسکین هرگز نمیتواند دائمی یا حتی طولانیمدت باشد». میجوسکوویچ به گرایشهایی اشاره میکند که تنهایی را پدیدهای مدرن یا حتی صرفا پدیدهای معاصر در نظر میگیرند و در بیشتر موارد، تنهایی را معادل نوعی «ازخودبیگانگی» میدانند که در نتیجه نهادهای تکنیکی، بوروکراتیک، اقتصادی یا اجتماعی ما سر برآورده است. او با رد این گرایشها، معتقد است انسان همواره و در همه جا از احساس تنهایی حاد رنج میبرده و همه وجودش را به پای نبرد برای گریختن از سرنوشتش، این تنهایی محتوم گذاشته است. «میخواهم ادعا کنم که احساس (و واقعیت) تنهایی برسازنده ذات وجود هر انسانی است و آگاهی بازتابی از انزوای بنیادی، شامل ساختاری اولیه و انکارنشدنی در خودآگاهی انسان است. بنابراین، هرکدام از ما، در انزوای مطلق آگاهانه یا ناآگاهانه، پیروزمندانه یا از روی ناتوانی، در عذاب، برای فرار از این سرنوشت محتوم تاب میخوریم… مرادم آن نیست که ماهیت بشری به تمامی همان است یا که تغییر در آن راه ندارد. در همراهی با اگزیستانسیالیستها (و همچنین با هگل و مارکس) استدلال میکنم که آدمی همواره آزاد است تا خودش را از نو بیافریند، یا که قیود و محدودیتهای نوعی جبرگرایی محیطی را در هم بشکند». میجوسکوویچ تأکید میکند که مسئله بر سر ارائه برداشتی ایستا از ماهیت بشری، از نمایش انسان چونان امر ثابتی از همان «ماده» وجود ندارد، بلکه برعکس، انسان در مقام یک فرد، همواره برای تغییر «معنا» یا «غایت» خود آزاد است، تا زمانی که او خودآگاه است. اما باز هم این خودانگیختگی، خودش در چیزی اساسیتر بنیانگذاری و ایجاد میشود، چیزی که فراتر از تمایز آزادی یا جبر است و آن واقعیت این است که آدمی تنهاست.
مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»
معرفی رمان «کتابخواران»
نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشتهی آلکساندر گرین
نگاهی به کتاب «گورهای بیسنگ»
نگاهی به کتاب «نقطههای آغاز در ادبیات روشنفکری ایران»